يادداشتي به بهانه نمايش آنلاين فيلمتئاتر «چهارراه» به كارگرداني بهرام بيضايي
قلمروي تلاقي رخدادها
نيلوفر ثاني
بهرام بيضايي متن چهارراه را در سال 88 و در زمان حضورش در ايران نوشته است. متني كه سويههاي اجتماعي و سياسي دارد و با قلم تفكربرانگيز بيضايي در ساختاري از ديالوگهاي متوالي، با هستهاي عاشقانه به طرح مسائل متعددي ميپردازد كه چه در آن برهه و چه تا امروز همچنان گريبانگير قشر هنرمند و روشنفكر است. قشري كه با آرزوهاي بزرگ و مدعي تغيير، همچنان منفعل و در عقبنشيني از جرياني است كه حضور و عملكرد آنان را درجامعه، بر نميتابد و در برابر فشارها و ارعاب، به حذف اهداف و آرزوها و سانسورِ استعدادهايش دست ميزند. آنچه روايت ميشود داستان ملاقات زن و مردي است در «چهارراه» و در بزنگاهي تاريخي براي هر دوي آنان كه يكي به تصميم نو و تحولي از جنس خويشتنداري و پايداري و براي ديگري به انتخابِ مرگي خودخواسته منجر ميشود. ملاقاتي پس از 15 سال كه از زمان ناپديد شدن ناگهاني مرد، يك هفته پيش از مراسم عروسياش با زن، گذشته است.اين مواجهه، در ميداني از رخدادها و اتفاقاتي شكل ميگيرد كه با مروري بر آنچه در دورههاي تاريخي معاصر و پس از انقلاب افتاده است، تكميل ميشود. بهرام بيضايي به خوبي به اين وقايع و به جاگيري آنان در داستان و در مصاف با يكديگر تسلط و مهارت چيدماني دارد. ربط هر كدام به وطن، از مجله و محصول و طغيان و جنگ و مهاجرت تا سلول انفرادي و سرگشتگي شهر و تخريب باغها و خانههاي قديمي تا درخت هفتصدساله، متوازن درهم آميخته شدهاند تا معناي غيرمتعارف از تقدسنمايي وطن اما درنهايت دلبستگي آن در تصميمي به ماندن، به تصوير كشيده شود. از عنصر مهمِ تبليغات در امر رسانه كه قادر است ذهنِ مخاطب را تحت سلطه بگيرد، هوشمندانه بهره برده است.
آنچه در نمايش «چهارراه» در متن و اجرا قابلِ رديابي اساسي است، حضور در مكاني اجتماعي و همراهي جمعيت و جامعه است. مكانمندي ميداني كه تمام اتفاقات در مختصات آن رخ ميدهد و ربط مستقيم خودش را با سرگذشت و سرنوشت آن زن و مرد، افشا ميكند. گويي هر كاراكتر و هر نقش حاوي حلقهاي براي ارتباط به زنجيره اصلي است، زنجيرهاي كه درنهايت به زايش تراژدي و در سوي ديگر، به بازگشت به زندگي ختم ميشود و همانطور كه از اسم اجرا بر ميآيد، سوبژكتيويه اثر، همين قلمروي تاريخي و جغرافيايي است و افراد، وقايع و زنجيره حوادث تا آخرين حلقه، ابژههايي براي بازخواني وضعيتي هستند كه محصولش ميتواند هر چيزي از لايههاي حضور و تكثير در جامعه باشد.
قلمرو اهميت بنيادي در ساختار تمام وقايع از سالهاي دور و كودكي زن و مرد و اولين آشناييشان تا امروز كه ديداري نهايي است، دارد. گويي اين ملاقات نقطه سرنوشتسازي است كه به سرگردانيها و تشويش زن طي 15 سال گذشته خاتمه ميدهد. نقطهاي كه او درست پس از ناپديد شدن مرد و نيافتنش، آنقدر هولناك ميشود كه با بار افسردگي شديد، تن به ازدواج با ضلع سوم دوستي آن سالها، به سبب يادآوري احساسش به مرد، ميدهد و حالا قرار است از زيربار آن چراييها راحت شود. كاراكتر زن داستان نهال فرخي با بازي مژده شمسايي، زني روانپريش است كه آرام و قرار ندارد. مدام حرف ميزند و كلمه ميبافد. آنقدر مشوش است كه از لابهلاي حرفهايش به زحمت ميشود فهميد چرا به دنبال مسوول خالي كردن صندوق پست است و چرا مدام به آدمهاي مختلف در آن حوالي مراجعه ميكند... او مردي را در «چهارراه» ميبيند كه سالها از او بيخبر بوده اما اين رودررو شدن، عاري از هر نوع احساساتي است كه مخاطب با شنيدنِ چگونگي ماجراي عاشقانه آن دو، بتواند به دركش برسد و پازل را در ذهنش بسازد. برخوردي شبيه دو همسايه قديمي، دو رهگذر و حتي دو آشنايي است كه مراوده نه چندان عميق و عاطفي با هم داشتهاند. نه شخصيتِ مرد و نه شخصيتِ زن جز ردوبدل كردن ديالوگهايي رگباري (پرسشهاي زن و پاسخهاي كوتاه مرد)، درباره معشوق چيزي بروز نميدهند. گويا قرار است فقط يكديگر را ملاقات كنند تا داستاني نيمه تمام به نقطه پايان برسد و زماني كه اتفاق نهايي رخ ميدهد اين شائبه پيش ميآيد كه آنچه تاكنون مخاطب ناظر آن بوده، ميتواند وجود حقيقي نداشته و زاييده ذهنِ پريشان زن باشد و با ساختن آن ديدار و آن روشنگري از سرنوشت مردي كه دوستش داشته و از او بيخبر مانده، به تمام آن تشويشها، انتظار و بيخبريها، مُهر پاياني بزند و به آرامش برسد. اگر هر دو فرض را درنظر بگيريم، به نظر ميرسد با اينحال اين وجه ابهام به هيچ سو، يعني رخدادي واقعي يا ذهني، تاييد نميشود و برداشت نهايي براي مخاطب مجهول و ناتمام باقي ميماند.
وضعيتِ مبهم ديگري نيز درباره گروه همخوانان و فرم وجود دارد. كاراكترهاي زن، همگي در نقشِ اغواكننده يا روابط نامشروع معرفي ميشوند كه ديگر از جايي به بعد شكل نمادين خود را از دست داده و به نگاهي مردمحور نزديك ميشود؛ گويا قرار است تنها سمتِ تاريك افراد جامعه به ميدان آورده شود.متن سويههاي مجهول و نارس زيادي دارد و چون قرار است اتفاق نهايي نيز بر اساس اين سير جريان قابل فهم شود، نياز به كدگشايي اين ابهامات ضروري به نظر رسيده كه چندان وقعي داده نميشود و بهرغم زمان حدود دوساعته اجرا، اين چرايي باقي ميماند. از سوي ديگر آنقدر گويش و بازي بازيگران جوانتر نه چندان پخته و كامل است كه با بياني نامناسب و كلماتي جويده شده، ديالوگها به راحتي قابل شناسايي و تشخيص نيست. بنابراين اگر اطلاعاتي هم از اين طريق ارايه ميشود، براي مخاطب شفاف و قابل پيگيري چنداني ندارد. از زمان حضور مرد در نمايش و جستن كوچه محل زندگياش تا گفتوگوي دونفره او با زن، بيش از حد كشدار است و گاهي به تكرار مكررات ميانجامد. اينكه مرد نويسنده، به خاطر حسادت، توسط تباني دوست خود به دليلي نامعلوم به زندان ميافتد كه 15 سال بيهيچ تماسي با بيرون، طول ميكشد، چندان روشن نيست. سرعت پرتاب ديالوگها هرچند قرار است كاراكتر روانپريش زن را نمايان كند، اما در اين مورد ضعف بزرگي به وجود ميآورد، بهطوريكه تنها از عامل اين جريانات و علت آن، ردي كلي قابل دريافت است. در زمينه طراحي لباسهاي «چهارراه» هم ميتوان گفت همه چيز نشاني از شتابزدگي در خود دارد، چراكه اتفاق در حدود دهه هشتاد رخ ميدهد اما لباس راننده تريلي و لباس فرم پليس راهنمايي رانندگي، مربوط به پيش از انقلاب است. يا اگر عمدي در اين باره بوده، با حجاب و پوشش ساير بازيگران همخواني ندارد. فاصلهگذاري در اجرا نيز همراه با مونولوگها و نورپردازي، اتمسفر اجرا را به آشوب و كابوسي نزديك ميكند كه با روايتِ داستاني منطبق است با اين حال حضور اين تعداد بازيگر بر صحنه توجيهي در جهتِ كاركرد عملي ندارد مگر صرفا تجربه هنرجوياني كه بايد حتما روي صحنه و اجراي عمومي حاضر باشند. اما شايد بزرگترين سوالي كه در نحوه پرداخت نمايشي پيش ميآيد، مربوط به صحنه تصادف و عكسالعمل زن در برابر مرگ مردي است كه به اذعان خودش حتي تا امروز، عاشقانه او را دوست داشته و در خاطرش بوده كه نه تنها سرد و بيهيچ جنبه عاطفي است، بلكه حتي گويا با مرگ او، رهايي و انسجام ذهني زن بيشتر شده و از بار سنگيني، آسوده شده است كه حالا ميتواند در خونسردي با فرزندش تماس گرفته و اعلام كند تصميم به ماندن و صرفنظر از مهاجرت گرفته است.معتقدم نمايش «چهارراه» را ميتوان در دو بخش تفكيك شده ديد.بخش نخست، مرتبط به متن و اجراي آن است كه در اين باره صحبت شد و بخش دوم، شيوه پخش آنلاين نمايش، با حضور تكنولوژي ديجيتال، دوربين و فيلمبرداري؛ مرحلهاي كه از تئاتر فاصله گرفته و به سمت مديوم تصوير و سينما نزديك ميشود. با وجود بعد مسافت محل اجراي نمايش تا تماشاگران داخل ايران، بهره از پخش آنلاين قابل قبول است اما تسلط محرز ويژگيهاي سينمايي اين توجيه را كمرنگ ميكند. تلفيق دو بخش ناهمگن كه هركدام به ساحت ديگري، دستاندازي ميكند و نه ميتواند خود را محفوظ دارد و نه به سازش تن دهد. اين دو تكه مدام به هم دور و نزديك ميشوند اما دست آخر تكهها به هم نميچسبند و مدام اين مرز تفكيك، قابل رويت است.
دوربين در همه جاي صحنه حضور دارد ... نماهاي بسته آنقدر زياد است كه عملا از تئاتر و صحنه چيزي باقي نميماند. تغيير جاگيريهاي دوربين متناوب است و زومها با تكيه بر تاثير تصويربرداري است تا حضور زنده بر صحنه تئاتر. با اين شاخصه، «چهارراه» نميتواند يك اثر صحنهاي در بلك باكسي باشد كه چشمِ ناظر با تماشاگر حاضر در سالن، همسان به آن دوخته ميشود. بازي دوربين و همان ترفندهاي فاصلهگذاري در زاويه ديد و جابهجايي ميزانسها، آنچه را رقم ميزند، فيلمي است كه لوكيشن آن تئاتري است و فضايي دارد كه با حركات فرم گروه بازيگران و طراحي صحنه و اكسسوارها نقاط اشتراكي با نمايش برقرار ميكند اما بهطور كلي از آن دور است.
اگر در تئاتر بازيگر رو به پنجرهاي ميايستد كه پشتش به تماشاگر است، براي اين ميزانسن بدون شك، دقت و معنايي درنظر گرفته شده اما در چهارراه در چنين موقعيتي، دوربيني آن طرف پنجره كاشته شده تا نماي آن سمت از بازيگر گرفته شود. اين موقعيت عملا ديگر ربطي به تئاتر ندارد و تمام آن سينمايي است. نماهاي بسته از قدم برداشتنهاي بازيگران، يا تغيير محل استقرارِ دوربين از زواياي متفاوت، نه تنها نقطه قوتي به حساب نميآيد، بلكه اجرا را از ساحت تئاتري دور كرده و اساسا ماهيت آن را تغيير ميداد.به نظر ميرسد بهرام بيضايي با وجود تعلق خاطر به قاببندي و تقطيع تصاوير، حتي در اجراي تئاتر، به ساخت فيلم و لحاظِ تكنيكهاي بصري و سينمايي، رغبت بيشتري دارد تا تماشاگر فيلمتئاتر او هم از اين منظر به اجرايش نگاه كند كه گويي يك فيلم را ميبيند و نه صحنهاي از تئاتر را.
با اينحال تاثير ماندگار بهرام بيضايي در هنر و فرهنگ ما به قدري مسلم است كه صحبت كردن درباره آثارش، تنها بستري براي مباحثه و كندوكاو بيشتر ذهنيات و انديشه اوست. نقد و بررسي اجراي «چهارراه»، زمينهاي براي آموختن بيشتر از اين هنرمندِ فرهيخته و كسب تجربه و قرار گرفتن بر مدار زاويه ديدش به وضعيتهاي گوناگون جامعه معاصر است. بهويژه اين اثر كه ربط مستقيم به مسائل اجتماعي و ضرورت حضور در ميانه ميدان رخدادهاي جمعي دارد. نگاه نقادانه بهرام بيضايي يادآور اين نكته است كه هنر و تئاتر در روزگار فعلي ميتواند از چه جايگاه مهمي برخوردار باشد و آثار و نتايج مهمي به همراه بياورد.
نه شخصيتِ مرد و نه شخصيتِ زن جز ردوبدل كردن ديالوگهايي رگباري (پرسشهاي زن و پاسخهاي كوتاه مرد)، درباره معشوق چيزي بروز نميدهند. گويا قرار است فقط يكديگر را ملاقات كنند تا داستاني نيمه تمام به نقطه پايان برسد و زماني كه اتفاق نهايي رخ ميدهد اين شائبه پيش ميآيد كه آنچه تاكنون مخاطب ناظر آن بوده، ميتواند وجود حقيقي نداشته و زاييده ذهنِ پريشان زن باشد و با ساختن آن ديدار و آن روشنگري از سرنوشت مردي كه دوستش داشته و از او بيخبر مانده، به تمام آن تشويشها، انتظار و بيخبريها، مُهر پاياني بزند و به آرامش برسد. اگر هر دو فرض را درنظر بگيريم، به نظر ميرسد با اين حال اين وجه ابهام به هيچ سو، يعني رخدادي واقعي يا ذهني، تاييد نميشود و برداشت نهايي براي مخاطب مجهول و ناتمام باقي ميماند.