• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۲۹ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 5012 -
  • ۱۴۰۰ دوشنبه ۸ شهريور

نگاهي به رمان «سوار باد» اثر حسن فريدي

جنگ و دلدادگي در حال و هواي دزفول

حسين شاهين بناء

 

سومين اثر داستاني بلند حسن فريدي به نام «سوار باد» همچون رمان قبلي او «پلي كه ساخته نشد» در حال‌ و هواي شهر زادگاه نويسنده، دزفول، اتفاق مي‌افتد. نويسنده سعي كرده با استفاده از واژگان و ضرب‌المثل‌هاي بومي اين حال وهوا را براي خواننده به وجود بياورد. داستان، روايتي است از انقلاب، جنگ و دلدادگي. دلدادگي دو جوان در غوغاي هجوم دشمن. داستان تصميم‌گيري در هنگامه نبرد، هنگامه‌اي كه بايد دل به دريا سپرد و دلدادگي به «دريا» را فراموش كرد.
داستان «سوارباد» روايت اشكان جوان است از زمان خدمت وظيفه در پادگان آموزشي. ادامه خدمت در شهر زادگاه اشكان، دل بستن به «دريا»، آغاز جنگ، راهي جبهه شدن و پيوستن به رزمندگان، عمليات شبانه و آسيب‌ديدن اشكان. نويسنده توانسته است در كل داستان سير حوادث را به خوبي كنار هم چيده و كار را به خوبي سامان دهد.
كتاب در چهار بخش تنظيم شده است و پيوستگي حوادث در بخش‌هاي مختلف منطقي و قابل فهم است.
در بخش اول اشكان، جوان ديپلمه براي گذراندن دوره خدمت سربازي به پادگان آموزشي مي‌رود؛ با ساير هم‌خدمتي‌ها آشنا شده و درگير حوادثي مي‌شود كه دانسته يا نخواسته براي او رخ مي‌دهد. نويسنده به خوبي توانسته حال و هواي جوانان اوايل پيروزي انقلاب (زمستان 58) و از جمله اشكان را تداعي كند. اشكان منطقي در كنار عباس كوهي عجول و احساساتي، نمايان‌گر دو تيپ با دو نوع برخورد با حوادث، ملموس و قابل‌فهم است. برخورد احساسي و شايد تخريب‌گرانه برخي از سربازان با مقررات و تنظيماتي كه لازمه يك محيط نظامي است، به خوبي در روايت و فضاسازي‌ها آمده است.
اشكان نمونه‌اي است از برخي جوانان آن دوره كه تشنه خواندن، دانستن و عمل كردن بودند. جواناني در پي آرمان‌هاي عدالت‌جويانه و تغيير. دست زدن به اعمالي كه تنها نتيجه‌اش «سوار باد» شدن است و پاك شدن شعار از روي آيينه دستشويي. نتيجه، تناقضي ا‎ست كه در فكر اشكان رخ مي‌دهد و سوال‌هاي بي‌جوابي در ذهن او. 
فصل اول با پايان دوره آموزشي به پايان مي‌سد. ضرباهنگ اين فصل كند و گاهي كسل‌كننده است. توضيحات بيش از حد در مورد هندسه پادگان آموزشي بيش از حد طويل است و به درازا كشيده شده. همچنين شرح وسايل سربازي از جمله شرح طولاني در مورد مختصات تفنگ ژ 3 بيش از حد لزوم است. فصل دوم با ادامه خدمت اشكان در شهر زادگاهش دزفول آغاز مي‌شود كه يك‌بار ديگر عباس كوهي را در پادگان مي‌بيند و دوستي آنها رنگ تازه‌اي مي‌گيرد. نكته اصلي در اين فصل ديدار با خانواده و وارد شدن خانواده عمو در متن داستان است كه اشكان با ديدن «دريا» دخترعموي خود، ياد خاطرات گذشته و دوران كودكي خود مي‌افتد و به او دلبستگي پيدا مي‌كند.
