شكيب فراغ
آب حيوان نتوان گفت كه در عالم هستگر چنانست كه در چاه زنخدان تو نيست
از خدا آمدهاي آيت رحمت بر خلق وان كدام آيت لطفست كه در شأن تو نيست
گر تو را هست شكيب از من و امكان فراغ به وصالت كه مرا طاقت هجران تو نيست
تو كجا نالي از اين خار كه در پاي منست يا چه غم داري از اين درد كه بر جان تو نيست
سعدي