• ۱۴۰۳ شنبه ۳ شهريور
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5021 -
  • ۱۴۰۰ پنج شنبه ۱۸ شهريور

خاطرات سفر و حضر (56)

اسماعيل كهرم

با لباس بلوچي سفيد، پاك و خوشرنگ، مانند خود بلوچ‌ها، به فرودگاه مهرآباد رسيدم. ماشاءالله به وسعت ايران‌مان. 3 ساعت پرواز در داخل خاك ايران از چابهار به زاهدان و از آنجا به تهران! در اين مدت، ميانه اتريش هم راه پيموده‌ايد! عظمت ايران‌مان را در سفر بايد سنجيد! به هر جاي ايران عزيزم كه مي‌روم لباس محلي آنها را بر مي‌كنم، با غرور، افتخار و لذت. كساني كه در فرودگاه‌ها به ديدارم مي‌آيند، چهره آشنا مي‌بينند با لباس لري، كردي، عربي، گيلك و بلوچي، مازني، طالشي و... همه زيبا. دلنشين و كاملا متناسب با آب و هواي آن منطقه و موادي كه در آن نقطه از ايران در دسترس است. چقدر خوشبختيم با اين همه تنوع در زبان، فرهنگ، لباس، لهجه، غذا و... ولي همه در يك مهم برابريم و متفق‌القول. همه با افتخار ايراني هستيم.  باري با لباس بلوچ به مهرآباد وارد شدم، خسته و كوفته، مشتاق منزل. 
 فرموده‌اند: 
اي كه مشتاق منزلي مشتاب  /  پند من كار بند و صبر آموز /  اسب تازي دو تك رود به شتاب / و اشتر آهسته مي‌رود شب و روز ! 
يك راننده آمد جلو، كجا تشريف مي‌بري حاجي؟ مقصد را گفتم، گفت بفرما، ياد گرفته‌ام كه طي كنم! گفتم چقدر؟ باز هم گفت بفرما! باز هم گفتم چقدر؟ فرمود... درست سه برابر نرخ معمول!.... تعجب كردم. من كه مديون مهمان‌نوازي بلوچ‌ها بودم، نمي‌دانستم چه بگويم! چه مي‌توان گفت در مقابل  قدر ناسپاسي  و نامردي؟ 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون