خاكستري لغزان
محمد خيرآبادي
دنياي خاكستري، شخصيت خاكستري و منطق خاكستري، عباراتي است كه در هنر، فيلم، سينما، داستان، رمان و حتي فلسفه و روانشناسي زياد به كار رفته است. آيا خاكستري صرفا يك صفت است كه به اسمي ميچسبد براي خلق تعابير شاعرانه و فانتزي و نقد و بررسي آثار هنري يا ميتواند به كار زندگي روزمره هم بيايد؟
خاكستري بنا به يك تعريف يعني در ميان بودن و به طور ويژه يعني در ميان سياه و سفيد قرار داشتن.
به اين معنا خاكستري صرفا يك صفت نيست بلكه يك مفهوم است كه ميتواند معرف نوعي نگاه و نوعي وضعيت استقرار در جهان باشد.
استقرار در يك طيف وسيع از موقعيتهاي بين سياه و سفيد. اگر ظرفي از رنگ سياه برداريد، قطره قطره رنگ سفيد را به آن اضافه كنيد و هر بار(بعد از اضافه كردن هر قطره) با قلممو مقداري از رنگ توليد شده را روي صفحه يا بوم بكشيد، ميبينيد كه طيفي از رنگهاي مختلف خاكستري از روشن تا تيره به وجود خواهد آمد.
دنيا نقاط سياه و سفيد زيادي دارد. نقاطي كه قطعيت دارند و ترديد به خود راه نميدهند. فضاهايي كه در آنها به ما ميگويند «درست» همينجاست و «حقيقت» همين است. خاكستري يعني زير سوال بردن همه سياهها و سفيدها و همه قطعيتها و يقينها.
كسي كه دنيا را خاكستري ميبيند هر جا با دوگانه خير و شر و دوگانههاي ديگر مواجه شود بلادرنگ از پذيرش هر دو سر طيف و دلخوش كردن به يافتن حقيقت سر باز ميزند و موقعيتي جديد انتخاب ميكند. شما بازهاي را در نظر بگيريد كه يك سر آن سفيد قرار دارد و سر ديگر آن سياه.
اگر از هر دو سر اين بازه به اندازه يك اپسيلون فاصله بگيريد يك بازه جديد ايجاد ميشود كه از آن بازه قبل (يعني بازه بين سفيد تا سياه) كمي تنگتر است.
خاكستري در اين بازه قرار دارد اما در اين بازه «قرار» هم نميگيرد. اين «قرار» دوم به معناي جاگير شدن، سكون و ايستايي است.
خاكستري زيستن و خاكستري انديشيدن ملازم است با تداوم اين فرآيند تغيير بازه. يعني مدام از سياه و سفيد (و از دو سر بازههاي جديد ايجاد شده) اپسيلوني دورتر و به ميانه نزديكتر شدن بدون ادعاي رسيدن به وسط، يافتن نقطه ميانگين و قطعيت داشتن.
در واقع خاكستري يك نقطه، يك موقعيت و يك «قرار»گاه نيست، فرآيندي است مدام در حال تغيير براي دور شدن از قطعيتها و يقينهاي سياه و سفيد.
خاكستري به اين معنا كه شرحش رفت، تعبيري شاعرانه و فانتزي نيست بلكه ضرورت است. مفهومي است كه بايد در باورآدمي بيايد تا بتوان عدم قطعيت را پذيرفت و روادار بود.
نظرگاهي است كه از آنجا جهان ميتواند بسيار قابل دركتر و قابل تحملتر باشد. شايد اين نظرگاه از اصطكاك ما با پديدارهاي پيرامون بكاهد،كاري كند كه خود را در اسارت دعواهاي پوچ و سطحي ميان مدعيان سياه و سفيد نبينيم و بر جايگاه لغزان خود، ترديدها و توانمان براي پذيرش ديگري وقوف پيدا كنيم.