«چه چشم‌هايي دارد دريا. چقدر زيبا. چقدر دوست‌داشتني. ترسم اين چشم‌ها كار دستم بده.» 
نكته قابل توجه ديگر در اين فصل ديالوگ‌هاي بين اشكان و رضا بر سر خواندن كتاب است.
- يعني با خواندن كتاب، بدبختي كم ميشه؟
- به شكل غير مستقيم شايد 
اما اشكان خود به گفته‌اش شك دارد: 
- راستي با خواندن كتاب، بدي‌ها كم ميشه؟
و اين پرسش بي‌جوابي است كه ذهن اشكان را درگير مي‌كند.  در فصل سوم در ادامه حضور در پادگان دزفول شخصيت استوار پيرجوادي و همسرش ونوس و رابطه بين آنها از نكات اصلي ماجراست. نويسنده توانسته به خوبي شخصيت اين تيپ افراد را بازسازي كند. هرچند به نظر مي‌رسد در كنكاش در رابطه بين زن و شوهر زيادي آش را شور كرده است. همچنين در برخورد پيرجوادي با استوار امير حلالي و تحليل روانشناسي حساسيت امير حلالي به گوجه و ارايه راه‌حل براي درمان او، مطالبي از پيرجوادي نقل مي‌شود كه نه در بيان يك فرد نظامي بلكه در كلام دانشجوي روانشناسي بايد جاري شود. شخصيت ديگر در اين فصل شيرزاد است. روشنفكري آرمانگرا كه هيچ خطايي از مرشدان فكري خود را برنمي‌تابد و با اشكان در اين مورد اختلاف نظر دارد. اين فصل با آغاز جنگ به پايان مي‌رسد. فصل چهارم و نهايي داستان در حال و هواي جنگ، موشك‌باران شهر، رفتن خانواده به شهرك‌هاي اطراف و دلتنگي براي دريا آغاز مي‌شود كه روايت‌ها ملموس و واقعي است. اين فصل در گيرودار نبرد در جبهه و داوطلب شدن براي گشت شبانه و آسيب ديدن اشكان و سراسيمگي دريا براي رفتن به بيمارستان تمام مي‌شود. فصلي كه مي‌توانست بيشتر احساسات قلبي طرفين را در زمانه خون و آتش به تصوير بكشد. فصلي كه در آن، دريا تنها با جمله «تو نرو» دلگيري خود از رفتن اشكان به جبهه و دلداگي به او را بيان مي‌كند. در اين فصل و در فصل گذشته، نقش دلبستگي دريا به اشكان كمرنگ و حتي بي‌رنگ شده است. از ايرادات اين فصل قلم‌فرسايي مانيفست‌گونه عليه جنگ و خونريزي است كه در يك رمان به دل نمي‌نشيند. نكات كلي ديگري كه در روايت جاي اشكال دارد، عدم هماهنگي بين زمان ‌و مكان‌ها‌ست. مثلا اداره ثبت احوال در قسمت غربي دزفول توصيف شده كه در آن بازه زماني هنوز ساخته نشده بوده. همين‌طور چراغ قرمز چهارراه كفش بلا، بستني‌فروشي فلكه يعقوب ليث و كوي انديشه هيچ‌كدام در زماني كه داستان در آن روايت مي‎شود، وجود نداشتند.  همين‌طور شرح كلاس درس اسلحه‌شناسي و شليك تير نابهنگام از تفنگ يك سرباز، اصلا امكان وقوع ندارد، چراكه در هيچ پادگان آموزشي در كلاس درس اسلحه‌شناسي از فشنگ جنگي استفاده نمي‌شود. در مجموع مي‌توان گفت روايت در كليت خود به خوبي ساخته و پرداخته شده است و وقايع به خوبي پشت‌سر هم چيده و رديف شده است. گرچه به شخصه به رمان قبلي نويسنده، «پلي كه ساخته نشد» امتياز بيشتري مي‌دهم.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون