ائتلافهاي خيالي عربي
حجتالله جودكي
ايده ائتلاف و اتحاد در جهان عرب سابقه طولاني دارد. از دهه ۱۹۵۰ كه نخستينبار مفهوم ائتلاف عربي از سوي جمال عبدالناصر مطرح شد تاكنون بارها و بارها به روشهاي مختلفي دنبال و بدون استثنا همه آنها نيز با شكست مواجه شده است. شكست اين طرحهاي ائتلاف عربي به اين دليل است كه عمدتا اين برنامهها زمينههاي عيني و ذهني ندارند. عراق و اردن و مصر نيز به تازگي برنامهاي را با عنوان اتحاد سهجانبه آغاز كردهاند كه سفر ديروز پادشاه اردن و رييسجمهور مصر به عراق براي شركت در نخستين نشست سران اين ائتلاف سهجانبه عربي، مهمترين گام در تشكيل آن بود. عراق و مصر هيچ مرز زميني مشتركي با يكديگر ندارند. قرابت ذهني و سياسي چنداني هم ميان ملتها و حاكمان سه كشور وجود ندارد. بايد بررسي كرد كه اساسا چه چيزي مصريها را بار ديگر به فكر تشكيل يك ائتلاف جديد عربي انداخته است. اگر مناطق پيراموني مصر را نگاه كنيم، مشكلات و دغدغههايي را كه عامل چنين رويكردي ميشود را در مييابيم. مصر به دلايل مختلف نياز به حاميان و متحدان جديد دارد. يكي از اساسيترين مشكلات جاري مصر مساله اختلاف نظر در مورد سدالنهضت اتيوپي بر رود نيل است. اقتصاد مصر بهشدت به آب رود نيل وابسته است، اما اتيوپي هم نميتواند از اين سد چشمپوشي كند و منافع آن را به خاطر مصر از دست بدهد. پروژه سد النهضت در حال پيگيري و اتمام است و نهايتا به نتيجه ميرسد. عبدالفتاح سيسي، تا به امروز از گفتوگو و مذاكره با اتيوپي براي حل اختلاف نظرها در مورد سد النهضت خودداري كرده است. رهبران مصر عمدتا خود را از يك طرف سرسلسله آفريقا و از سوي ديگر سرسلسله اعراب حساب ميكنند و ترجيح ميدهند به جاي گفتوگو و ديپلماسي با كشورهاي عربي و آفريقايي با استفاده از يارگيري و قدرتنمايي، طرفهايشان را وادار به تسليم كنند. همزمان با سفر سيسي به عراق، مصريها متهم به مداخله در درگيريهاي جاري در منطقه تيگراي اتيوپي هستند تا با استفاده از بحرانسازي و زور، اتيوپي را وادار به عقبنشيني كنند. مشكلات مصر به اتيوپي خلاصه نميشود و در جنوب هم با سودان دچار مشكلات عمده سرزميني است كه مانند آتشي زير خاكستر اين كشور را تهديد ميكند، همه اين مشكلات پيراموني به مسائل داخلي مصر هم اضافه ميشود. سيسي و درست مانند او دو رهبر ديگر عربي يعني ملك عبدالله دوم و مصطفي كاظمي، تلاش ميكنند كه با اين ائتلاف نمادين و يارگيريهاي عربي برخي از مشكلات داخلي و پيراموني خود را به نوعي حلوفصل يا كمرنگ كنند. اخيرا شاهد بوديم كه مصريها در نبرد اخير ۱۱ روزه غزه به سرعت وارد عمل شد تا نخست به عنوان يك ميانجي براي پايان درگيري، اعتباري براي خود دست و پا كند و دوم با پيشقدم شدن در اجراي پروژههاي عمراني و رساندن كمكهاي امدادي به غزه ضمن بهبود اعتبارش در ميان كشورهاي عربي و فلسطينيان و حاميان فلسطين، پولي هم به جيب بزند، چرا كه هزينه بازسازي غزه قرار است عمدتا از سوي كشورهاي ثروتمند عربي پرداخت شود و كارهاي آن توسط مصر انجام ميشود كه هم سرمايهاي را وارد مصر ميكند و هم فرصتهاي شغلي براي مصريها ايجاد ميكند. آنچه احتمالا سيسي را وادار كرده است به سمت عراق بيايد اين است كه عراق يك كشور ثروتمند بالقوه است و اگر روزي مشكلات داخلي عراق حل شود ميتواند كمك بهسزايي به مصر بكند. براي اردن هم اين ائتلاف سهجانبه منفعت عملي چنداني نخواهد داشت. اردن كشور آرامي بود اما كودتاي ماههاي گذشته جبروت پادشاهي را به هم ريخت و حالا عبدالله دوم بايد در ميان ملت خود چهرهاش را به عنوان يك سياستمدار قدرتمند بازسازي كند. براي هر سه رهبر، ديدار روز يكشنبه نوعي برد سياسي محسوب ميشود كه دستكم بتوانند نگاههاي داخلي را به حكومتهاي خودشان بهبود ببخشند. ائتلاف سهجانبه راهحل سومي است كه سه كشور برگزيدهاند تا بتوانند اندكي خود را از فشار قرار گرفتن تحت قيموميت عربستان سعودي از يك طرف و امريكا از طرف ديگر خلاص كنند. يكي از اشتراكهاي اين سه كشور اين است كه هر سه نگاه بسيار خوشبينانهاي به امريكا دارند. به همين دليل احساس ميكنند كه با ائتلافي اينگونه بتوانند وزن سياسي خودشان را در مذاكره و امتيازگيري از كاخ سفيد بالا ببرند. به دليل مسائل اقتصادي و سياسي و اجتماعي موجود در اين كشورها من بعيد ميدانم كه اين آزاد شدن از قيد و بندهاي خارجي ممكن شود.
در مصر تمامي مخالفان و منتقدان سياسي سركوب شدهاند، يعني اخوانالمسلمين تقريبا از موجوديت ساقط شده است و گروههاي ديگر مانند ناصريستها و جناحهاي چپگرا هم سركوب شدهاند و در اردن هم شاهديم كه منتقدان پادشاه همين ديروز به اتهام كودتا محاكمه ميشدند. اكنون يك بلاتكليفي فكري و نظري در جهان عرب حاكم شده است و شهروندان كشورهاي عربي ايدئولوژي مشخص و مقتداي مشخص فكري ندارند. اين آقاياني كه امروز در عراق و اردن و مصر سر كار هستند، با اين هدف سراغ اتحاد رفتهاند كه موقعيت خودشان را تحكيم كنند .
بعيد است كه نه تنها اتحادهاي حداكثري عربي براي ساخت جهان واحد عربي محكوم به شكست هستند و ائتلافهاي چندجانبه هم معمولا به دلايلي كه ذكر شد كمدوام هستند، در روزگار ما حتي اتحاد حداقلي براساس كف منافع مشترك هم ميان اعراب ناممكن شده است. نهادهايي مانند اتحاديه عرب فقط در حد بيانيه حضور و ظهور دارند و عملا در سياست بينالملل و روابط ديپلماتيك كشورهاي عربي نقش موثري ندارند. هم كشورهاي عضو اين اتحاديه و هم سازمان كنفرانس اسلامي سابق يا سازمان همكاريهاي اسلامي كنوني هم ميدانند كه نشستها، اجلاسها و بيانيههايشان برد چنداني ندارد. اينها يكسري نهادها و سازمانهاي از اصل به دور افتاده هستند كه از گذشته به ارث رسيدهاند و در جهان امروز كاربردي ندارند و هرگز هم تلاشي براي اصلاح ساختار و احياي تاثير آنها نشده است. اين نهادها در ميان افكار عمومي شهروندان كشورهاي عربي و اسلامي نفوذ چنداني ندارند و حكومتهاي عمدتا خودكامه عضو آنها نيز چندان وقعي به ساختارهاي حقوقي و فرآيندهاي همكاري چندجانبهگرايانه در آنها نميگذارند. مصريها ضربالمثلي دارند كه ميگويد: «اعراب باهم متحد شدهاند كه هرگز به اتحاد نرسند.» در بزنگاههاي سياسي هم ميبينيم كه اساسا همه اين ساختارها و نهادها و سازمانها اگر اتفاقي رخ دهد سراغ كار خودشان ميروند و همهچيز را رها ميكنند. مگر همين ۶ سال پيش نبود كه سعوديها با آن مراسم و دعوت از سران كشورها ائتلاف به اصطلاح ۵۴ كشور مسلمان براي شكست يمن را تشكيل دادند؟ چه چيزي از آن ائتلاف ماند؟ اساسا آن ائتلاف چند روز عملا وجود داشت؟
كشورهاي عربي و بسياري كشورهاي اسلامي كشورهاي توسعهنيافتهاي هستند كه از استبداد رنج ميبرند و داخلشان ايدئولوژيهاي مختلف از اسلامگرا گرفته تا ماركسيسم و ليبراليست، همه رنگباخته و زنگزده و سركوب شدهاند. اين فقدان مباني نظري كشورهاي عربي را در معرض غليان ذهني و فكري قرار داده است. وقتي گروهها و نهادها و نحلههاي فكري وجود ندارد همه منفرد تلاش ميكنند تا به راهكارهايي خوب برسند، راهكارهايي البته روشنفكرانه و زيبا روي كاغذ كه عملي شدن آنها با اين وضع آشفتگي فكري جوامع و فقدان مرجعيت فكري و نظري، ساده به نظر نميرسد.
همه تلاشهاي عربي در دو، سه دهه اخير با شكست مواجه شده است و همه به اين نتيجه رسيدهاند كه غرب به سركردگي امريكا همچنان در همه اين كشورها مسلط است و ميتواند ملتها و دولتها را بازي بدهد. در همين روزها ميبينيم كه چگونه همين امريكا با يك اقدام عملي ساده منطقه را به هم ريخت و با اعلام تصميمش براي خروج از افغانستان چه آشفتگي و ناامني در منطقه فراگير كرد. آنها با رويكرد فكري و استراتژيك بلندمدت، براي همه كارهايشان فكر و برنامهريزي كردهاند و از روي احساس نياز مقطعي و براي نمايش ائتلافهاي نمادين كنار هم نمينشينند و چند حرف قشنگ و عامهپسند بزنند. آنچه امروز عبدالله، كاظمي و سيسي را كنار هم نشانده است نيازهاي مقطعي و زودگذر است كه به نظر من به زودي با بادهاي سياسي و اقتصادي و اجتماعي، از هم فرو ميپاشد.