افق باز رهايي
محسن آزموده
115 سال از امضاي فرمان مشروطيت توسط مظفرالدينشاه در مردادماه 1285 خورشيدي ميگذرد و ايرانيان هنوز در تكاپوي آزادي و برابري و قانون به سر ميبرند. بيترديد انقلاب مشروطه در كنار ورود آرياييها به فلات ايران، سقوط ساسانيان و تاسيس سلسله صفويه، يكي از نقاط عطف تاريخ كهن اين سرزمين است. با مشروطه، نظام سياسي و اجتماعي و فرهنگي هزارانساله ايران دستخوش ضربهاي تكاندهنده شد، اگرچه غيرمنتظره نيست به علت پيشينه كهن و ريشهدار برج و باروي ستبر آن نظم قديم، با گذشت بيش از يك سده، هنوز نتوان از استقرار كامل آرمانهاي اين انقلاب سخن به ميان آورد.
مشروطه لحظه پايان حاكميت بلامنازع و بيچون و چراي گفتار استبدادي و سلطنت مطلقه است. تا پيش از آن، شك و ترديد درباره حق حاكمان بر حيات و ممات و زندگي رعيت، دستكم در اين جغرافيا، نه امكان داشت و نه حتي قابل درك بود. شاه نماينده و مسوول برقراري نظم كيهاني روي زمين بود و در معدود جاهايي هم كه در طول تاريخ، مردم در قالب دموكراسي اجازه اظهارنظر يافتند، يا از سوي متفكران پيشاتجدد مورد طعن و تحقير قرار گرفتند، يا درنهايت ناگزير بودند به همان نظم پيشين تن بدهند.
مشروطه لحظه تولد مردم ايران است، دقيقه آگاهي آنها و به در آمدنشان از نابالغي خودخواسته. گيرم تازه اول عشق باشد و هنوز تا رهايي كامل فرسنگها راه پر پيچ و خم و مسير پرسنگلاخ. مهم آن است كه مردم- حتي نيمبند- به حق و حقوق خودشان آگاه شدهاند و ديگر هيچ توجيهي را براي زور و استبداد، جز با زور و سركوب، نميپذيرند. آنها خواستار حاكميت قانوني هستند كه از دل مناسبات زندگي آنها بر آمده و ناظر به سعادت و رفاه و خير اينجايي و اكنوني ايشان است، قانوني كه برآيند راي و مشاركت همگاني است، نه دستورالعملي از پيش نوشتهشده توسط گروهي خاص و منحصر به فرد.
مشروطه همچنين دروازه ورود قطعي ايران به گردونه جهان جديد است و زمينهساز تاسيس ملت-دولت مدرن در ايران. تا پيش از آن ايرانيان ناگزير و از سر اجبار با دنياي نو تماسهايي گاه دردناك برقرار كرده بودند، مواجهاتي تنشآلود و آسيبزا (تروماتيك). اكنون با مشروطه، اين رويارويي قطعي و گريزناپذير شد. ديگر چارهاي جز ورود به جهان نو باقي نماند.
پرداختن به تاريخ مشروطه، عطف توجه به امروز ماست، همچنان كه بندتو كروچه (۱952–۱866) فيلسوف، تاريخدان و سياستمدار ايتاليايي ميگفت: «هر تاريخ راستيني، تاريخ معاصر است.» بر اين اساس سلسلهيادداشتهاي «ما و مشروطيت» قصد دارد به جنبههايي از اين رويداد مهم و اثرگذار بپردازد و اين نقطهعطف تاريخي اثرگذار را از منظرهاي متفاوت مورد بحث قرار دهد. اما پيش از آن توضيحي درباره وصف «تاريخي» ضروري است.
تاريخ نه به معناي اصل رويدادها و وقايع و رخدادهاي گذشته (تاريخ يك به تعبير مايك استنفورد)، بلكه به معناي روايت آنها (تاريخ دو)، در روزگار ما يك دانش (knowledge) است، معرفتي روشمند، مسالهمند، انتقادي و مستند با رويكردها و نگرشهاي واضح و متمايز. ديگر تاريخنگاري در انحصار دربارها و حاشيههاي قدرت نيست تا براي اهداف سياسي و مشروعيتبخشي به خود، نگارش آن را به كاتبان و ديوانسالاران فرهيخته و دانشمند خود سفارش كنند. مورخان نيز دگرگون شدهاند. نگرشهاي انتقادي و رويكردهاي تحليلي جاي نگاههاي قضا و قدري را گرفته و استنادات تاريخي و رجوع به منابع و مدارك و اسناد معتبر و قابل وثوق براي جامعه علمي ضرورت پيدا كرده است. ديگر مورخان صرفا وجهه همت خود را صرف روايت قصه زندگي و رشادتهاي شاهان و جابهجايي سلسلهها و حكومتها نميكنند و وقايع و رويدادهاي تاريخي را از منظرها و چشماندازهاي گوناگون روايت ميكنند، ضمن آنكه ميكوشند تا سر حد امكان محدوديتهاي منظر خود را به مخاطب نشان دهند.
درنهايت آنكه قطعيت و جزمانگاري در تاريخنگاري تحقيقي و عالمانه زمانه ما جايي ندارد و همه مورخان آگاهند كه آنچه ميگويند يا مينويسند، صرفا روايتي در جهت آشكارسازي جنبههايي از واقعيت و حقيقت گذشته است. اين گذشته لازم نيست صد سال پيش باشد، بلكه ميتواند لحظه جاري باشد كه آن به آن، با گذر از دريچه اكنون از آينده بيكران عبور و به اقيانوس نامتناهي گذشته عبور ميكند. هدف از اين تاريخداني، بيش از هر چيز فهم لحظه حال و درك چرايي و چگونگي آن است. به تعبير زيباي فردوسي حكيم در سرآغاز شاهنامه در بيان علت سرايش اين اسطوره- حماسه- تراژدي- تاريخ گرانسنگ: بپرسيدشان از كيان جهان/ وزان نامداران و فرخمهان// كه گيتي به آغاز چون داشتند/ كه ايدون به ما خار بگذاشتند// چگونه سر آمد به نيكاختري/ بريشان بر آن روز كندآوري
بنابراين و از منظر اين نگاه به تاريخ، بازخواني تاريخ مشروطه، بازانديشي و تامل براي فهم لحظه اكنون است، با نگرشي انتقادي، مستند، خردباور و تا سر حد امكان به دور از احساسات و عواطف و ارزشگذاريهاي سوگيرانه. ميخواهيم بدانيم كه در دويست- سيصد ساله اخير بر ما چه گذشته و چطور به لحظه حال رسيديم. در اين بازنگري به كليشهها و روايتهاي قالبي و غيرمستند توجه نميكنيم و هيچ نگرشي را قطعي فرض نميكنيم. اما آيا اين بازنگري صرفا كاري معرفتشناسانه و روشنگرانه نيست، اگرچه نيل به همين اهداف هم در صورت تامين حداقلي، بسيار مغتنم و ارزشمند است. بازنگري انتقادي و چند سويه تاريخ، همچنين روشنگر بذرهاي بارور اما به ثمر نرسيده است، امكانهايي كه به هر علت يا دليلي محقق نشدهاند، اما متنوع نبوده و نيستند. صرف وجود اين امكانها، نفي اجبار و اثبات آزادي است، گشودگي به آينده و افق باز رهايي.