• ۱۴۰۳ چهارشنبه ۵ دي
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 5038 -
  • ۱۴۰۰ پنج شنبه ۸ مهر

هزار درخت هزار خاطره از دوران كرونا

اسدالله امرايي

توپ عيد كه در شد، عدنان به تلفنم زنگ زد. صدايش گرفته بود اما هنوز مهربان. گرم و شروع كرد به حرف زدن از يك چيزهايي كه انگار قصه بودند... و در پس‌زمينه، صداي ناله‌هاي يك زن. سرفه‌هايي گوشخراش. مي‌گفت مادر و پسر كرونا گرفته‌اند و خوابيده‌اند توي خانه. اما حال‌شان خوب است. خوب مي‌شوند. سپردم مادرش را ببرد بخواباند توي بيمارستان. گفت كه اين كار را نمي‌كند، مي‌ترسد مثل آن سال كه خواهرش توي بيمارستان صحرايي مُرد، بشود و تعريف كرده بود كه خواهرش، فقط دو، سه تركش توي تنش بود. نبايد مي‌مرد. بيمارستان باعث شد كه بميرد. اگر يك پارچه پيچيده بودند دور بازويش كه خون ازش نرود حتما خوب مي‌شد.» داستان بلند «خيابان هزار درخت» نوشته نسيم خليلي در انتشارات خزه منتشر شده است. پيش از اين كتاب مجموعه ‌داستان «گليروي داشبورد» و كتاب پژوهشي «طلاي سياه در مس داستان» هم در نشر خزه منتشر شده بود. خليلي دانش‌آموخته‌ مقطع دكتراي تاريخ ايران از دانشگاه الزهراست و سال‌ها در مطبوعات قلم زده است و قلمي آموخته دارد. خيابان هزار درخت داستان بلندي درباره زندگي دختر جواني است كه در يك بيمارستان رواني در تهران كار مي‌كند. او رنجور از جهان، به يزد مي‌آيد و در پناه بادگيرها، در پناه سادگي و درستكاري آدم‌هاي شهر، در نامه‌هايي گاه پر از اميد و گاه پر از تلخي، از نوستالژي و گذشته و روزهاي دانشجويي، از غم و شادي با مخاطب خود حرف مي‌زند. خواننده‌ از دل نامه‌هاي شخصيت اصلي، هم به يزد و كوچه‌ها و جهان آدم‌هايش سفر مي‌كند، هم به تاريخ و هم به عاشقانه‌هاي انسان معاصر. ‌«ياد حاج سيدجعفر افتادم. قصه‌اش را برايت گفته ‌بودم؟ يك دكان بقالي دارد برِ خيابان زندان اسكندر. از آن كاسبكارهاي قديمي ‌‌شهر است. باورت نمي‌شود اما هنوز هم از اين آدم‌ها پيدا مي‌شوند كه توي اين گراني و تورم، جنس‌شان را چرب‌تر به نفع مشتري مي‌كشند. بايد ببيني‌اش. صورتش مثل ماه شب چهارده است. يك روشنايي‌اي دارد مثل فانوس‌هاي باغِ مشير، وقتي يكي‌يكي روشن مي‌شوند و نورشان پهن مي‌شود روي بوته‌هاي ياس، روي حوض فيروزه‌اي روبه‌روي عمارتِ بادگير، روي درخت‌هاي انار. حاج سيدجعفر را همه به خوشنامي‌‌ مي‌شناسند، مي‌گويند اگر بفهمد جنسي كه آورده خوب نيست، راحت مي‌گويد: «اين جنسِ خوبي نيست، برو فلان مغازه، مثلا خيابان فرخي بخر»، يا اين را نبر، چند روز ديگر خودم جنس مرغوب‌ترش را مي‌آورم.» حتي همين هفته پيش كه رفته ‌بودم مهديه، رفاه مركزي، ديدم كه قيمت خيلي از جنس‌هاي حاج سيد جعفر از ليبلي كه روي همان جنس‌ها توي فروشگاه خورده، ارزان‌تر است. رفتم مغازه‌اش خبرش كردم. گفتم شايد از قيمت‌هاي جديد خبر ندارد. بعضي چيزها توي اين بقالي‌هاي محلي، توي اين محله‌هاي پيرنشين كه آمد و رفت زياد نيست و توريست‌ها هم نهايتا يك آب معدني و يك تي‌تاپي مي‌خرند، ماه‌ها مي‌ماند روي هم. ديدم برايم خرماي مرغوب جنوب گذاشته كنار و مي‌خندد و مي‌گويد: «من قيمتِ روي جنس را عوض نمي‌كنم. هي كاغذ حرام كنم كه چي؟ هر چي دوست داري بردار و ببر، ولي با قيمت كاغذ خودم. دست‌خط خودم.»

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون