بررسي عنصر مكان در مجموعه داستان «شيراز، يك شهر، سيويك داستان»
دلشكستگانِ سُريده در خاكِ بيمثال
بهاره حجتي
شيراز، شهر شور و عشق و شيدايي است و سعدي با آن همه جهانگردي و عياري در وصفش چنين سروده است: «آنكه نشنيده است هرگز بوي عشق/ گو به شيراز آي و خاك ما ببوي»
و لسانالغيب و ترجمانالاسرار، خواجه حافظ شيرازي، غزلي براي زادگاهش را اينگونه آغاز كرده است: «خوشا شيراز و وضع بيمثالش/ خداوندا نگهدار از زوالش»
«شيراز، يك شهر، سيويك داستان» مجموعهاي از سيويك داستان كوتاه از نويسندگان معاصر ايراني است كه محمد كشاورز، داستاننويس و منتقد ادبي، آن را گردآوري كرده. كشاورز با تكيه بر محوريت شهر شيراز، گزيدهاي از داستانهاي فارسي را جمعآوري كرده است كه طيف وسيع و گستردهاي از نويسندگانِ نسلهاي مختلف را در برميگيرد. از نسلِ نخستِ داستاننويسان فارسي، همچون صادق هدايت و صادق چوبك گرفته تا اولين زن داستاننويس ايراني، سيمين دانشور. از نويسندگان صاحبسبكي چون ابوتراب خسروي و صمد طاهري كه در مكتب گلشيري قلم زدهاند و آموختهاند تا نويسندگاني كه متعلق به نسلهاي بعدياند نظير: احمد آرام، فرهاد حسنزاده، قاسم شكري، طيبه گوهري، احسان عبديپور، محمد طلوعي، ميترا معيني، سندي مومني، مجتبي فيلي و...
او در مقدمهاي كه در اين كتاب آورده است، شيراز را به عنوان يك كلانشهر، مكان و محورِ رويدادها ميداند و آن را به يمن حضور چهرههاي تابناك شعر كلاسيك، بستر شكلگيري داستانها و رمانهاي بسياري ميشمارد. چنانچه در داستان «لولي سرمست» از رسول پرويزي در همين مجموعه ميخوانيم:
«حافظ و سعدي از شانههاي ادبيات فارسي هستند. تا زبان فارسي هست اين دو نفر لحظه به لحظه درخشندهتر ميشوند. با همه يال و كوپالشان در شيراز سُريدهاند و دلشان در اين سُريدن شكسته است.»
شيراز در اغلب داستانهاي اين مجموعه، فقط عنصر «مكان» نيست بلكه محل رخدادهاي داستاني است و شخصيتها در آن جغرافيا، كنش و واكنش دارند و داستان را پيش ميبرند. مكان يكي از عناصر مهم داستان مدرن است اما اين عنصر از ديرباز در داستانهاي كهن فارسي وجود داشته است. به عنوان مثال مكانهاي انتزاعي نظير جهنم، بهشت و دوزخ در داستان «ارداويرافنامه» و رخدادهاي سرزمين هند در «كليله و دمنه» و مكانهاي تخيلي در ادبيات عرفاني چون «منطقالطير» بيانگر اين مطلب است كه عنصر مكان همواره براي نويسندگان و شاعران ايراني توجهبرانگيز بوده است؛ اگرچه آن زمان در قالب شعر يا داستانهاي شفاهي نمود داشته است.
حسن بحراوي درباره عنصر مكان ميگويد: «مكان عنصري زائد در داستان نيست بلكه شكلها و مضمونهاي متعددي دارد كه گاه ممكن است هدف نهايي اثر داستاني، همان شكلها و مضمونها باشد.»
به نظر ميرسد 31 داستان اين مجموعه كماوبيش بر اين اصل گردآوري شده است و شيراز حامل نگرش راويان و بيانگر نظرگاه آنان است. نكته مهم ديگر، رابطه ميان شخصيتها و مكان است. مكان به مثابه عضوي جداييناپذير بر پيكر شخصيتها نقش بسته است و لازمه تكميل اين پيكر، حركت و كنش شخصيتهاست كه به آن جان ميبخشد. بنابراين ميتوان گفت مكان، نه فقط يكي از عناصر داستاني بلكه قالب كلي است كه ديگر عناصر در آن واقع ميشوند.»
به عنوان مثال در داستان «در بازار وكيل» نوشته سيمين دانشور، مكان به صورت يك پيشزمينه محض متجلي ميشود كه شخصيتها در برابر آن حركت ميكنند و حوادث در ظرف آن بهوقوع ميپيوندد. راوي با جزييات تمام مكان را توصيف ميكند:
«يك عالمه پارچه جورواجور كه از نويي چشم را ميزد و شق و آهادار بود جلو بزازها ول بود. بعضي نيمگز در دست داشتند و با شتاب گز ميكردند و بعضي قيچي دستشان بود و ميبريدند... بوهاي خاص بازار، بوي نم، بوي تنباكو، بوي فلفل و زردچوبه، بوي نعناع، بوي كندر آميخته با بوي عرق بدن و بوهاي مبهم ديگر... » (ص، 14)
داستان «در بازار وكيل» روايتِ انسان سردرگمي است در مواجهه با جهاني آشفته كه از همان صحنه اول به حال خود وانهاده شده و هيچ كس دغدغه بود و نبودش را ندارد.
در برخي از داستانهاي اين مجموعه، مكان تفسيرگر درون و روان شخصيتها و حامل برخي انديشههاست و در شكلگيري ساختار داستان، ماهيت شخصيتهاي داستاني و روابط ميان آدمها موثر است مانند داستان «محلههاي نارس» نوشته ندا كاووسيفر كه محلهاي كه راوي در آن ميزيسته است مخزنِ افكار و احساسات اوست: «ما فرزندان محلههاي نارس بوديم و محلههاي نارس هميشه شبيه هماند؛ درست مثل آدمهايش. آدمهاي كال رو به پختگي كه با ذهني تيز و فراستي ذاتي ميدانند كي و چه وقت بايد از جايي يا كسي بريد و در جايي با آدمي ديگر مانوس شد. آدمهاي بيريشه، محصول جادههاي خاكي و خانههاي نيمبند محلههاي رو به رشدي هستند كه به طرفهالعيني پوسته عوض ميكنند و درست مثل دختر دمبختي كه شب زفاف وسمه و مشاطه ميكند، چند صباحي ديگران را از رونق مياندازند...» (ص، 271)
«محلههاي نارس» با ساختاري خاطرهگونه و با يك فقدان آغاز ميشود. نويسنده با استفاده از راوي اول شخص جمع، مكان را در مقام تجربهاي مشترك پيش روي مخاطب ميگذارد و او را وا ميدارد تا آن محله خاص را دالاني از بازيهاي ممنوع، عشقهاي پرشور، كينههاي جانسوز و رنجهاي بيپايان تصور كند.
در داستان «تخت ابونصر» نوشته صادق هدايت، مكان ابتدا وجه رئاليستي دارد اما رفته رفته هر چه داستان پيش ميرود فضاي داستان وهمناك، مرموز و مبهم شده و به مرزهاي سوررئال نزديك ميشود.
مكان در داستانِ «كفترباز» صادق چوبك، شيرازِ نيم قرن پيش است كه طبقه فرودست جامعه در آن زندگي ميكرد؛ با قهوهخانهها و لوطيهايش، با پشتبامها و كبوترهايش، از طوقي و سرنج و شازدهگلي گرفته تا خال زرد و خال قرمز و قلمكار.
در داستان «دهان دوخته» به قلم ابوتراب خسروي، راوي گچكاري است كه در جستوجوي زني مرموز و پيچيده است و شيراز، همچون شهري جادويي، زن را در هزارتوي خويش پنهان كرده است. خسروي كه نويسندهاي زبانساز است مانند هميشه دست به ظرافتهاي زباني زده و معماري كلمات را با معماري بناهاي شيراز با هنرمندي تمام درهم آميخته است:
«از مرحوم پدرم ياد گرفتهام كه آنقدر ماله را روي ليزي خيس ملات، بازي دهم تا همانطور كه رطوبت از تن گچ برچيده ميشود، صدا سنگي از كار در بيايد. صاحبكارها توقع دارند، غبار رسي توي گچ رشته كنم تا با گچ زنده، نقش تكفيتلهاي و گلويي را ستون پيچ سرستونها و جرزهاي ديوارهاي حمال كنم، طوريكه نور توي كار بدود و موج بزند.» (ص، 87)
در اين يادداشت كوتاه نميتوان به تمام داستانهاي اين مجموعه اشاره كرد اما داستان «شعر تلخ» از مجتبي فيلي از اين جهت كه شخصيتهاي كليدي داستان مهاجران افغانستان هستند و از بلخ و باميان به شيراز مهاجرت كردهاند، تاملبرانگيز است. در اين داستان نويسنده نقدي به فاصله طبقاتي و مشكلات مهاجران دارد و دست روي يكي از دردناكترين مسائل روز گذاشته است؛ كودكهمسري و همين وجه تمايز آن با ساير داستانها از لحاظ مضمون و محتواست.
در «شيراز، يك شهر، سيويك داستان» مخاطب با رنگينكماني از نويسندگان نسلهاي مختلف روبهرو است كه برخي به سراغ طبيعت شيراز و كوههايش رفتهاند مانند «كوه برفي» امين فقيري، «عدلو» صمد طاهري و «نرمي دل سنگها» نوشته محمد طلوعي و برخي ديگر به سراغ خيابانها و جادهها، سينماها و پاساژها، زندانها و كلانتريها، خانهها و عكاسخانهها. نظير «شاه پريون» محمد كشاورز، «وايد اسكرين» احسان عبديپور، «پاتوق داشآكل» اكبر صحرايي، «محكوم» طيبه گوهري، «مرگامرگ» احمد آرام، «كابوس كلانتري چهار» احمد اكبرپور، «نقشباز» حسين دهقان و «عكس بزرگ نشانه نزدن است» از بابك طيبي.
در پايان شايسته است اگر بگوييم آيندگان نياز دارند با تاريخ عاطفي مردمي كه در يك شهر زيستهاند آشنا بشوند. ادبيات داستاني اين توانايي را دارد كه روح زمانه را بازتاب دهد و تاريخ غيررسمي يك منطقه يا يك شهر يا يك مكان جغرافيايي را با همه زيباييها و زشتيهايش ثبت كند. اما آنچه اين مجموعه داستان را خواندني كرده است تنوع و كثرت نظرگاهها به شهر شيراز است؛ شهري كه در وصفش شعرها سرودهاند:
«در اقصاي عالم بگشتم بسي/ به سر بردم ايام با هر كسي
تمتع به هر گوشهاي يافتم/ ز هر خرمني خوشهاي يافتم
چو پاكان شيراز، خاكي نهاد/ نديدم كه رحمت بر اين خاك باد»