پدري براي تمام فصول
احمد هادوي
براي مرحوم مهدي هادوي
او را باباجون صدا ميكرديم. شجاع بود و متوكل. خط زيبايي داشت. هميشه نوك خودنويس را ميساييد كه حالت قلم ريز داشته باشد. به خوشنويسي اهميت ميداد و زماني كه كلاس اول دبستان بودم حروف فارسي را كمرنگ مينوشت كه من روي آن بنويسم و خوشخط شوم. دستهايش بزرگ و قدري پينه بسته و زمخت بود. دستانش به همان راحتي كه قلم به دست ميگرفت با بيل و چكش و انبردست و آچار كار ميكرد. اين آموخته جوانياش بود كه براي تامين هزينه تحصيلش در دانشكده حقوق دانشگاه تهران شبها در راهآهن به تعمير قطار ميپرداخت. پدرش را در هفت سالگي از دست داده بود و نميخواست سربار مادرش باشد. پشت خانه چاه آب داشتيم. خواب ديده بود كه آنجا چاه بكند به آب ميرسد. ده حصارك قنات داشت و آب قنات به خاطر نفوذ فاضلاب آلوده بود و باعث فلج اطفال ميشد. چاهكن به او گفته بود كه اينجا بالاي تپه چاه به آب نميرسد. پدرم گفته ميرزا آغاسي را به او گفت «اگر براي من آب نميشود براي تو نان ميشود.» چاه در عمق ۳۵ متري به مخزن آب بزرگي رسيد. پمپ آبي نصب شد و لولهكشي به خانه و نصب شيري براي اهل ده كه به جاي آب قنات از آب تميز چاه استفاده كنند. اگر پمپ آب نياز به تعمير داشت خودش به ته چاه ميرفت و پمپ را تعمير ميكرد. با دستان خود درختان زيادي در اطراف خانه كاشت. شاهد بودم كه اولين درختي كه ميوه داد او به خاك افتاد و سجده شكر بجا آورد. ورزيده و چابك بود. در دوران دانشجويي در تيم كشتي فرنگي بود. با دوستانش روزهاي تعطيل از محله سنگلج تا قريه كن را با دوچرخه ميرفتند.
سواركار قابلي بود و آن را در زمان خدمت نظام وظيفه كه ستوان دوم سواره بود، آموخته بود. زماني كه رييس دادگاه در فيروزكوه بود گاهي با اسب به دهات مختلف ميرفت. يكبار هم در فيروزكوه از سوءقصد جان به در برد كه شرح آن در روزنامه وظيفه نوشته شد. به پيادهروي علاقه داشت، در ضمن يك پيادهروي آيت الكرسي را به من آموخت. كمگوي و گزيدهگوي بود. اهل سخنراني نبود و اگر مطلبي داشت، مينوشت. دنبال جاه و مقام نبود و اگر حكمي را حق ميدانست انشا ميكرد و نتيجه آن منتظر خدمت شدن و چند بار تغيير شغل اجباري در دادگستري بود. پيش از انقلاب بازنشسته و پس از انقلاب دعوت به كار شد. پس از چند ماهي كه دادستان كل انقلاب اسلامي بود استعفا كرد. سالها در مورد دلايل استعفا هيچ نميگفت. چند سال قبل خاطرات خلخالي به دستم رسيد. صفحاتي كه از او نام برده شده بود را برايش فرستادم و در مورد آن از او سوال كردم و او در نامهاي مختصرا توضيح داد كه به ضميمه اين نوشته است. عضو هيچ باند و گروه و حزب و هياتي نبود. از سياست بازي و سياسي كاري بيزار بود و بده بستان نميكرد. دوست نداشت راجع به خودش صحبت كند. اگرچه فرزندانش را دوست داشت ولي مايل نبود كه فرزندانش در محل كارش بيايند. ميگفت نميخواهم بگويند فرزندانش را دور خودش جمع كرده است. در مدت 6 سالي كه عضو حقوقدان و سپس مشاور شوراي نگهبان بود فقط يكبار براي امري ضروري به ديدنش در آنجا رفتم. هم و غم او اصلاح دستگاه قضايي بود. حدود ۲۵ سال قبل چند مقاله در روزنامه اطلاعات راجع به اشكالات قوه قضاييه نوشت و پس از آن آزارها شروع شد كه شرح آن خود حديثي مفصل است. روزي براي شكايتي به قوه قضاييه رفته بود و از قاضي دادگاه تجديدنظر پرسيده بود كه در اينجا كسي از خدا ميترسد؟ از آن روحاني قاضي پاسخ شنيد: فكر نميكنم! در دبيرستان كه بودم به او گفتم كه ميخواهم حقوق بخوانم و مانند خودت قاضي شوم. پاسخ داد كه فشار اين كار زياد است و بهتر است دنبال رشته ديگري بروي. حقوقداني متبحر بود و به قوانين احاطه كامل داشت. اهل تحقيق بود و نظرات حقوقي او اعتبار داشت. چون قوانين مدني ايران اقتباس از قوانين مدني فرانسه و بلژيك بود فرانسه آموخته بود و اگر ابهامي بود به اصل فرانسوي رجوع ميكرد. در اداره حقوقي دادگستري با مرحوم دكتر تابنده همكار بود و تا پايان عمر او دوست بودند. زماني كه دكتر تابنده براي امضاي نامهاي بازداشت شده بود پدرم براي آزادياش تلاش كرد. اگر كسي مشكلي در دادگستري داشت و به او مراجعه ميكرد او تا حد امكان راهنمايي ميكرد. تا سالها اهالي فيروزكوه براي مشورت به قم و تهران ميآمدند و چند روز در منزل ما ميماندند و پدرم برايشان لوايح حقوقي كه لازم بود را بدون دريافت وجهي آماده ميكرد. قرآن زياد ميخواند. در ماه مبارك رمضان چهار، پنج بار قرآن را ختم ميكرد. حدود هفت سالم بود كه ميگفت در زماني كه قرآن ميخواند كنارش بنشينم و در وسط هر صفحه از من ميپرسيد كه تا چه آيهاي خوانده و اينكه من توجه داشتهام يا نه. او سرمشق زندگي من و ساير فرزندانش بود. خدايش با اوليا و صالحين محشور كند.