براي درست ديدنِ آينه، بايد از پشت به آن نگريست
آيا اين نگره شما كه مبتني بر نگريستن به پشت آينه است و نه درون آن، باعث تهي شدن آينه از دلالتهاي هميشگي آن نميشود؟ اين رويكرد به عنوان مانعي بر سر مولفههاي هميشگي زيبايي شناختي آينه عمل نميكند؟
هم تهي ميكند و هم تهي نميكند. اين بسته به نوع نگرش شما به عنوان مخاطب آثار من دارد. من ميگويم اين روايت زندگي من است؛ روايتي كه من در اين مجموعه، با اين بيانيه و با اين شعار به مخاطبم ميگويم و چون از متريال آينه استفاده ميكنم، شما به هر روش و با هر لنزي كه به اين آثار نگاه كنيد آن خوانش شما هم درست است. من اصلا خود را جزو آن دسته از هنرمنداني نميدانم كه بگويم فقط از لنز من به آثارم نگاه كنيد، چون آينه را خيلي بالاتر و بزرگتر از اين ميدانم كه براي مخاطباني كه اين متريال برايشان عزيز شده بخواهم خطمشي تعيين كنم. خير، اين روايت من است و مخاطب من به هر شكلي كه آن را بازخواني كند درست است.
ارزشهاي مفهومي آينه در كار شما دقيقا چيست؟ آيا در جهت رسيدن به نوعي مينيماليسم است كه در پيوندي مدام با هنرهاي مفهومي قرار دارد؟
من بهطور كلي معتقدم، در هنر معاصر، ما ديگر از جنبشها و سبكها پيروي نميكنيم و هيچ هنرمندي هم ديگر جنبش و سبك جديدي را به وجود نميآورد. ولي اگر بخواهم جواب سوال شما را دقيقتر بدهم، در برخي آثارم ميتوانم آنها را پستمينيماليسم بدانم، نه مينيماليسم. درواقع آنها را بيشتر از آنكه هنر مفهومي (Conceptual Art) بدانم، هنر روايي Narrative Art)) ميدانم.
آينه به عنوان يك ماده خاص هنر معاصر، بدونشك در خود حاوي اشارات متافيزيكي است كه در فرهنگ ايراني ريشه در حكمت استعاري و ادبيات فارسي دارد و از همين نگره هميشه با مفاهيمي چون شفافيت، روشنايي، پاكي و صداقت همراه بوده. آيا اين اشارات براي شما اهميت دارد يا به اين اشارات توجه داشتهايد؟
مطمئنا وقتي به آينه نگاه و با آن يك كار خلاقانه ميكنيد، اين مفاهيم در هر جاي دنيا كه باشيد ناخواسته مدنظر قرار ميگيرد؛ ولي من معتقدم به عنوان يك هنرمند معاصر زبان مادري (Mother Tongue) دارم؛ ولي مكان مادري (Mother Land) ندارم. اين به اين معنا نيست كه من ايراني نيستم؛ من با افتخار ايرانيام ولي در هنر معاصر اگر بخواهم كارم را در سطح بينالمللي مطرح كنم نبايد آن را به زيباييشناسي و قواعد و قوانين هندسي و هر چه كه به جغرافياي من مربوط ميشود، الزاما محدود كنم. بازار هنر معاصر، موزههاي هنر معاصر و مخاطبان هنر معاصر، خوانشهاي مختلفي دارند كه من فكر ميكنم اين خوانشها خيلي بزرگتر از اين است كه هنرمند بخواهد خودش را وابسته به جغرافيا كند.
البته امروز در بين هنرمندان معاصر افراد موفقي داريم كه جغرافيايشان را بازخواني و بازنمايي ميكنند...
من خودم را جزو آن دسته قرار نميدهم. من در زندگي شخصيام زبان مادريام فارسي است؛ ولي در كارم از يك زبان جهاني تبعيت ميكنم.
در تفكر عارفانه ايراني تصوير در آينه، وهمي بيش نيست يا همانطور كه بيدل دهلوي (شاعر آينهها) بيان كرده، وجود جسم و تصويرِ آن، وهم و خيالي بيش نيست. آيا به اين تلقي از آينه هم فكر كردهايد؟
نه، من به اين دلالت توجهي نداشتم؛ ولي اگر بخواهم از شعرا يا نويسندگان ايراني كسي را نام ببرم كه تحت تاثيرش بودهام و از مطالعه نوشتههايش لذت ميبرم، پرويز شاپور است و كتاب «كاريكلماتور»اش. عباراتي از اين كتاب را براي برايتان نقل ميكنم كه خيلي برايم جذاب است: «آينهاي كه عقبعقب كار ميكند، تصوير گذشتگان را نشان ميدهد»، «تصويرم آنچنان با من قهر كرده است كه وقتي برابر آينه ميايستم، پشت سرش را هم نگاه نميكند»، «وقتي برابر آينه غبار گرفته ميايستم، لباسم را گردگيري نميكنم»، «ماهي در آن سوي آينه آب، زندگي ميكند» و «عمرم در برابر آينهاي گذشت كه تصويرت را در آن جا گذاشته بودي». من احترام ميگذارم به تمام شاعراني كه در آثارشان از آينه استفاده كردهاند؛ ولي پرويز شاپور خيلي براي من معاصرتر است و به روحيه و طرز فكر كردنِ من نزديك.
