تاملات كرونايي
نزديك چقدر نزديك است
فردريك دو وينيومون *
نه هر چيزي در زمان كرونا جديد است. رعايت فاصلهها در دنياي جانوران تجربه جديدي نيست. حتا براي حلزونها. انسانها كمي متفاوت عمل ميكنند.
بيش از يك سال است كه محيط اطراف در مركز توجه قرار گرفته است. چيزي كه قبلا اصلا راجع به آن فكر هم نميكرديم. اين فضا تعيين ميكند چگونه ببينيم يا بشنويم، اما خودش به تنهايي هيچوقت مورد توجه نبود. حالا ديگر قضيه فرق ميكند. مرتبا حريم اطرافمان را زيرنظر داريم كه آيا به اندازه كافي از ديگران فاصله گرفتهايم يا نه.
ميشود اين را به عنوان تاثير جانبي كرونا دانست، چيزي جديد و غيرمعمول كه طي تصميماتي پزشكي و سياسي به ما تحميل شده است. با اينحال كاملا غيرمعمول و جديد هم نيست. فقط در عصر حاضر به سازوكار قديمي تكامل رسيدهايم كه در زندگي روزمره ما مرتبا فعال است، چه با كرونا چه بدون آن. متاسفانه كرونا تنها تهديدي نيست كه ما با آن روبهرو هستيم، خطر هميشه در اطرافمان كمين كرده است.
اجداد ما گرفتار شيران و ماران ميشدند يا از صخرهها به پايين سقوط ميكردند. امروزه در شهرهاي پرجمعيتمان، افرادي كه موبايل در دست به دور و بر خود توجهي ندارند؛ يا اشيايي كه سر راه هستند؛ يا متروهاي شلوغ را ميتوانيم مثال بزنيم كه خب مرگبار يا حتا ترسناك هم نيستند. نهايتا كبودي رو پوست يا احساسي ناخوشايند را در پي دارند.
اساس اين تهديدها اما درست مثل دوران اجداد ما عمل ميكنند: بايد مراقب تهديدات باشيم و البته در اينكار هم خبره شدهايم. در دنياي شلوغ كنوني كه با ديگران شريك هستيم، راه خود را با ايجاد فاصله طي ميكنيم.
اين بخشي از جادوي مغز ماست كه با نظارت بر محيط، بين ما و ديگران فاصله ايجاد ميكند، بدون اينكه از آن آگاه باشيم. از دهه هشتاد دانشمندان علم مغز و اعصاب كشف كردهاند كه فضايي كه بدن ما اشغال ميكند -يعني همان به اصطلاح «حريم خصوصي» - به شكلي خيلي خاص با شبكه عصبي ما در ارتباط است. آنچه در نزديك خود ميبينيم يا ميشنويم، ارزش خاصي پيدا ميكند چون چيزي كه اكنون نزديك ماست، ممكن است به زودي با ما درگير شود و شرايط را براي ما ناخوشايند سازد. گاهي اوقات برخورد چيزي را كه هنوز با ما فاصله دارد، روي پوستمان حس ميكنيم. واكنش ما در زمان برخورد كاملا حسابشده است، چراكه منتظر برخورد بودهايم. خلاصه اينكه مغز «هميشه در حالت آمادهباش است.» مغز براي هرچه در حريم خصوصي ما در جريان است، آماده است، چراكه هر آن ممكن است اتفاقي بيفتد.
دستگاه عصبي كه پشت اين حريم بيواسطه پنهان شده، كاملا پيچيده و در عين حال بدوي است. آنچه را كه ميبينيم و ميشنويم، به احساسات بدل ميكند و بين درك و عمل يك ارتباط مستقيم ايجاد ميكند تا بتوانيم در مقابله با خطرات به سرعت واكنش نشان دهيم. شقالقمر هم نميكند. عملا چنين پيشگويي بنياديني در تمام جانوران مشترك است. نه فقط به اين دليل كه ما موجوداتي اجتماعي هستيم يا از ابزار پيشرفته و قواعد پيچيده فرهنگي برخورداريم، بايد براي مقابله با آنچه در اطرافمان است -به خصوص انسانهاي ديگر- آماده باشيم، بلكه همه موجودات جهت حفظ بقاي خود تابع همين احساسات بنيادين هستند.
