خاطرات سفر و حضر (40)
اسماعيل كهرم
به نيريز رسيدم. معمولا بچههاي محيط زيست از رسيدن ماموران مركز خوشحال ميشدند. ما همكار آنها بوديم و معمولا خبرهاي خوش برايشان داشتيم.
اي صبا مژده بهار بيار / خبر بد به بوم باز گذار
اينبار استقبالي در كار نبود. به اتاق رييس رفتم. از پشت ميزش بلند شد و گفت ديدي؟ و بعد با دست اشاره كرد. در حياط چند تايي قوچ و ميش روي هم افتاده بودند. ردي از خونابه تر زمين را پوشانده بود. سراسيمه رفتم بيرون. 9 راس روي هم بودند. شكاركش نامرد در ارتفاعات و در فصل بهار، ميشها (ماده) را انداخته بود. حتي نامردها هم در اين فصل مادهها را نمياندازند! آفتاب بيامان ميتابيد. به جعفر گفتم اينها را چه ميكني؟ گفت ماشين يخچالدار در راه است. قرار است آنها را به بيمارستان و پاسگاه پليس و چند تا از سمنها (سازمانهاي مردمنهاد) ببرند كه گويا در خبررساني مربوط به شخص شكاركش در نزد محيطبانان فعال بودند. در فرهنگ محيطبان، شكارچي كسي است كه كليه روابط مرتبط به اسلحه، زمان شكار و اجراي قانون را رعايت ميكند و شكاركش كسي است كه كليه ضوابط را زير پا ميگذارد. بسي شرم و خجالت.