مخاطبمحوري يكي از ويژگيهاي شاخص آثار شماست. آيا موافق اين برداشت هستيد كه كاربرد عنصر ريتم و تكرار و ايجاد توهم در آينهها، تلاش شما براي رسيدنِ بيشتر به اين مخاطب محوري است؟
تلاش من اين نيست؛ ولي اين اتفاق ميافتد. آينه وقتي برشهاي زيادي ميخورد، چه در قالب هندسه ايراني و آينهكاري ايراني و چه در قالب نگاه من، آن را روي هر سطحي بگذاريد هم چشمنواز ميشود هم چشمگير و اين ذات آينه است. كاري نيست كه فقط من با آينه بكنم، هركس ديگري كه با آينه كار كند اين اتفاق ميافتد.
از چگونگي شكلگيري نمايشگاهتان در گالري هلر بگوييد...
موقعي كه تصميم گرفتم نمايشگاه انفرادي خودم را برگزار كنم، انبوهي از ايدهها در ذهنم بود. من از طريق پويا صيادي دوست زمان نوجوانيام با دايي ايشان استاد نيكزاد نجومي آشنا شدم و از ايشان راهنمايي خواستم كه چطور ميتوانم در بستر هنر معاصر ايده خودم را در زمان، مكان و شرايط درستي ارايه كنم؟ اين را بگويم كه من بعد از صحبتم با آقاي آقايي، تصميم گرفتم كه ديگر تكنيسين نباشم و هنرمند باشم. صحبت با استاد نجومي به اينجا رسيد كه ايشان به من گفتند تو كارهاي زيادي ميكني كه همهشان هم خوب است؛ ولي اگر من اين كارها را به يكي از دوستانم كه در صحنه هنر هست نشان دهم ميگويد اين جوان بااستعدادي است؛ ولي در هيچ چيزي عميق نشده است. اين را كه شنيدم، گفتم پس من يك ايده را انتخاب ميكنم و همان را به سرانجام ميرسانم. ايده «آينه» را انتخاب كردم؛ چون برايم خيلي عزيز بود. نمايشگاه «آينه» را آماده كردم. از ايشان خواستم برايم در يك گالري وقت بگيرند، ايشان گفتند بهترين كسي كه ميتواند تو را به دنياي هنر معرفي كند، دوست قديمي من خانم ليلا هلر است كه بيشتر از چهار دهه در عرصه هنر فعاليت حرفهاي دارد و اگر قبول كند عالي است. از آشنايي من با آقاي نجومي تا به نتيجه رسيدنِ قرارداد من براي همكاري با گالري ليلا هلر، چهار سال زمان برد؛ يعني من به عبارت ديگر چهار سال پشت درِ اين گالري صبر كردم و در اين چهار سال با هيچ گالري ديگري درباره كارهايم صحبت نكردم؛ فقط به ناچار چند تا از آثارم را فروختم تا مخارج زندگيام را تامين كنم و باورم را دريك جمله اينگونه مطرح ميكنم: «هدف، مسير را كوتاه ميكند».
