گفتوگوي اختصاصي «اعتماد» با پدر ثوبيه فكري قرباني خشونت خانگي كه تا سر حد مرگ شكنجه شد
وداع تلخ زني ديگر از خانه بخت
عبدالصمد خرمشاهي: خانواده اين دختر ميتوانند از مجريان خشونت، خسارت بگيرند
بهاره شبانكارئيان
« ثوبيه»؛ دختري از روستاهاي بانه، هفدهساله بود كه ازدواج كرد. فكر ميكرد خوشبخت ميشود. اما پس از ازدواج، جز كتك خوردن، چيزي نصيبش نشد. شوهر و پدرشوهرش او را ميزدند. بيدليل هم ميزدند و او هر بار گمان ميكرد آخرين باري است كه كتك ميخورد و به قهر از خانه ميرفت اما هر بار به بهانههاي مختلف مجبور ميشد به همان خانه بازگردد . يكسال پيش، به قدري كتك خورد كه كار به اداره آگاهي و شكايت از شوهر كشيد. شوهر تعهد داد ديگر به او صدمه نميزند. اما تعهد، روي كاغذ بود و ذهن شوهر، خالي از تعهد. روز آخري كه آزار و شكنجه شوهر و پدرشوهرش شدت گرفت، خانوادهاش، از روستاي «صدبار»، خود را به روستاي «كشنه» رساندند، بالاي سر جسم بيجان او رسيدند در حالي كه مرگ در كنار جسمش پرسه ميزد... .
ثوبيه فكري، مانند بسياري از دختران و زناني كه رنج را تحمل ميكنند، به اميد آمدن ناجي، درد ناشي از رنج را به جان خريد. اما نجاتدهندهاي براي نجات نيامد. تا 25 روز قبل، تا ۷ و 30دقيقه صبح روز پنجشنبه كه شوهرش؛ حمزه عبداللهپور و پدرشوهرش؛ كريم عبداللهپور او را به قصد كشت با كابل زدند. گلوله كه از سلاح تهپر به دست ثوبيه شليك شد، درد شكنجه را بيشتر كرد و توان جسمش را كمتر. ناگهان پخش زمين شد. خانوادهاش آمدند. همه فكر ميكردند ثوبيه كشته شده است. وقتي او را به بيمارستان رساندند، در كما بود. حالا پس از گذشت بيست و پنج روز از آن روز سياه، «صالح فكري» پدر ثوبيه، در گفتوگو با «اعتماد» از سرگذشت دخترش ميگويد.
شروع يك رنج يازده ساله
صالح كه نزديك ۶۰ سال دارد، غم بزرگي در صدايش لانه كرده است. كلمات را به سختي تبديل به فارسي ميكند: «ثوبيه و عبدالله، از زن اولم هستند. هنوز كودكي را پشت سر نگذاشته بودند كه از زن اولم به دليل يكسري مشكلات جدا شدم. چند وقت بعد دوباره ازدواج كردم. ثوبيه و عبدالله با زن دومم، باهم زندگي ميكرديم. از او هم دو فرزند ديگر دارم. ثوبيه، شانزده، هفده ساله بود كه او را به حمزه دادم. حمزه از اقوام طايفهاي ماست. نسبت دور فاميلي هم داريم. فكرش را هم نميكردم كه ثوبيه با حمزه ازدواج كند، بدبخت ميشود. اما شد. حدود يازده سال از ازدواجشان ميگذرد. سه فرزند هم دارند كه هر سه آنها پسر هستند. حمزه و پدرش كريم، ثوبيه را خيلي اذيت كردند. كتك ميزدند. جوري كه تمام بدنش جاي شكنجه بود. هر بار من و بزرگان فاميل جمع ميشديم تا بينشان را بگيريم اما فايده نداشت. حمزه و پدرش كار خودشان را ميكردند. كريم، پدرشوهر دخترم، به يكي از فرزندان خودش هم رحم نكرد چه برسد به عروسش.»
جرات اعتراض نداشتند
پدر ثوبيه، از يادآوري گذشته قلبش به درد آمده و كلمات با لحني خشونتآميز ادا ميشود: «كريم فكر ميكند مردسالاري به كتك زدن و اذيت كردن است. اگر كسي كريم را از نزديك ببيند و نشناسد، فكر ميكند جواني سي ساله است. اما هفتاد به بالا سن دارد. قدرت بدنياش بسيار زياد است. اوايل دهه شصت بود. يكي از فرزندانش كه آن زمان ۱۰ سالش بود، با بچههاي اقوام و بستگانشان ميخواست براي بازي در دل كوه و دشت برود. كريم مخالفت ميكند و به او ميگويد؛ اگر قدمي برداري ميكشمت. پسر كريم هم بچه بود، نميدانست كشتن يعني چه و باور نميكرد. با بچههاي همسن و سالش راهي دشت شد، براي بازي. ناگهان كريم دنبالش كرد و با اسلحه او را كشت. نهتنها هيچ كدام از اعضاي خانواده و فاميل جرات اعتراض نداشتند، بلكه به روي خودشان هم نياوردند.»
صبح روز حادثه چطور سپري شد
تصوير تلخ پسر ده ساله كريم، جايش را به صورت معصوم ثوبيه در ذهن صالح ميدهد: «نبايد ثوبيه را به اين خانواده ميدادم. تمام بدن دخترم به خاطر شكنجه حمزه و كريم سياه شده. وقتي به ما زنگ زدند، خودمان را رسانديم به خانه آنها. به من گفتند؛ بيا جسد دخترت را تحويل بگير. با سه، چهار نفر از اقوامم رفتم. بيهوش روي زمين افتاده بود. سريع ثوبيه را به بيمارستان صلاحالدين ايوبي در بانه برديم. چند ساعتي در اين بيمارستان بستري بود. خونريزي و شدت جراحات ناشي از شكنجه به قدري زياد بود كه از ما خواستند ثوبيه را براي درمان به تبريز منتقل كنيم. تا دخترم را به بيمارستان شهداي تبريز رسانديم، ساعت از دوازده شب هم گذشته بود.»
