آن ميرزا رضاي قد كوتوله
مرتضي ميرحسيني
رضا كرماني كه ناصرالدينشاه قاجار را كشته بود، تابستان 1275 خورشيدي، روز بيستودوم مرداد به دار آويخته شد. عبدالله مستوفي ميگويد بعد از اينكه ناصرالدين شاه كشته شد حاجي واشنگتن (حسينقليخان صدرالسلطنه) اين بيت را سرود: آن ميرزا رضاي قد كمانچه/ زد شاه شهيد را طپانچه. اما بين مردم اين بيت مشهورتر شد: آن ميرزا رضاي قد كوتوله/ زد شاه شهيد را گلوله. جالب اينكه خود مستوفي بعد از اشاره به اين دو بيت مينويسد «ميرزا رضا آنقدر پير نبود كه قدش كماني شده باشد، گذشته از اين كمانچه يعني چه؟ كمانچه كه منحني نيست. ميرزا رضا هم كوتاه قد نبود كه اين تشبيه آقاي صدرالسلطنه وجه شبهي ولو غيرمتبادر داشته باشد. آوردن صفت شهيد براي شاه قبل از طپانچه خوردن و به قول حاجي واشنگتن قبل از شهيد شدن، هيچ منطقي ندارد و غلط است.» هم قتل شاه و هم فرجامي كه در پايان براي قاتل او رقم خورد از ديد مطبوعات آن روزگار جذابيت داشت و برخي از آنها به آن پرداختند. مثلا روزنامه سانفرانسيسكو كال امريكا آگوست 1896 در چنين روزي در خبري با عنوان «عاقبت فرد افراطي كه شاه ايران را ترور كرد» نوشت: «ملارضا، فردي كه شاه ايران، ناصرالدينشاه را در يكم ماه مه به قتل رسانده بود امروز صبح به دار آويخته شد. عده زيادي براي تماشاي اجراي حكم (اعدام) در محل جمع شده بودند. رضا يك متعصب مذهبي بود كه به انگيزه نارضايتي از احكام دولتي و با باور به اينكه كشتن شاه راهي براي رسيدن به اصلاحات است دست به عمل زد. او در زيارتگاه شاه عبدالعظيم چشم به راه شاه بود و به محض نزديك شدن به او، هفتتيري از زير لباس بلند خود بيرون آورد و شليك كرد. گلوله نزديك قلب شاه خورد و فرمانرواي ايران را به زانو درآورد. شاه تقلاكنان بلند شد و روي پاهايش ايستاد، چند قدمي برداشت و دوباره زمين خورد. بدون معطلي او را به كاخ سلطنتي بردند و پزشكان را فراخواندند، اما آنها زماني آمدند كه شاه مُرده بود... رضا بيدرنگ دستگير شد و بعد از ضرب و شتم به حبس افتاد. شايعاتي بود كه او در تمام مدت زندان، بدترين شكنجهها را تحمل ميكرد.» البته انگ تعصب مذهبي به ميرزا رضا نميچسبد و كار شاه هم در همان حرم (و نه در كاخش) تمام شد. اما اين بخش از خبر روزنامه سانفرانسيسكو كال كه ميرزا رضا، ناصرالدينشاه را مانع اصلاح كشور ميديد درست است و خود او در زمان بازجويي چند بار به صراحت -با جملاتي مثل «من بار گراني را از دوش جامعه برداشتم»- دربارهاش صحبت كرده بود. اعتقاد داشت كشتن ناصرالدينشاه آخرين و تنها راه نجات كشور از نكبت و بيعدالتي است و ميگفت كه شاه حتي اگر در ظلمها و جنايتهاي نزديكانش بيگناه باشد، براي سكوت و بيتوجهي به اين همه زشتي و تبعيض و چپاول و نشنيدن صداي جامعه بيشك گناهكار است. ميگفت من با آن يك گلوله «درخت خشك و بيثمري را كه زيرش همه قسم حيوانات موذي درنده جمع شده بودند از بيخ انداختم و آن جانورها را متفرق كردم» چون ميدانستم كه با كندن چند شاخه از اين درخت چيزي تغيير نميكند و براي ما ايرانيان، ديگر چارهاي جز قطع خود درخت وجود ندارد.