در همين زمان پروژه همكاري با خانواده ملكي (فاطيما و اسكندر ملكي) از طريق ليلا ملكي فراهم شد و من براي آشنايي با خانواده و پروژه به موناكو دعوت شدم، پروژهاي كه قرار بود يك اثر تحويل دهم اما تبديل به سه اثر خيلي بزرگ شد. اين سه اثر را من به مدت هشت ماه در دوران پاندمي كرونا در جنوب فرانسه در بوليو سورمر ساختم و اين مجموعه شامل دو اتاق و يك تابلو از مجموعه MIRROR است (MIRROR 11)، نام يكي از اتاقها (Paradox) است كه وقتي داخل آن حركت ميكنيد، حركت شما تبديل به حركت آهسته ميشود. يك اتاق ديگر هم نامش (Embrace) است و طوري طراحي شده كه وقتي شما داخل آن قرار ميگيريد، تصويرتان شما را در آغوش ميكشد. من تا امروز تنها هنرمند ايراني اين خانه موزه هستم. وقتي پروژه خانه موزه ملكي را به اتمام رساندم، خانم هلر به من گفت كه زمان نمايشگاهت فرا رسيده! اين را بگويم كه در اين چند سال خانم هلر زحمات زيادي كشيدند و ما خيلي چيزها را با هم جلو برديم؛ از ابعاد كارها و نوع نگاهِ من به يكسري مسائل در كار و اينكه در صحنه بينالمللي هنر چه تغييراتي در آثار ايجاد كنم تا هم در بازار هنر و هم در ارايه آثارم موفق باشم. خلاصه بعد از اين چهار سال نوبتم شد تا با اين گالري همكاريام را آغاز كنم. بسيار تجربه گرانقدري بود. هر هنرمند جواني يك رويا و آرزويي براي شب افتتاحيه نمايشگاهش دارد. من هم به جهت اينكه آدم روياپردازي هستم، روياهاي بزرگي در سر داشتم و به جرات ميگويم دهها برابر روياهايم برآورده شد. خيلي از اين نمايشگاه استقبال شد، قرار بود اين نمايشگاه يك ماه داير باشد كه خانم هلر تصميم گرفتند اين آثار به مدت شش ماه در گالري بماند. آثار اين نمايشگاه با اضافه كردن هشت اثر ديگر، كاملتر خواهد شد تا اينكه پرونده مجموعه آينه بسته شود و ما به مجموعه سيمرغ بپردازيم. من يك قرارداد پنج ساله انحصاري با گالري هلر دارم. تجربه فوقالعادهاي بود و آن را براي هر جوان ديگري آرزو ميكنم. مطمئنا ما در مملكتمان هنرمندان بسيار شايستهاي داريم كه سكوهاي موفقيت تمناي حضور قدمهاي آنها را دارد.
از رهگذر تجربياتتان در بستر هنر معاصر به مانيفست مشخصي هم رسيدهايد؟
اگر ما براي هنر معاصر يك چارچوب و ديسيپلين در نظر بگيريم، چهار قسمت اصلي ميتواند داشته باشد: آموزش، تحقيق، تمرين و گفتمان. خودِ گفتمان از سه قسمت تشكيل ميشود: نقد، تئوري و تاريخ. من فكر ميكنم اگر يك هنرمند معاصر در اين چهار مبحث اصلي فكر كند و به توليد اثر بپردازد، در جريان هنر معاصر حضور دارد. نسبت به نوع توليد اثر هنرياش و پاسخي كه به بازار هنر دارد و نسبت به گالرياي كه آن هنرمند را به آرت فرها و موزهها و بيينالها ميبرد، هنرمند ميتواند تاثيرگذار باشد. يك موضوع خيلي مهم ديگر هم هست و آنكه سه مرحله وجود دارد تا يك هنرمند به درجه بالايي برسد؛ مرحله اول Pre Branding است؛ مرحلهاي كه هنرمند زيرساختِ خود را درست ميكند. مرحله بعدي مرحله Brand Building است؛ مرحلهاي كه هنرمند توسط گالرياش حائز يك هويت بينالمللي ميشود. اين مرحله مستلزم برپايي نمايشگاه انفرادي، گروهي، حضور در آرتفرها، نگارش نقدها، انجام مصاحبهها و حضور مجموعهداراني است كه آثار هنرمند را خريداري ميكنند و اصطلاحا عقبه (Provenance) آثارش را تشكيل ميدهند. اين مرحله را هم كه پشت سر بگذارد كه مطمئنا دوره طولانيتري خواهد بود، وارد مرحله Post Branding ميشود؛ يعني موقعي كه هنرمند به دوره استادي رسيده و اين مرحله به عقيده من، زمان مناسبي براي حضور هنرمند در حراجيهاست.
مرحله قبلي بسيار مرحله تخريبكنندهاي است كه هنرمند وارد حراجيها بشود؛ البته بهطور استثنايي شركت هنرمند در اين مرحله در حراجيها براي مقاصد خيريه يا يك رخداد خاص مانعي ندارد؛ ولي شركت در ريتمهاي فصلي حراجيها مختص مرحله Post Branding است كه هنرمند آثارش عقبه خيلي خوبي بين مجموعهداران دارد، در موزههاي مهم نگهداري ميشود و چندين و چند كتاب خوب مرجع از او وجود دارد و هنرمند حائز شرايطي است كه ايده خود را در بازار هنر و صحنه جهاني هنر مطرح كند. اين مرحلهاي است كه هنرمند ميتواند فراغ بال بيشتري داشته باشد.
شما خودتان را در حال حاضر در كدام يك از اين سه مرحله ميبينيد؟
كاملا واضح است. من بعد از نمايشگاه انفراديام در گالري ليلا هلر، وارد وارد مرحله Brand Building شدم. در تلاشم با كار خوب، حضور در موزهها و صحنههاي بينالمللي هنر، هرچه زودتر البته در زمان مناسب و شرايط درست وارد مرحله بعد شوم.
جناب آقاي براتي از جنابعالي و روزنامه اعتماد بابت اين مصاحبه تشكر ميكنم.