مرگ مريم ميرزاخاني
مرتضي ميرحسيني
ايران ما از گذشتههاي دور تا همين دوره خودمان رياضيدان بزرگ كم نداشته و مثلا ميشود از مشاهيري مثل خوارزمي و خيام نام برد يا جلوتر رفت و خواجه نصير را هم در اين فهرست جاي داد. حتي در دوره تيموري كه در قياس با گذشته يكي از دورههاي افول و فترت بود، نابغهاي مثل غياثالدين جمشيد كاشاني را داشتيم. اما چند سالي است كه هر وقت به رياضيات و غولهاي ايراني آن فكر ميكنيم، اولين اسمي كه به ذهنمان ميرسد، مريم ميرزاخاني است. او تير ماه 1396 در چنين روزي از دنيا رفت، آن هم زماني كه فقط 40 سال داشت. ميگفت -و باورش براي بسياري از ما سخت است (و اگر كسي غير از او ميگفت باور نميكرديم)- كه اوايل نوجواني رياضي را دوست نداشت و نمرات خوبي در اين درس نميگرفت. آن دوره به قصهگويي و داستاننويسي بيشتر علاقه داشت و فكر ميكرد احتمالا روزي نويسنده خواهد شد. اما چندي بعد جذب رياضي شد و به قول خودش رياضي زيبايياش را به او نشان داد.
قبل از ورود به دانشگاه، دو سال پياپي مدال طلاي المپياد جهاني رياضي را برد و با همين پشتوانه، بدون كنكور قدم به دانشگاه گذاشت. به دانشگاه صنعتيشريف رفت و رشته رياضي را براي تحصيل انتخاب كرد. بيشتر مطالعاتش به هندسه سطوح برميگشت و روشهاي ابتكاري براي درك و حل مسائل اين حوزه را جستوجو ميكرد (جايزه معتبر فيلدز را هم براي همين كوششهايش دريافت كرد). ذهنش چنان قوي بود كه دوستان و همكارانش به شوخي ميگفتند مريم ميتواند هر مسالهاي را از 40 روش مختلف حل كند. كورتيس مكمولن، استاد دانشگاه هاروارد كه ميرزاخاني دورهاي زيرنظر او كار كرده بود، ميگفت مريم گاهي بحثهايي را پيش ميكشيد و درباره تصاويري از دنياي هندسه حرف ميزد كه براي بيشتر غولهاي اين عرصه ناشناخته بود و حتي برخي از آنان توان تصور كردنشان را هم نداشتند. ميرزاخاني به روايت كساني كه او را از نزديك ميشناختند شخصيت گرم و مهرباني داشت، اما درباره جزييات زندگي خصوصياش صحبت نميكرد و بسياري چيزها را حتي با صميميترين دوستانش هم در ميان نميگذاشت. هوش سرشارش به كنار، قدرت او در تمركز حيرتانگيز بود و سختكوشي هم يكي از مهمترين و اصليترين ويژگيهايش به شمار ميرفت و به ندرت پيش ميآمد كه موضوعي را دستكم بگيرد. زندگياش را وقف رياضي كرد اما اصلا شخصيتي تكبعدي نبود و ميگويند دوره دانشجويي در ايران، گاهي با پسرهاي همكلاسياش فوتبال بازي ميكرد. آنقدر فروتن و بياعتنا به تشريفات بود كه بردن جايزه فيلدز را به پدر و مادرش نگفت (آن هم در شرايطي كه او اولين زني بود كه برنده اين جايزه ميشد) و پدرش با ديدن اخبار از موفقيت دخترش مطلع شد. مشهور است كه پدر از دخترش پرسيد: چرا نگفتي؟ و دختر به سادگي پاسخ داد: چون فكر نميكردم اتفاق مهمي باشد! ميرزاخاني براي ادامه تحصيل به امريكا رفت و همانجا هم مقيم شد و ازدواج كرد. چندي بعد دختري به دنيا آورد كه اسمش را آناهيتا گذاشت. حدود 2 سال بعد از تولد دخترش، بيمار شد و چنانكه ميدانيد بيمارياش را سرطان تشخيص دادند. نوشتن از ادامه ماجرا ضرورتي ندارد، اما ناگفته نماند كه تا هفتههاي آخر با اشتياق و انرژي زندگي كرد و در انتها هم سرنوشت تلخ خودش را پذيرفت.