پكن و مسكو چه سياستي در برابر واشنگتن اتخاذ كردهاند؟
چين و روسيه و استراتژي غيرمستقيم
جورج فرديمن
ترجمه: آرمين منتظري
اروپا در دوران جنگ سرد اصليترين صحنه نبرد محسوب ميشد. در آن سو ناتو يك استراتژي دفاعي تدوين كرد، چراكه به اين نتيجه رسيده بود فتح شرق اروپا و غرب روسيه ارزش چنداني ندارد، اما روسها در اشغال بخشهايي از اروپا منافع داشتند، چراكه اين اقدام، مرزهاي غربي روسيه را امن ميكرد و در عين حال مسكو ميتوانست از تكنولوژي و تواناييهاي دريايي در غرب اروپا استفاده كند. البته مسكو توان حمله را نيز نداشت، چراكه به لحاظ موشكي آنقدر پيشرفته و دقيق نبود و از لحاظ حمله زميني نيز فاصله بسيار دور مسكو تا مرزهاي اروپا موجب ميشد مسكو نتواند خطوط تداركاتي را براي يك حمله زميني ايجاد كند. علاوه بر اين عامل ديگري نيز در ميان بود و آن اينكه مسكو دقيقا نميدانست امريكا در چه شرايطي ممكن است از توانايي هستهاي نظامي خود عليه منافع مسكو استفاده كند. مسكو خوب ميدانست كه حمله به اروپا آنقدر ارزشش را ندارد كه مسكو به خاطرش وارد يك زد و خورد هستهاي با امريكا شود. بنابراين اينگونه شد كه براي بيش از 40 سال، نوعي شرايط «نه اين و نه آن» در اروپا پابرجا باقي ماند.
در اين شرايط روسيه متحمل هزينههايي شد كه قابل تحمل نبود چون اين هزينهها روند توسعه روسيه را محدود ميكرد. از سوي ديگر روسها نميتوانستند رفتار و وضعيت نظامي خود در داخل و شرق اروپا را بدون متحمل شدن عواقب سياسي آن، تغييردهند. بنابراين تصميم گرفتند با در پيش گرفتن استراتژي غيرمستقيم، حضور خود در اروپا را حفظ كنند. محور اين استراتژي براساس ايجاد تهديدهاي كمهزينه عليه نيروهاي امريكايي بود. تهديدهايي كه ايالات متحده امريكا مجبور بود به آنها پاسخ دهد و همين پاسخ موجب ميشد امريكا مجبور شود نيروهايش را متفرق كند و در نتيجه اين پراكندگي نيرو، نوعي گشايش سياسي در عرصه مورد منازعه ايجاد ميشد.
نخستين مثال از اين استراتژي در شبهجزيره كره اتفاق افتاد؛ جايي كه اتحاد جماهير شوروي هم از حمله به كرهجنوبي دفاع كرد و هم از دخالت چين در اين ماجرا. روسها و چينيها درباره حمله به كرهجنوبي محاسبات زيادي انجام داده بودند و درنهايت اين مساله به مشكلي براي امريكا تبديل شد: اگر امريكا وارد اين درگيري نميشد، توانايي نظامي و اعتبارش در ميان متحدانش زير سوال ميرفت و اگر وارد جنگ ميشد، مجبور بود نيروهايش را وارد ميدان نبردي كند كه غير از دفاع از اعتبارش، كمترين منافع را برايش به دنبال دارد. جنگ دو كره درنهايت موجب شد امريكا بسياري از نيروها و تسليحاتش را از اروپا فراخواني كند و اين سوال نيز در ذهن اروپاييها ايجاد شد كه آيا امريكاييها هنگام مقابله با تهديد حمله روسيه در زمان مناسب تصميم خواهند گرفت و به دفاع از اروپا خواهند آمد يا خير. اين جنگ محبوبيت هري ترومن را بسيار كاهش داد و درنهايت او را مجبور كرد تصميم بگيرد در انتخابات رياستجمهوري سال 1952، شركت نكند. علاوه بر اين مككارتي نيز در همين زمان فرصت يافت اعتبار و شايستگي دولت را زير سوال ببرد.