يكي ديگر از اين قوانين، قانوني است كه ما را ترغيب ميكند تا مراقب اطراف خود باشيم. چه پستاندار، چه حشره يا ماهي، فرقي نميكند. حتا اين كار را ناخودآگاه انجام ميدهيم. ما مدام مراقب حريم خصوصي خود هستيم، بدون آنكه به آن آگاه باشيم. اكثر جانوراني كه از حريم خصوصي خود محافظت ميكنند، جانوراني بدون خودآگاهي هستند. به عنوان مثال ملخها كاملا مراقب اطراف خود هستند و از خطر دوري ميكنند. اما حاضرم شرط ببندم كه از احساسات بهرهاي نبردهاند.
درست شبيه احساس ميهنپرستي است. ابتدا مرزها كشيده ميشوند، بعد يك طرف مرز مهمتر از طرف ديگر ميشود طوريكه انگار آنچه در كشور اين سوي مرز اتفاق ميافتد، براي خود شخصيت رخ داده است. حريم شخصي البته بسيار كوچكتر از يك كشور است، اما از همين اصل پيروي ميكند. مرزي بين درون و بيرون كشيده ميشود و يك زماني هم ميتوانيم مرزي بين خودي و غير خودي بكشيم.
شناخت فرد از خود براساس خصوصياتي است كه بهطور ذاتي در افراد وجود دارند، خاطرات آنها، بدنشان، نشانههاي شخصيتيشان و غيره. مفهوم حريم خصوصي، ديدگاه جديدي را در جستوجوي «خود» ميگشايد كه اين خود را نه از درون بلكه از بيرون تعريف ميكند. آدمي در مركز چيزهايي است كه او را احاطه كردهاند. دقت و توجه به آنچه به ما نزديك است، ميتواند در جهت شناخت خود به ما كمك كند.
به اطراف خود نگاه كنيم. چه چيزي به ما نزديك است؟ يك ميز كار نامرتب. يك لپتاپ كه وقت زيادي را با آن سر ميكنيم. يك استكان چاي ولرم. اشيايي بيآزار كه حضورشان تهديدي براي ما محسوب نميشود. اما مثلا در صف نانوايي وقتي نفس مشتري ديگر را پشت گردنمان احساس ميكنيم -حتا قبل از همهگيري كنوني- احساس ناخوشايندي داريم.
چرا اينگونه است؟ حيوان وحشي كه نيستند به ما آزاري برسانند، درست مثل خودمان منتظرند تا نوبتشان بشود. اما نزديكي به انسانها مانند نزديكي به اشيا نيست. وقتي كتابي را در دست ميگيريم و وقتي دست كسي را لمس ميكنيم، باهم مقايسه كنيم. در مورد اول شكل و محكمي كتاب را احساس ميكنيم. در مورد دوم ابتدا نرمي و گرماي پوست را احساس ميكنيم و بعد احساسي مطبوع يا نامطبوع به ما دست ميدهد، بستگي دارد كه دست چه كسي را لمس كردهايم.
دانشمندان علوم اعصاب فهميدهاند كه انسان واجد دو نوع حس لامسه است؛ يكي وظيفه دارد تا تشخيص دهد چه چيزي ما را لمس ميكند و ديگري خوشايند يا ناخوشايند بودن چيزي را كه لمس ميكنيم، تعيين ميكند، مثل لمس صورت لطيف يك بچه يا لمس يك حلزون لزج. اين سازوكار كه به عنوان «لمس عاطفي» شناخته ميشود، نقش منحصر به فردي در ارتباطات اجتماعي انسان ايفا ميكند.
پس كساني كه پشت سرمان در صف نانوايي ايستادهاند، بيگانههايي هستند كه دلمان نميخواهد با آنها هيچ ارتباط فيزيكي داشته باشيم. اما اگر به حريم خصوصي ما تجاوز كنند، حتا اگر هيچ ارتباط فيزيكي بين ما صورت نگرفته باشد، مغز واكنشي كاملا مشابه را نشان ميدهد. احساسي كه از لمس اشيا در ما ايجاد ميشود، كاملا متفاوت است از لمس يك فرد، چراكه لمس دومي ميتواند خوشايند يا ناخوشايند باشد.
به همين خاطر از دهه شصت تاكنون روانشناسي اجتماعي توجه خود را به احساسات نامطبوعي معطوف كرده است كه با نفوذ افراد ناشناس به حريم خصوصي ما شكل ميگيرند و نقش زنگ خطري را دارند كه در زمان نزديكي بيش از حد افراد به ما به صدا درميآيند و ما را وادار به اتخاذ تصميم ميكنند كه آيا حضور آن فرد را بپذيريم يا خود را عقب بكشيم.
