دشت مهرباني
حسن لطفي
سينماي مستند ايران پر از فيلمهايي است كه موضوعش به نوعي به مشاغل از دست رفته و مكانهاي فراموش شده ربط دارد. مشاغل و مكانهايي كه گذر زمان از رده خارجشان كرده است. گاهي وقتها هنگام تماشاي اين فيلمها بيننده بدش نميآيد دوباره آن شغل و آن مكان به چرخه زندگي برگردد و او شاهد حياتش باشد. در اينكه ايجاد چنين حسي مربوط به قدرت سينما هست شكي ندارم. اما بعضي وقتها اين حس از دل نياز و كمبودي بيرون ميآيد كه بيننده احساس ميكند. حسي كه براي بيشتر ما آشنا است. شنيدن حرفي، تماشاي عكسي، خواندن نوشتهاي و... ميتواند بادي بشود بر خاكستر نشسته بر تنش وآن را از صندوقچه احساساتمان بيرون بكشد. نمونه هم زياد دارد. براي من آخرين بار دو، سه روز قبل پيش آمد. دوستي مطلب كوتاهي برايم ارسال كرد. مال خودش نبود. از آن مطالبي بود كه بارها بازنشر ميشود.
اما بنجل و وقتگير نبود. ارزش بارها خواندن داشت. از رسمي ميگفت كه سالهاي نه چندان دور در بازار اين مملكت جريان داشت. گويا اول صبح در مغازهها كه باز ميشده هر بازاريي جلوي در مغازهاش كرسي چوبي كوچكي ميگذاشته. اولين مشتري كه ميآمده و به قول خودشان دشتي ميكرده، كرسي را برميداشته و به داخل مغازه ميبرده. مشتري دوم كه ميآمده، صاحب مغازه سرك ميكشيده و در صورتيكه در بين همسايههايش كسي كرسياش بيرون بوده مشتري را به سمت مغازه او هدايت ميكرده. از آنجايي كه بازاري نيستم و در بين اقوام هم بازاري قديمي نداريم براي آنكه بدانم مطلب واقعي است يا خاطره پررنگ شده و آب و لعاب دادهاي است، به دوستم پيام دادم كه خودش هم شاهد اين اتفاق بوده ؟ ظاهرا او هم مثل من بود. هم از رسم و رسوم بازارهاي قديم خبري نداشت و هم كنجكاو بود تا از صحتش باخبر شود. از رفيقي كهنسال و بازاري دربارهاش پرسيده بود. رفيقش نهتنها اين سنت نيكو را تاييد كرده بود، بلكه رفتار خوب ديگري را هم به آن اضافه كرده بود. رفتاري كه مربوط ميشد به رابطه انساني صاحب مغازه و شاگردش. گويا وقتي شاگرد مغازه قصد زن گرفتن ميكرده، صاحب مغازه برايش مغازه كوچك و ارزاني فراهم ميكرده و با كمك ديگران اجناسش را تهيه ميكرده. صبح روز بعد از عروسي هم تحويلش ميداده و شاگرد براي خودش مغازهدار ميشده. با آنكه ميدانم و ميدانيد انجام اين رفتار و دشت اول صبح، همگاني نبوده وبعضي از دل كوچكها از زير اجرايش شانه خالي ميكردند، اما گمانم شما هم مثل من بدتان نيايد اين رفتارها دوباره جان بگيرند و بوي انسانيت در بازارهاي سنتي و مدرن بپيچد.