ماجراي جنگ دو كره، ماهيت حمله غيرمستقيم را به خوبي نشان داد. هزينه اين حمله براي مسكو كم بود اما عواقب سياسي و روانياش براي امريكا بسيار زياد. روسيه قصد نداشت قدرت امريكا را در هم بشكند بلكه سعي داشت آن را ضعيف و خنثي كند. اتحاد جماهير شوروي در آفريقا، امريكاي لاتين و بيشتر از همه در ويتنام، مشكلات غيرمستقيم زيادي براي امريكا ايجاد كرد. كليد واژه امريكا در تصميمگيريها، «اعتبار و آبروي» امريكا بود و همين مساله موجب شد امريكا در ويتنام وارد جنگ شود. امريكا معتقد بود از طريق حمايت از ويتنام جنوبي اعتبار امريكا و اروپا افزايش خواهد يافت، در نتيجه شوروي و چين سعي كردند با كمك نظامي و مالي به ويتنام شمالي، قدرت امريكا را تضعيف كنند. امريكاييها در سراسر جهان با گروههاي شورشي يا رژيمهاي تحت حمايت روسيه مواجه بودند. آنها همچنين با گروههاي ترور تحت حمايت روسيه در اروپا و ديگر نقاط جهان نيز روبهرو شدند. نهادهاي اطلاعاتي امريكا مجبور شدند براي تمركز بر تحركات روسيه در پهنهاي به اندازه سراسر جهان، به عمليات مشغول شوند. اقدامات امريكا در بسياري از كشورها براي مقابله با تهديدات غيرمستقيم روسيه، شكستهاي تحقيرآميز و موفقيتهاي فاجعهباري (!) به بار آورد به گونهاي كه هزينههاي سياسي اين تهديدها به مراتب بيشتر از خود اين تهديدها بود. روسها در آن سوي ماجرا در موقعيت ثابت خود نشسته بودند و از دور و با پذيرش كمترين خطر امريكا را مجبور ميكردند مدام موضع خود را در ميدان نبرد تغيير دهد. روسيه درنهايت موفق نشد استراتژي غيرمستقيم را به يك استراتژي پيروز تبديل كند اما توانست از اقدام امريكا در تمركز نيروهايش روي مسكو، ممانعت به عمل آورد.
اين روزها، روسيه و چين دقيقا در چنين موقعيتي قرار دارند. نيروي دريايي چين در سواحل شرقي چين از پشت سر خود مطمئن نيست و در مقابل نيز رشتهاي از كشورها را در چند صد مايلي خود ميبيند. چينيها مجبورند اين محاصره را بشكنند اما فارغ از توان سختافزاريشان، فضاي كمي براي مانور دارند. چينيها ممكن است پيروز شوند و ممكن هم هست كه شكست بخورند اما نتيجه براي كشوري كه خطر شكست را ميپذيرد، بسيار مهم است.
روسها سعي ميكنند كنترل مرزهايي را دراختيار بگيرند كه، كم و بيش، از قرن 18 و 19 ميلادي اختيارشان را در دست داشتند. تهديد براي اشغال سرزمينهاي جديد يك چيز است، بازپسگيري سرزمينهاي قديمي يك چيز ديگر. خصوصا وقتي كه اين سرزمينها وسيع باشند و از اوكراين تا آسياي مركزي گسترده شده باشند. چيزي كه ظرف يك سال از دست برود، نسلها طول ميكشد تا دوباره به دست آيد. روسيه آسيبپذيرتر از آن است كه به نظر ميرسد. اين كشور آنقدر ضرر كرده است كه به دست آوردن دوباره اروپاي شرقي برايش يك رويا است و بايد در برابر تلاشهاي امريكا براي مهار روسيه در موقعيت فعلي، مقاومت كند.
وقتي نميشود از قدرت اصلي با اطمينان كامل استفاده كرد، به استراتژي غيرمستقيم نياز خواهد بود. اخيرا درباره اتحاد چين و روسيه صحبتهايي مطرح شده است. تصور اينكه اين دو كشور بخواهند ارتشهايشان را به همكاري نزديك با يكديگر وادارند، كمي دشوار است. علاوه بر اين با توجه به توان اقتصادي بسيار پايين روسيه و قدرت اقتصادي بالاي چين، اتحاد اقتصادي ميان اين دو كشور نيز اساسا بيمعنا است. اما در اين ميان يك نوع اتحاد ميان دو كشور ممكن است و آن نوعي اتحاد مخفيانه و پنهان است. اتحادي كه با هدف خنثي يا منحرف كردن تهديدات دشمن مشترك دو كشور، يعني ايالات متحده امريكا، ايجاد شود و درنتيجه موجب كاهش فشار امريكا بر هر دو كشور شود.