اگر آدم ترسويي باشيم يا اينكه بدانيم فرد پشت سرمان قابل اطمينان نيست، آن وقت اين آژير زودتر به صدا در ميآيد طوري كه اين نياز را حس ميكنيم كه بايد فاصلهمان را با ديگري بيشتر كنيم. حتا اگر نتوانيم آزادانه حركت كنيم، چون شايد پايمان شكسته يا يك بچه در بغل داشته باشيم، سعي ميكنيم حائلي بين خودمان و دنياي اطرافمان ايجاد كنيم. در اين مورد حريم خصوصي ما ديگر مثل ميهنمان نيست، مرزهاي آن مرتب جابهجا ميشوند، چراكه مدام تحتتاثير احساسات، اهداف، تواناييها و گذشتهمان هستند.
شايد شگفتانگيز باشد كه با وجود چنين برنامهريزي بيولوژيكي جهت دور نگه داشتن دنيا، گاهي عملكردمان بسيار بد است. در اين دوران همهگيري آن را بهتر درك كردهايم. آدمها فاصله اجتماعي را هميشه رعايت نميكنند، اغلب بسيار به ما نزديك ميشوند، چنان نزديك كه احساس خطر يا احساس ناخوشايندي به ما دست ميدهد. اگر نظريه تكامل بيولوژيكي درست باشد، پس بايد براي كنار آمدن با اين شرايط، متخصص شده باشيم. اما تا آنجا كه ميدانيم، در اين مورد زياد اشتباه ميكنيم.
چرا اينگونه است؟ جواب ساده است. بله، حس احاطهشدن ميتواند ناراحتكننده باشد، اما از طرف ديگر ميتواند خوشايند هم باشد، چراكه نقطه مقابل آن برابر است با تنهايي و انزوا كه به هر قيمتي از آن پرهيز ميكنيم. اگر مدام جهان را از خود دور ميكرديم، نميتوانستيم بقا داشته باشيم. خبر خوش اين است كه مكانيسم موجود در حريم خصوصي، نه تنها ما را براي پرهيز از رويايي با دنيا كمك ميكند، بلكه كمك ميكند تا بدان دست يازيم و از آن بهترين بهره را ببريم. همانطوركه آرتور شوپنهاور در قرن نوزده حق مطلب را ادا كرد، وقتي كه گفت: ما «مثل جوجهتيغي هستيم، اگر به هم نزديك شويم، همديگر را مجروح ميكنيم؛ اگر از هم فاصله بگيريم، احساس تنهايي و سرما ميكنيم. بنابراين نياز جامعه انسانها را به سمت يكديگر سوق ميدهد، اما بسياري از خصوصيات ناپسند و اشتباهات غير قابل تحملشان، آنها را دوباره از يكديگر ميگريزاند. ... كسي كه گرماي دروني زيادي دارد، ترجيح ميدهد از جامعه فاصله بگيرد
تا نه شكايتي بكند و نه شكايتي بشنود.»
دو نيروي مخالف همديگر را جذب ميكنند؛ نيرويي كه ما را از جهان دور ميكند و نيروي كه ما را به سمت آن ميكشاند. ما بين اين دو نيرو در نوسانيم، مهم اين است كه تعادل خود را حفظ كنيم. اين وظيفه سادهاي نيست و در اين دوران همهگيري بهتر از هر زمان ديگري درك ميكنيم كه اين حفظ تعادل چقدر ميتواند چالشبرانگيز باشد.
ترجمه آذر محمودي
* (محقق انستيتو نيكود در پاريس)
Frederique de Vignemont
منبع:
هفتهنامه دي سايت هشتم آوريل سال 2021
آرتور شوپنهاور در قرن نوزده حق مطلب را ادا كرد، وقتي كه گفت: ما «مثل جوجهتيغي هستيم، اگر به هم نزديك شويم، همديگر را مجروح ميكنيم؛ اگر از هم فاصله بگيريم، احساس تنهايي و سرما ميكنيم. بنابراين نياز جامعه انسانها را به سمت يكديگر سوق ميدهد، اما بسياري از خصوصيات ناپسند و اشتباهات غير قابل تحملشان، آنها را دوباره از يكديگر ميگريزاند. ... كسي كه گرماي دروني زيادي دارد، ترجيح ميدهد از جامعه فاصله بگيرد تا نه شكايتي بكند و نه شكايتي بشنود.»