از مرور خاطره و زجري كه دخترش متحمل شده، ذهنش آشفته ميشود و نميتواند تاريخ و ساعتها را به درستي به ياد آورد: «بيست و پنج روز پيش بود. نميدانم چندمين روز از مرداد بود. اما پنجشنبه بود. ساعت هفت و نيم صبح.»
پدر ثوبيه با ناراحتي از وضعيت جسماني دخترش در بيمارستان ميگويد: «از وقتي دخترم را به بيمارستان رسانديم در كما بود تا سه روز پيش. دكترش به ما تاكيد كرد از روز حادثه چيزي از ثوبيه نپرسيم. در اين بيست و پنج روز نزديك چهارده بار عمل شد. به خاطر گلولهاي كه به دستش زدند، 29 كيسه خون به بدنش تزريق كردند. دستش ديگر كار نميكند. عصبهاي دستش، تاندونها همه از كار افتادند. يك نقطه سالم در بدن ثوبيه پيدا نميشود. دكتر گفت؛ به خاطر شرايط روحي او فعلا دستش را قطع نميكنيم. ولي اگر وضع دستش وخيم شود مجبور هستيم دستش را قطع كنيم. با كابل به جان دخترم افتادند. خدا شاهد است من نميدانم چرا ثوبيه را كتك ميزدند. اينبار هم به قصد كشت زدند. مساله ناموسي نبود . ثوبيه گوشي موبايل نداشت. هيچي هيچي نداشت. شكنجه اين پدر و پسر در اين 11 سال تمامي نداشت. ميدانم دير شده اما ديگر نميگذارم دخترم به آن خانه برگردد. همه تلاشم را ميكنم كه طلاق ثوبيه را از حمزه بگيرم.»
صالح ميگويد كه بعد از اين اتفاق؛ بعد از انتقال ثوبيه به بيمارستان، پليس هم اين پدر و پسر را دستگير كرده اما كريم به قيد وثيقه آزاد شد و حمزه در بانه، در بازداشت است. بعد هم آهي از سر پشيماني، مانند بادي به كلماتش ميوزد و كلمات ناپديد ميشود.
درست شنيديد، كريم پسرش را كشت
دهيار بخش «نمشير» بانه، مرد 71 سالهاي است كه خانواده عبداللهپور را خوب ميشناسد. مخصوصا كريم را. او از رفتار و اخلاق كريم ميگويد: «درست شنيديد. بله، اوايل دهه شصت بود كه كريم يكي از پسرانش را كه فقط ۱۰ سال داشت بيدليل و بيمنطق ميكشد. درست نميدانم اسلحهاي كه براي كشتن پسرش استفاده كرد، كلاشينكف بود يا همين تهپر. بعد از اين اتفاق دردناك هم اعضاي خانوادهاش بيشتر از هر زمان از كريم ميترسيدند. همسرش از همان اول ازدواجش با كريم، كتك خورده تا الان. يك بار سرش را شكست. يك بار دستش را. يك بار پايش را. خلاصه همسرش هم از دست كريم در امان نيست. وقتي هم ثوبيه را براي حمزه گرفتند، دو نفر شدند. خودش و پسرش حمزه. هر دو به بهانههاي مختلف به جان ثوبيه ميافتادند و او را ميزدند. اين دختر نهتنها هيچ خطايي نكرده بلكه مظلومانه كتك ميخورد.»
وكيل دادگستري: سكوت همسران در مقابل خشونت خانگي، نتايج تلخي دارد
عبدالصمد خرمشاهي، وكيل پروندههاي خبرساز و مهم تاريخ جنايي ايران، در گفتوگو با «اعتماد» در خصوص روند حقوقي و نحوه شكايت خانواده فكري از خانواده عبداللهپور ميگويد: «متاسفانه اين مساله عادي شده است. خانمهايي كه در شرايط مشابه ثوبيه فكري، به سر ميبرند و در مقابل آزار و اذيت همسران سكوت ميكنند، نتيجههاي تلخي در آخر رقم ميخورد. در اينگونه پروندهها، خانمي كه مورد آزار و شكنجه از سوي همسرش قرار ميگيرد، ميتواند تقاضاي طلاق كند به شرطي كه مدارك كافي براي اثبات آزار و شكنجه وجود داشته باشد. در خصوص ثوبيه فكري، هم از نظر حقوقي و هم از نظر كيفري، با طرح شكايت در دادستاني ميتواند شكايت خود را ثبت كند. گواهي پزشك از دكتر مربوطه يا نامه پزشكي قانوني بايد ضميمه شكايتنامه شود. استشهاد محلي و شهادت افرادي كه در محل حضور داشتند، ميتواند در دادگاه به اين خانواده كمك كند. تمامي اين مراحل كه از سوي دادگاه بررسي شد، ثوبيه فكري حكم طلاقش از سوي دادگاه ابلاغ ميشود. حتي اگر شوهر اين خانم در دادگاه حضور پيدا نكرد، ابتدا از سوي دادگاه اخطار داده ميشود و اگر همسر اين خانم، روز دادگاه در زمان تعيين شده حضور پيدا نكرد، دادگاه به صورت غيابي، حكم طلاق را صادر ميكند. با نامه پزشكي قانوني، ثوبيه فكري و خانوادهاش حتي ميتوانند بابت خسارتهاي وارد شده، به لحاظ مالي، ادعاي خسارت كنند.»