اوا فدر كيتي: مراقبت خوب 2
زهرا عباسي
نقطهعطف نظريات كيتي تجربه ملموس او از ناتواني در جامعه ليبراليسم است. دختر او سشا، داراي معلوليت شديد ذهني است و براي انجام كارهاي روزمره به مراقبت دايمي احتياج دارد. او با تمركز بر دخترش ادامه ميدهد كه قواعد ليبراليسم با تمركز انحصاري بر ناتوانيهاي سشا، او را بيرون از تعاريف رايج فرديت و شهروندي ميكند؛ چراكه اين تعاريف مشروط بر برخورداري از قوه عقلي، استقلال و بهرهوري است.
در تاريخ فلسفه غرب، به ويژه فلسفه سنتي غرب، بناي انسان اخلاقي از زمان ارسطو انسان داراي عقل است. فرديت براي كيتي معنايي از اين فراختر دارد. با تكيه بر آراي رالز، سوال كليدي كيتي اين است: جاي انسان ضعيف يا ناتوان در اين مكاتب فلسفي كجاست؟ آيا عدالت حاكم در دنياي ليبرال شامل دختر او هم ميشود؟ يا اين صرفا معنايي ناقص از عدالت است؟ آيا در بحث مراقبت و ناتواني تساوي معنادار است؟
كيتي در توصيف دخترش سشا اينگونه به نظريهاش جامه تحقق ميبخشد:
«چطور سشا را توصيف ميكنم؟ در صحبت از او و هم براي (در دفاع) او، پيشاپيش او را در قالب اصفات منفي توصيف كردهام. شخصي كه قادر به دفاع از خودش نيست. اما اين فقدان صرفا نماد همه آن چيزهايي است كه او قادر به انجامش نيست: غذا بخورد، لباس بپوشد، توالت برود، راه برود، صحبت كند، بخواند، بنويسد، نقاشي بكشد، بگويد مامان يا بابا. ترجيحم اين بود كه با تواناييهايش شروع كنم: آغوشها و بوسههايي كه به من ميبخشد، لذت بيحد و حصرش از لمس آب، درك ماندگار و عميقش از موسيقي.»
در نظر كيتي، فرديت ارتباط چنداني با عقلانيت ندارد و در كيفيت روابط تعريف ميشود. «طرح من از فرديت به معناي توانايي حضور در روابط خاص با افراد ديگر، حفظ روابط با افراد ديگر، شكلدهي دنياي خود و دنياي ديگران، و داشتن نوعي از زندگي است كه فرد ديگر بتواند آن را تخيلي ممكن براي خود بپندارد.» (568) در اين تعريف كيتي روابط انساني را مركز تمامي تصورات ممكن از تعريف فرديت ميداند: «حركت لب فرد شديدا معلول وقتي مراقب محبوبش را ميبيند، يا نگاه پرمسرت با شنيدن رايحه يك عطر، همگي فرديت را ميسازند.» در غير اينصورت، ما (افراد بدون ناتواني) از فرديت خود ميكاهيم و فرصت وسعتبخشي به عقلانيت را از خود ميگيريم.
كيتي در مقاله اخلاق مراقبت، وابستگي و ناتواني به جاي اصطلاح ناتوان و توانا از اصطلاح افراد داراي ناتواني و افراد موقتا توانمند استفاده ميكند. او بيان ميكند كه در دنيايي كه استقلال فردي هنجار زندگي انساني باشد، وابستگي به انگ تبديل ميشود و رابطه مراقبت (مراقب و مراقبشونده) به ناچار انگآميز و كرامت مراقبتشونده مدام مورد تهديد خواهد بود.
