برهوتِ نيستانگاري در جهان توسعهنيافته
محمد زارعشيرينكندي
نيچه از «برهوتي» سخن گفته كه روزبهروز گستردهتر و بزرگتر ميشود. همو نخستينبار مهماني را به غربيان معرفي كرد به اسم نيستانگاري كه رسيده و پشت در ايستاده است. پر پيداست كه مخاطب نيچه در اين باره و در همه سخنانش كسي نيست جز غرب و غربيان. اگر برهوت و نيستانگاري را در كنار هم قرار دهيم، بايد بپرسيم كه مقصود اين متفكر از كاربست اين دو مفهوم سرشار و پربار چيست؟ نيچه در قرن نوزدهم ميزيست و قرن بيستم را نديد. اگر قرن بيستم را ميديد قطعا ميگفت منظور من از برهوت و نيستانگاري دقيقا همين حوادث ضدبشري و فاجعهآميز و همين رويدادهاي مصيبتبار، از جمله جنگهاي جهاني و جنگهاي منطقهاي و استفاده از بمبهاي اتمي و بمبهاي هستهاي و شيميايي و استعمار و نابودي طبيعت و غيره است. پس شايد بتوان گفت كه مراد نيچه گسترش نيستانگاري و فزوني بيمعنايي و بيحقيقتي در زندگي جهان مدرن و توسعهيافته است. نيستانگاري همه ارزشها را بيارزش، همه معاني را بيمعنا، همه آرمانها را تهي و همه باورها را سست ميكند و انسان را در برهوت رها ميكند؛ برهوتِ نيستانگاري. انسان در اين برهوت تنها به خود متكي است و هيچ اصل و بنيادي جز خود و من ندارد. زيرا نيستانگاري همه ارزشهاي او را نابود كرده و او را بدون هيچ تكيهگاه استواري در برهوتِ تنهايي و در كوير بيمعنايي رها كرده است. اما همه سخن نيچه ناظر به غرب است، پس از نيچه، نيستانگاري سراسر عالم را فراگرفته و طبيعتا بر جهان توسعهنيافته نيز چنگ انداخته، از اينرو بايد پرسيد كه برهوت نيستانگاري با جهان توسعهنيافته چه كرده است؟ به نظر ميرسد كه از اين حيث، وضع جهان توسعهنيافته بسيار آشفتهتر و بدتر از جهان مدرن است. برهوت ِجهان توسعهنيافته بسي گستردهتر و هولناكتر است. نيستانگاري جهان توسعهيافته را از گذشتهاش جدا كرده است بيآنكه به تجدد (مدرنيته) راستين وصلش كند. برهوتِ نيستانگاري در جهان توسعهنيافته عبارت است از برهوت بيفكري مضاعف، برهوت جهالت مضاعف، برهوت توهم مضاعف، برهوت غرور مضاعف، برهوت بيخردي و بيتدبيري و بيقانوني و بينظمي مضاعف و برهوت آشفتگي مضاعف. جهان مدرنِ غرب، به رغم تاريخ سراسر جنگ و كشتارش و به رغم همه مشكلات و معضلاتش، همچنان بر مدار عقل روشنگري ميچرخد و بر كارها و آموزش عقلانيت و نظم و قانون نسبي حاكم است اما جهان توسعهنيافته نه كمترين بهرهاي از عقل روشنگري برده و نه ميتواند از عقل سنتي ناتوانش برخوردار گردد. از همين رو، برهوتِ جهان توسعهنيافته دوچندان بزرگتر از برهوت جهان مدرن غرب است. برهوتِ نيستانگاري چنان بر جامعههاي توسعهنيافته چنگ انداخته و خونشان را مكيده و ضعيفشان كرده كه مپرس. تمام مساله اين است كه اين جامعهها در بيخبري و ناآگاهي غريبي به سر ميبرند و هرگز به گرفتاري در برهوت نيستانگاري نميانديشند. زيرا آنها خود را مستقل و مستغني ميپندارند. جامعه توسعهنيافته نميداند كه همه ارزشها و معاني و عقايدش در توفانهاي خانمانبراندازِ برهوت نيستانگاري نيست و نابود شدهاند. برهوت نيستانگاري در جامعههاي توسعهنيافته نافذتر و تندتر است زيرا آگاهي به نفوذ و گسترش بيش از حد آن وجود ندارد.