• ۱۴۰۳ چهارشنبه ۲۷ تير
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5037 -
  • ۱۴۰۰ چهارشنبه ۷ مهر

چگونه پروازمان را از كف مي‌دهيم؟

سيدحسن اسلامي اردكاني

كارت پرواز را مي‌گيرم و از قسمت بازرسي مي‌گذرم. وارد سالن پرواز مي‌شوم و منتظر مي‌نشينم. در عين حال گهگاه تابلوي اطلاعات پرواز را بررسي مي‌كنم. «هواپيمايي زاگرس» در حال پذيرش مسافر است. يعني حالا حالاها وقت دارم. صف بلندي برابرم شكل مي‌گيرد و مسافران به سمت باند فرودگاه حركت مي‌كنند. فاصله بين سالن و استقرار هواپيما اندك است و مسافران سريع به سوي پله‌هاي هواپيما پيش مي‌روند. آرام هستم و به پيرامون خودم نگاه مي‌كنم. خيالم راحت است كه سر وقت رسيده‌ام و نگران از دست دادن پروازم نيستم. صف تمام مي‌شود. دوباره تابلوي اطلاعات پرواز را چك مي‌كنم. همچنان هواپيمايي زاگرس در حال پذيرش مسافر است. با پرواز زاگرس آمده‌ام زاهدان و الان هم مي‌خواهم با همين پرواز برگردم تهران. بليت را ميزبانان در دانشگاه سيستان و بلوچستان برايم گرفته‌اند. حتي كارت پرواز را نيز ميزبان خونگرمم گرفته است و در اختيارم گذاشته است. نگاهي به بليت مي‌كنم و شماره صندلي را به ذهن مي‌سپارم. سالن خلوت مي‌شود. در بلندگو چند بار اعلام مي‌كنند آقاي فلاني به سالن خروج براي پرواز مراجعه كند. تعجب مي‌كنم كه آدم به اين گندگي چطور در اين سالن كوچك گم مي‌شود. 
قرار است هواپيما ساعت 10 پرواز كند. الان هم ساعت 10 شده است، اما همچنان هواپيمايي زاگرس در حال پذيرش مسافر و صدور كارت پرواز است. يعني تاخير قابل توجهي خواهيم داشت. 
از سر كنجكاوي و كمي هم براي اطمينان خاطر بلند مي‌شوم و به سمت قسمت خروج مي‌روم و مي‌پرسم: «ببخشيد، گيت پرواز زاگرس كي باز مي‌شود؟» پاسخ مي‌دهد كه از گيت بغلي بايد برويد. بر مي‌گردم. در همان حال اسم آشنايي از گوشي آن متصدي مي‌شنوم. مي‌گويم ببخشيد من اسلامي هستم. كارت پروازم را مي‌خواهد. به او مي‌دهم. سريع آن را پاره مي‌كند و مي‌گويد: «همه سوار شده‌اند و هواپيما منتظر شما است!» مي‌گويم: «من پروازم زاگرس است.» مي‌گويد: «نه. شما قشم اير هستيد.» متوجه نمي‌شوم. مي‌گويم: «من مي‌خواهم بروم تهران، نه قشم!» متصدي قاطعانه مي‌گويد: «برويد سوار شويد همه منتظر شما هستند.» در همان حال در گوشي اعلام مي‌كند كه مسافر گمشده پيدا شده است. با سرعت به سمت هواپيما حركت مي‌كنم. اما انگار فايده ندارد. شروع مي‌كنم به دويدن. يك ساك چرخدار كوچك دارم كه با من مي‌دود و يك نايلكس در دست چپم كه بي‌تابانه خود را به سر و سينه‌ام مي‌زند. نگهبان جواني كه مرا همراهي مي‌كند نايلكس را از من مي‌گيرد و من سرعت مي‌گيرم. انگار جايزه‌ام يك هواپيماي واقعي است كه منتظرم ايستاده است. سرانجام به هواپيما مي‌رسم. نفس‌زنان و عرق‌كرده، سوار مي‌شوم. 
سرگشته از اين اتفاق كه به‌خير گذشت، با خودم فكر مي‌كنم چه شد چنين خطايي كردم. چرا قاطعانه فكر مي‌كردم پروازم زاگرس است در حالي كه هواپيمايي قشم بوده است.  نگاهي به كارت پروازم مي‌كنم مي‌بينم قشم اير است. تصاوير ارسالي بليت‌ها را چك مي‌كنم، مي‌بينم كه برگشتم با قشم اير بوده است. اولين خطايم آن است كه چون با زاگرس رفته‌ بودم، پنداشته‌ام كه برگشت نيز با همان پرواز است. اين را «پيش‌فرض» مي‌گويند. حال آنكه لزوما چنين نيست. دومين زمينه خطاي آن بود كه كارت پرواز را خودم نگرفتم. در غير اين صورت هنگام دريافت كارت پرواز، اشتباهم برطرف مي‌شد. اين نمونه‌اي است از جايي كه مطمئن هستيم اشتباه نمي‌كنيم، اما در همان زمان گرفتار اشتباهات سختي هستيم.
درست 19 سال قبل يك بار پروازم را از تهران به كرمانشاه از دست دادم. از آن زمان همواره مراقب بودم كه سر وقت در فرودگاه باشم و پروازي را از كف ندهم. با اين همه استرس و نگراني اين مساله انگار رهايم نمي‌كند. يكي از كارهاي خوب هواپيمايي‌هاي داخلي آن است كه هر گونه تغيير در پرواز را از طريق پيامك به مسافر خبر مي‌دهند. كاش در چنين حالتي نيز از طريق پيامك تلفني خيلي سريع مسافر «گيجي» چون مرا مطلع كنند.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون