كنج اهل دل
در ازل هر كو به فيض دولت ارزاني بود
تا ابد جام مرادش همدم جاني بود
من همان ساعت كه از ميخواستم شد توبه كار
گفتم اين شاخ ار دهد باري پشيماني بود
خود گرفتم كافكنم سجاده چون سوسن به دوش
همچو گل بر خرقه رنگ مي مسلماني بود
بيچراغ جام در خلوت نمييارم نشست
زان كه كنج اهل دل بايد كه نوراني بودحافظ