در جهان امروز مراقب استثمار ميشود. اگر حقوقي در ازاي كارش بگيرد، اغلب ناكافي است. اگر يكي از اعضاي خانواده اين مسووليت را برعهده داشته باشد، مبتني بر قانوني نانوشته، زحمتش بدون حقوق است. افراد مراقب، اغلب از قشر ناتوان جامعه هستند و از طبقه اجتماعي پايينتري از شخص ناتوان ميآيند. ممكن است شخص مراقب در خطر سوءاستفاده قيم فرد ناتوان باشد.
اين رابطه عاطفي شكلگرفته ميان مراقب و مراقبتشونده است كه ضامن مراقبت خوب است. به عبارتي تندرستي مراقب وابسته به منافع مراقبتشونده است. مراقبت در خلأ رابطه عاطفي و رفتار متعهدانه ضعيف يا بيتفاوت خواهد بود. مراقبت براي كيتي رابطهاي مثبت و تاثيرگذار و سرمايهگذاري در نيك بود ديگري است:
«چون دخترم نيازمند مراقبت دايمي و دقيق است و از آنجا كه لازمه اين شكل از مراقبت (كار) مراقبان فداكار و دلسوز (حالت يا رفتار) است؛ دفاع از حقوق دخترم بدون آنكه از حقوق مراقب او سخن گفته باشم ناعدالتي و بيتوجهي (نامراقبتي) در حق مراقب است.»
ليبراليسم گنجايش تصور مراقبت خوب را ندارد. به بيان ديگر چنين رابطهاي ميان مراقب و مراقبتشونده بيرون از قواعد ليبراليسم است؛ چراكه در ليبراليسم بناي روابط بر تساوي شرايط افراد است. حمايت از مراقب به معناي تخصيص منابع كافي براي پرداخت هزينه خدمات مراقبت، مهياسازي مزايا دقيقا شبيه به مزاياي بقيه كارگران و سرمايهگذاري در آموزش آنها در مهارتهاي لازم براي شكوفاسازي قابليتهاي مراقبتشونده است. مقولهاي كه در كتاب كار عشق آن را دوليا ميخواند: نظام دوليا به اين معناست كه آن دسته از افرادي كه از افراد ناتوان مراقبت ميكنند، خود مورد مراقبت و حمايت قرار بگيرند: مالي، كمك در كار مراقبت، مشاوره، بهبود وضعيت خانه و همينطور راهكارهاي مستقيم پزشكي، آموزشي و... براي شخص ناتوان.
در كتاب كار عشق، كيتي يكي از انواع عشق را نوعي از رابطه ميان مادر و فرزند، عشق نگهدار، مينامد. عشق نگهدار در قبال كودك سالم بيشتر كارايي خود را در سالهاي اوليه زندگي نوزاد دارد: تلاش براي بقاي او در دنيا. اين دوره براي فرد دچار ناتواني مادامالعمر است. اين شكل از نگهداري خلاف نظريههاي رايج در مورد چرخه طبيعي نگهداري است: در كودكي والد از فرزند مراقبت ميكند و در سالمندي كودك از والد. در تعريف اين شكل از عشق، او بر اين عقيده است كه تجربه شخصي و نزديكش از ناتواني بيش از هر تئوري نظري ديگري او را معتقد كرده است كه «بدون در نظر گرفتن وابستگي به عنوان پيش شرط عدالت، قادر به درك سازمان اجتماعي نخواهيم بود.» از موضوعات ديگري كه كيتي بر آن تمركز ميكند، تفاوت ميان پذيرش اجتماعي و بهنجارسازي (normalizatoin) است. پذيرش اجتماعي به معناي پذيرش تفاوتهاست (حالت نشستن غذا خوردن يا راه رفتن فرد نابينا. (در صورتي كه بهنجارسازي به معناي تاكيد بر همگونسازي رفتارهاست درخواست از شخص نابينا براي صاف نشستن، با دست غذا نخوردن و...) بهنجارسازي اغلب از خانواده شروع ميشود.
حمايت از مراقب براي رسيدن به حمايت از مراقبتشونده كليد اصلي بحث كيتي در امر كمتواني ذهني است.