حفاظت و نگرشهاي نادرست
محمود صوفي
ديويد مك به همراه گروهي از جامعه/روانشناسان، در سال ۱۹۷۴ ميلادي، «نگرش» بوميهاي ايالت ميشيگان را در زمينه معرفي مجدد گرگ مطالعه كردند. در آن زمان،
۴ گرگ به منظور معرفي مجدد به طبيعت رها شدند. پس از 4 ماه، يكي از گرگها با خودرو، 2 نفر با شليك مستقيم و چهارمي با تله توسط بوميها از پا در آمدند. 15 سال بعد، مديران حياتوحش ايالت به اين نكته پي بردند كه درك «نگرش» بوميها براي حفاظت ضروري است. يافتههاي آنها نشان داد: حدود ۵۷درصد افراد موافق با احياي گرگ، ۹درصد مخالف و بقيه ممتنع بودند. بعدها در سال ۲۰۰۰، مطالعه ديگري انجام دادند و از بوميها پرسيدند: فكر ميكنيد چند عدد گرگ در ارتفاعات بالادست ميشيگان وجود دارد؟ بوميهاي پاييندست گفتند: ۵۰۰ فرد. در مقابل، بوميهاي بالادست گفتند: ۸۰ فرد اما در واقع، برآورد بهترين مطالعه علمي در آن زمان ۲۰ فرد گرگ بود.
به اندازهاي كه دانشمندان فكر ميكنند در دادهها اشتباهي ممكن است رخ دهد، عموم اصلا فكر نميكنند كه اشتباه ميكنند (۵۰۰ گرگ!) جان كلام اينكه اگر اجراي تصميمها را برمبناي «نگرش» كه بنيانش، ارزشها و باورها هستند درنظر بگيريم بسياري از رفتارهايي كه توسط جامعه بومي در حوزه محيطزيست انجام ميدهند را ميتوان توضيح داد. براي مثال بوميهاي ميشيگان نگران بودند بچههاي مدرسه در ايستگاههاي اتوبوس توسط گرگها دريده شوند. برخي آنها برمبناي اين نگرش تصميم به كشتن گرگ گرفتند. اين نگرش برمبناي مولفهاي به نام احساس (affect/emotion) شكل گرفته و احساس غيرمنطقيترين عنصر و محركه واقعي نگرش محسوب ميشود و همين موضوع كار را براي كارشناسان حياتوحش كه با نگرش سر و كار دارند سخت ميكند. باور در انسان ضرورتا نياز ندارد كه صحيح باشد. شايد از همين روست كه در اغلب مناطق دنيا مساله گرگ حل نشده و در بسياري از مناطق ايران هم محليها برآوردهاي غيرواقعي از جمعيت اين گونه دارند و گاه حتي باور دارند اين گرگها از سوي سازمان حفاظت محيطزيست در منطقه آنها رهاسازي شدهاند. اگر ما حفاظت را مثل يك جريان رودخانه درنظر بگيريم، براي خواندن سرعت رودخانه، به جاي خيره شدن به موجها و صداي خروشان آن، بهتر است عملكرد سنگها، آب و عمق چالههايش يعني بومشناسي، نگرش و رفتار انسان را درك كنيم.