• ۱۴۰۳ چهارشنبه ۱۰ مرداد
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5020 -
  • ۱۴۰۰ چهارشنبه ۱۷ شهريور

به بهانه پخش آنلاين «چهارراه» ساخته بهرام بيضايي

مراسم تدفين مبارزه

مجيد ابراهيم‌پور

«نوشته پيش‌رو تا اين لحظه قابل قبول‌ترين نگاهي است كه با ديد انتقادي به آخرين ساخته بهرام بيضايي پرداخته و اگرچه زواياي ديگري نيز مي‌توانست وجود داشته باشد، اما نويسنده بنايش را روي زمين نسبتا محكمي استوار كرده است. «هنرمند از چه زاويه‌اي به مسائل جامعه مي‌نگرد؛ داناي كل؟ يا يكي هم‌عرض مردم؟» همچنين در بعد اجرايي، چگونه به آنچه در قالب متن پرورده جان مي‌بخشد. اين يادداشت پيش از اين در سايت «ميدان» منتشر شده است.»  از زماني كه تقريبا هفته‌اي ۴ اجرا در سالن‌هاي نمايش تهران مي‌ديدم، ۶ سالي مي‌گذرد. بليت‌ها ارزان بود و اغلب تخفيف مي‌خورد و با ۵ يا ۱۰ هزار تومان مي‌شد تئاتر خوب ديد. بعد كه رفته‌رفته تماشاخانه ايرانشهر پا گرفت و بليت به بالاي ۲۰ هزار تومان رسيد، پاي من هم از سالن‌هاي اجرا بريده شد. اينكه آيا كسي كه مخاطب درجه چندم تئاتر است مي‌تواند نقدي درباره يك نمايش (آن‌هم نمايش هنرمند بزرگي مانند آقاي بيضايي) بنويسد بحثي است طولاني. چون در عرصه هنري دو رويكرد غالب رويكرد عوامانه و تخصص‌گراست كه يكي فروش گيشه را معيار قرار مي‌دهد و ديگري نظر «متخصص». اين دو رويكرد نه فقط در عرصه هنري بلكه در هر عرصه‌اي (سياسي، شهري، اجتماعي و...) ضربه‌هاي مهلكي به مسير تحول‌خواهي وارد و انديشيدن درباره بديل‌هاي ممكن را مسدود كرده است. اما خارج از اين دو رويكرد ايدئولوژيك رويكرد سومي را مي‌توان راهگشا دانست و آن رويكردي است كه مواجهه مخاطبان (متخصص و غيرمتخصص) را نمايان مي‌كند و از درون اين مواجهات تحليلي بديل بيرون مي‌كشد (البته منظور مصاحبه‌هاي پشت در سالن نمايش با اين پرسش كه «نظر شما راجع به اين نمايش چيست»، نيست). همه اين توضيحات مدخلي بود براي بحث اصلي اين يادداشت يعني نمايش «چهارراه» اثر بهرام بيضايي كه در روزهاي ۵، ۶ و ۷ شهريور در يوتيوب مركز مطالعات ايراني دانشگاه استنفورد پخش شد.بيضايي اين نمايشنامه را در سال ۱۳۸۸ نوشته و در سال ۱۳۹۷ در دانشگاه استنفورد در جشنواره هنرهاي ايراني استنفورد به كارگرداني خودش به نمايش درآورده است. نمايش آن در يوتيوب از همين اجرا ضبط و توسط خود بيضايي تدوين شده است. چهارراه، نمايش پر بازيگري است كه اكثريت آنها پركننده نقاط خالي داستان اصلي نمايش محسوب مي‌شوند، چند بازيگر فرعي كه داستاني مكمل را روايت مي‌كنند و دو بازيگر اصلي كه داستان اصلي نمايش را پيش مي‌برند: داستان دو عاشق كه پس از پانزده سال جدايي ناخواسته، اتفاقي در سر چهارراه شلوغي در تهران به هم مي‌رسند و هركدام گذشته خود را روايت مي‌كنند. در لابه‌لاي اين داستان روايت‌هاي مكمل ديگران (نامه‌رساني كه براي تولد فرزندش مشكل مالي دارد، راننده كاميون متاهلي كه عاشق دختر پرستاري است كه سوداي مهاجرت دارد) جاي مي‌گيرد و ساير خرده‌روايت‌هاي پاسبان، مدير كافه، خبرنگار و ديگر افرادي كه فرصت‌طلبي و پول‌پرستي جامعه ايراني را بازنمايي مي‌كنند. 