چين و روسيه هيچگاه به يكديگر نزديك نبودهاند و در واقع در دهه 60 ميلادي دشمن يكديگر محسوب ميشدند؛ اما همين دو كشور در جنگ دو كره و جنگ ويتنام با يكديگر همكاري كردند كه البته همكاري در مورد دوم، بيش از اولي به امريكا ضربه وارد كرد. البته اين نوع همكاريها عامل تعيينكنندهاي در آينده روابط دو كشور نيستند اما ميتوانند فشارهايي را عليه غرب ايجاد كرده و برخي فرصتها را نيز مهيا كنند. در واقع دو كشور چين و روسيه در جريان حملات غيرمستقيم به ايالات متحده امريكا، تجربياتي چند اندوختهاند و با درنظر گرفتن اين تجربيات، در برخي عرصهها يكي از آنها يا هر دويشان ميتوانند وارد عمل شوند. چينيها از يك استراتژي اقتصادي بهره ميبرند كه سعي ميكند دريافتكننده سرمايه را به داشتن روابط سياسي با چين، مرتبط كند. امريكا بعد از جنگ جهاني دوم نيز با اينچنين استراتژي روبهرو شده بود. در آن زمان وقتي كه رژيمهاي تحت حمايت اتحاد جماهير شوروي در نقاط مختلف جهان قدرت را به دست گرفتند همه داراييهاي امريكا را به عنوان سرمايه ملي اعلام كردند. براي مثال امريكا در كوبا سرمايهگذاريهاي گستردهاي انجام داده بود، اما مالكيت تكه كاغذي بيش نيست كه ميتواند با رسيدن نيروهاي جديد به سادگي دود شده و به هوا رود، بنابراين در حال حاضر چينيها ميتوانند مالك كانال پاناما باشند اما اين كار را طوري انجام خواهند داد كه با اعتراض امريكا مواجه نشود. اما اگر امريكا اعتراض كند، رويارويي تفنگداران دريايي دو كشور ميتواند همهچيز را تغيير دهد.
آنچه كه روسيه و چين نياز دارند انجام دهند اين است كه يك جريان سياسي نظامي مبارزهطلب ايجاد كرده و دولتهايي در سراسر جهان را پشت اين جريان بسيج كنند، به اين اميد كه ايالات متحده امريكا كه حافظ اتحاد عليه چين و روسيه است، مجبور شود از خودش واكنش نشان دهد. هر قدر تحركات اين جريان به ايالات متحده امريكا نزديكتر باشد، واشنگتن بيشتر مجبور خواهد بود به آن پاسخ دهد. از اين رو بود كه امريكاي لاتين تا آن اندازه براي اتحاد جماهير شوروي اهميت داشت. اگر ايالات متحده امريكا دست به اقدام بازدارنده بزند، مجبور است هزينه نظامي و سياسي بپردازد. اگر هم دست به اين اقدام نزد، خطري كه بايد به جان بخرد هم، هزينه سياسي بسيار زيادي خواهد داشت.
استراتژي غيرمستقيم در واقع استراتژي فرصتطلبي است. تيمهاي اطلاعاتي در نقاطي مستقر ميشوند كه پيشتر هم با امريكا خصومت داشتهاند. كار اصلي آنها ايجاد تهديدهاي ناشناخته و از پيششناسايي شدهاي است كه نهادهاي اطلاعاتي امريكا مجبور هستند به آنها پاسخ دهند. اما پاسخ دادن به همه آنها تقريبا غيرممكن است، حتي اگر مقرون به صرفه باشد.
چين و روسيه در اصل با يك مشكل يكسان مواجهند. استفاده از نيروي نظامي متعارف عليه امريكا ممكن است موفقيت داشته باشد اما احتمال شكستش بسيار بيشتر است و هيچ كدام از اين دو كشور در وضعيتي نيستند كه بتوانند تبعات يك شكست را تاب بياورند. از سوي ديگر اين دو كشور نميتوانند با امريكا به يك توافقات راضيكننده دست يابند بنابراين در موقعيتي استراتژيك قرار ميگيرند كه امريكا ممكن است از آن سوءاستفاده كند. بنابراين هر دو كشور بايد از وقوع اين سناريو جلوگيري كنند، در نتيجه پيگيري استراتژي غيرمستقيم تنها راه ممكن به نظر ميرسد. استراتژي اقتصادي چينيها در كوتاهمدت جواب ميدهد اما هنگام تغيير دولت در امريكا، اين استراتژي بهشدت آسيبپذير ميشود. اما ايجاد گروه كشورهاي ضدامريكايي براي دو كشور بسيار حياتي است. كوتاه سخن اينكه استراتژي غيرمستقيم گزينه بسيار محتاطانهاي است و روسيه و چين كشورهاي محتاطي هستند؛ يعني مجبورند محتاط باشند.
منبع: GPF.COM