پايان‌بندي نمايش حاوي پيامي اندرزگونه براي جامعه روشنفكري است كه بازگو كردن آن شايد موضوع نمايش را برملا كند. مشكل اينجاست كه اين پايان‌بندي هيچ كدهايي در مابقي نمايش ندارد و وصله ناجوري است كه گويا به نمايشنامه الصاق شده است. موضوع اصلي اين يادداشت همين مضمون كانوني نمايش است.
مضمون سياه اجتماعي- سياسي (محتوا) في‌نفسه پروبلماتيك نيست. اگرچه تخصصي در حوزه هنري ندارم اما از علوم انساني اين را آموخته‌ام كه نگاهي ديالكتيك به فرم و محتوا (در هر حوزه‌اي از‌جمله عرصه تئاتر) تنها روشي است كه مي‌توان اثري را نقد كرد. نه مي‌توان محتوا (مضمون) را جداگانه نقد كرد و نه مي‌توان فرم را به تكنيك‌هاي اجرا تقليل داد. يك محتوا في‌نفسه پروبلماتيك نيست بلكه اينكه اين محتوا در چه فرمي تبديل به اثر مي‌شود مي‌تواند پروبلماتيك و ابژه‌اي براي تحليل شود. بنابراين تحليل نمايش «چهارراه» بدون پرداختن همزمان فرم و محتوا راه به جايي نخواهد برد. محتوا را اگر مضمون اصلي داستان درنظر بگيريم، فرم شيوه پرداخت اين مضمون (كه در قالب نمايشنامه بروز مي‌يابد) و تكنيك‌ها و عناصر اجراست. يك مضمون سياه اجتماعي- سياسي آنجا كه پرداخته مي‌شود و به نمايشنامه‌اي تبديل مي‌شود قابل تحليل مي‌شود.اغلب مي‌توان دو فرم‌بخشي براي مضمون سياه اجتماعي- سياسي را استخراج كرد: اول، فرمي است كه اثر هنري را در جايگاهي بالا به پايين قرار مي‌دهد و با تاسف شاهد زوال جامعه مي‌شود و حتي جامعه را نه فقط قرباني بلكه مسبب اين وضعيت قلمداد مي‌كند. اين فرم‌بخشي به‌خصوص در مضاميني كه كشورهاي خاورميانه سوژه آن است، بچه خلف شرق‌شناسان غربي است. رويكردي كه در آن خاورميانه گذشته‌اي با فرهنگ بالا داشته كه امروز به برهوتي تبديل شده است كه هيچ مقاومت و مبارزه برابرطلبانه و آزادي‌خواهانه‌اي در آن وجود ندارد و جامعه در فقر و فلاكت زيست مي‌كند. همين رويكرد دستمايه سياستمداران غربي شده است. شايد بيراه نيست كه بگوييم طنين همين نگاه در جامعه غربي، به سياستمداران آن اين اجازه را مي‌دهد كه خاورميانه را انبار مواد اوليه طبيعي خود قلمداد كند كه هيچ‌كس جز عده‌اي فلاكت‌زده در آن زندگي نمي‌كنند كه آنها هم تروريست هستند. همين نگاه مجوز جنگ در خاورميانه را صادر مي‌كند و بعد از ۲۰ سال با اين استدلال كه ماموريت خود را به سرانجام رسانيده‌اند و جامعه نتوانسته پتانسيل‌هاي لازم براي برپايي حكومت دموكراتيك را بالفعل كند، عرصه را خالي كنند و حاكميت را به تندروها بدهند. در رسانه‌هاي غالب نيز همواره چنين رويكردي القا مي‌شود.دوم فرمي است كه اثر هنري را هم‌رده جامعه مي‌نشاند و فرياد خشم خفته جامعه به سمت نظام سلطه مي‌شود يا حداقل با جامعه همدل مي‌شود و درون مخاطب را با خشم، اندوه، نفرت يا فرياد به غليان درمي‌آورد. اين فرم را فرم رهايي‌بخش مي‌نامم. رهايي‌بخشي نه به اين معنا كه لزوما حامل پيامي نويدبخش يا شعاري انقلابي باشد بلكه به اين معنا كه حداقل مخاطب را لحظه‌اي از روزمرّگي بيرون مي‌كشد تا وضعيت خود را ببيند و با حسي متفاوت در پايان به زندگي روزمره خود بازگردد. فرمي كه حداقل بتواند مخاطب را با شخصيت اثر همراه كند و با آن گريه كند، بخندد، خشمگين شود يا حتي به ياد وضعيت فلاكت‌بار خود بيفتند. پرداخت كردن مضمون سياسي- اجتماعي سياه در قالب فرمي رهايي‌بخش بسيار نيازمند رفتن فراتر از اخبار حوادث و رويدادهاست (اگرچه اين اخبار و حوادث مي‌تواند بن‌مايه يك فرم رهايي‌بخش شود). شايد بهتر است بگوييم نيازمند لوليدن در بطن جامعه و حس كردن نبض زندگي و حيات است آن‌گونه كه در واقعيت اتفاق مي‌افتد. بنابراين بي‌دليل نيست كه آثار هنري داخلي با مضمون سياه اجتماعي- سياسي عموما بيشتر از آثار هنرمندان در تبعيد سربلند بيرون آمده‌اند. چه بسيار لحظه‌هايي در آثار نمايشي ايراني كه با شخصيت مستاصل و به بن‌بست‌رسيده همدل شده‌ايم. براي او و خود گريه كرده‌ايم يا نسبت به شرايطي كه اين وضعيت را ساخته است خشمگين شده‌ايم. حتي الزاما اين نمايش‌ها جدي نبوده و شكلي كمدي داشته است.
متاسفانه نمايش «چهارراه» در بند فرم اول گرفتار آمده است. اين نمايش مي‌خواهد تمامي سياهي جامعه ايراني را به تصوير بكشد. از اخبار حوادث روزمره و آمار تصادفات و بساط جايزه توليدكنندگان داخلي تا روابط ايران و ونزوئلا، بحران خانواده و فضاي امنيتي سياسي ايران. اگرچه همه اينها واقعيت امروز ايران است اما اولا اين تنها بخشي از واقعيت است (كه خيلي از موضوعات آن نيز ديگر امروز وجود ندارد)؛ ثانيا پرداختن به اين تنوع از مسائل، نمايش را بيشتر شبيه يك برنامه خبري كرده است. برنامه خبري از جنس «صداي امريكا» كه نگاهي كاملا يكجانبه‌نگر به وضعيت خاورميانه دارد؛ نگاهي كه نتيجه آن را مي‌توان امروز در افغانستان مشاهده كرد كه نمي‌خواهد پويايي‌هاي شعله‌ور زير پوست جامعه را ببيند و صحنه‌اي كه خودش ساخته است را خالي مي‌كند و به جايش تندروهاي سركوب‌گر را قرار مي‌دهد.
بنابراين محتواي سياه نتوانسته فرمي رهايي‌بخش بگيرد و در دام رويكردهاي جريان‌هاي سياسي و رسانه‌هاي غالب گرفتار شده است. صرفا مانند اخبار قطاري از جمله‌هاي شعارگونه سياه را رديف مي‌كند و از يمين به يسار مي‌پرد. اين پرداخت ابتر در مابقي عناصر فرميك نمايش پژواك دارد. از زمان طولاني نمايش بگيريد (۲ساعت‌ونيم) تا سرعت بالاي نمايش؛ چرا كه مي‌خواهد كلي حرف بزند. آنقدر مسائل متنوع هستند كه بيضايي نتوانسته پيچيدگي به داستان اصلي اضافه كند. داستان به شكل به قول معروف «گل‌درشتي» سرراست است و مي‌توان لحظه به لحظه آن را حدس زد و حتي جاهايي كه نمي‌توان حدس زد هم مخاطب را تحت‌تاثير قرار نمي‌دهد تا مخاطب حتي با شخصيت‌هاي نمايش همذات‌پنداري كند و حداقل با او به مرثيه‌خواني مشغول شود. بلكه در عوض تبديل به لحظه نخ‌نماي مضحك مي‌شود. حرف‌ها نيامده نابود مي‌شوند و جاي خود را به ديالوگ شعارگونه بعدي مي‌دهند؛ از آلودگي هوا به برج‌سازي از آنجا به سركوب نويسندگان و از آن به آمار تصادفات، مخاطب نه‌تنها هيچ فرصتي ندارد تا به وضعيت فلاكت‌بار خود فكر كند بلكه نمي‌تواند همدلي با شخصيت‌ها داشته باشد. مخاطب صرفا با بمباراني از «خبرها» روبه‌رو مي‌شود. درست مانند يك برنامه خبري ويژه از وضعيت ايران در حوزه اجتماعي، سياسي، اقتصادي، شهري و فردي. تمام نمايش با فرياد همراه است، چراكه پيامش را نتوانسته با چيزي به جز فرياد به گوش مخاطب برساند. بنابراين نمايش نمي‌تواند حتي سياهي وضعيت را به درون مخاطب بكشاند تا بعد از اتمام نمايش مخاطب آن را با خود حمل كند.تمام اين موارد اين نمايش را به نمونه منفي مناسبي تبديل كرده است براي اينكه رابطه دوسويه فرم و محتوا و تاثير آن در كليتي به نام «نمايش» را بتوان درك كرد. بهرام بيضايي از وضعيتي كه خودش هم به دليل آن از كشور تبعيد شده خشمگين است. 
اما به نظر مي‌رسد از بازنمايي اين وضعيت سياه سربلند بيرون نيامده است. شايد به اين دليل كه نمايشنامه براي سال ۸۸ است و امروز جامعه ايران چرخش‌هاي بسيار شديدي به خود ديده است و اين نمايشنامه در تاريخ فريز شده است. شايد به اين دليل كه نتوانسته تحليل منتظم نسبت به وضعيت براي خود تصوير كند و پژواك آن را به نمايشنامه درآورد. شايد چنان نگاه غالب سياست رسمي و رسانه‌هاي غالب بر زيست اين هنرمند سيطره انداخته است كه نتوانسته سرش را بالاتر از اين نگاه بياورد و هزاران حدس و گماني كه هنرمند مهمي همانند بهرام بيضايي را در اين فرم گرفتار كرده است. اينكه هنرمندان دگرانديش و ترقي‌خواه در تبعيد (و حتي در ايران) درگير چنين رويكردهايي هستند خود مي‌تواند موضوعي باشد براي نمايشنامه‌اي با مضمون سياه سياسي- اجتماعي.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون