دو مرزبندي با اسلام طالباني
علي شكوهي
در حال پرسه زدن در سايتها بودم كه چشمم به دو يادداشت از دو موضع اصولگرايانه و اصلاحطلبانه درباره مرزبندي با اسلام طالباني خورد. نوشته اول متعلق به جناب داود مهدويزادگان، دانشيار پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي با عنوان «شاخصهاي مرزبندي گفتماني انقلاب اسلامي با اسلام طالباني» است و دومين نوشته متعلق به جناب عليرضا علويتبار، نظريهپرداز نوانديش اصلاحطلب است كه عنوان «مرزبندي گفتماني با طالبان» را دارد. اكنون كه شاهد غلبه مجدد طالبان در افغانستان و احياي مجدد انديشه و فكر طالباني در منطقه هستيم، ضروري است اينگونه مرزبنديها با طالبان صورت بگيرد تا معلوم شود كه چه شباهتها و چه اختلافاتي ميان ما با مدعيان اسلام در حكومت طالبان وجود دارد. اجازه بدهيد ابتدا خلاصه اين دو نوشته را مرور كنم و بعد جمعبندي مباحث را از منظر خودم عرضه بدارم.
الف- مرزبندي اصلاحطلبانه
علويتبار در آغاز نوشته خود تاكيد كرده است: «جريان حاكم در جمهوري اسلامي ايران، نميتواند با گفتمان غالب در ميان طالبان حاكم بر افغانستان مرزبندي گفتماني نمايد. گفتمان جريان حاكم در ايران (جريان راست تندرو)، از نظر آرزوها، خطمشيها و شعارها، شباهتهاي انكارناپذيري با طالبان دارد. اگر اصطلاحات و لهجهها را ناديده بگيريم، عمق اين شباهت آشكارتر ميشود. اين شباهتها مانع نقد جدي طالبان شده و ميتواند تا همدلي نيز پيش برود». وي معتقد است اختلافات كلامي و فقهي ميان شيعه و تسنن حنفي ميتواند نوعي مرزبندي باشد، اما در آن صورت حكومت بايد بسياري از متحدان منطقهاي خود را هم آن سوي مرزبندي خود قرار دهد و در آن صورت گرفتار «معيارهاي دوگانه» خواهد شد. علويتبار معتقد است كه كار مرزبندي براي اصلاحطلبان آسانتر است و بر همين اساس چند شاخص را براي مرزبندي با اسلام طالبان پيشنهاد ميكند.
1- «نوانديشي ديني» به مثابه يك برنامه پژوهشي در دينشناسي بر اساس عنصر زمان و مكان و اجتهاد نوشونده نه فقط در فروع بلكه در مباني و اصول و درك عصري و مناسب با زمان از دين است. با اين منطق هم ميتوان شيوه فهم ديني در درون جامعه شيعه را نقد كرد و هم در محافل اهل سنت از جمله طالبان را مورد ارزيابي قرار داد. به گفته علويتبار «در نوانديشي ديني پرسش ما فقط اين نيست كه پيامبر و پرورشيافتگان اصلي او، چگونه سخن گفته و زندگي ميكردهاند، بلكه پرسش اصلي اين است كه اگر پيامبر و ياران او امروز در ميان ما بودند، چگونه سخن گفته و زندگي ميكردند».
2- «جمهوريت» شاخص ديگري است براي مرزبندي با اسلام طالبان. در نظام جمهوري مردم در حوزه امور عمومي برابر و داراي حق تصميمگيري هستند، رييس حكومت را براي دورهاي محدود به عنوان وكيل خويش در اداره عمومي انتخاب ميكنند، او با بقيه مردم برابر بوده و تابع قانون و مسوول تصميمهاي خويش است و داراي قدرتي مقيد به قانون اساسي است.
3- «مردمسالاري» شاخص ديگر است. جمهوريت بيشتر بر شكل حكومت تاكيد داشت، اما مردمسالاري روش تصميمگيري را مورد توجه قرار ميدهد. اولين شرط مردمسالاري پذيرش مالكيت همه مردم كشور بر محدوده سرزميني است. مردم مالكند و در جريان اداره امور بايد حقوق مالكيت آنها به رسميت شناخته شود. اجازه گرفتن از مردم، پذيرش حق اعتراض آنها و پذيرش حق آنها در پس گرفتن مجوزها از شروط اوليه مردمسالاري است. به علاوه حكومت در مردمسالاري بايد فراديني، فرامذهبي و فراقومي عمل كند. تبعيض ميان شهروندان به بهانههاي مختلف پذيرفته نيست. امكان لحاظ كردن نظر اكثريت در تعيين خطمشيها، ضمن رعايت حقوق اساسي اقليت، از لوازم مردمسالاري است.
4- «توسعه همهجانبه» از نظر علويتبار يكي ديگر از شاخصهاي مرزبندي با طالبان است. البته شايد توسعه مطلوب طالبان هم باشد اما به نظر وي، دستيابي به توسعه در همه جا، از جمله افغانستان، پيششرطهايي دارد و نيازمند فراهم شدن زمينههايي است.
خستين شرط مادي توسعه، رشد اقتصادي پايدار و مداوم است. رشد اقتصادي نيز بدون انباشت سرمايه مادي، فراهم شدن سرمايههاي انساني (آموزش كاركنان) و پيشرفت تكنولوژي حاصل نميشود. شرط ديگر توسعه بهرهگيري از روشها و دستاوردهاي علوم تجربي جديد است. علويتبار معتقد است كه گفتمان طالبان هرگز نميتواند الزامات توسعه افغانستان را فراهم آورد و بنابراين نميتواند توسعه اين كشور را با گفتمان طالبان شاهد بود. به نظر علويتبار اين ملاكهاي چهارگانه تنها براي مرزبندي با طالبان افغانستان نيست، بلكه ميتوان آن را براي مرزبندي با ساير جريانهاي داخلي و منطقهاي نيز به كار برد خواه متحد جمهوري اسلامي باشند و خواه مخالف آن.
ب- مرزبندي اصولگرايانه
در نوشته جناب مهدويزادگان عمدتا نقد جريان اصلاحاتمحور است و اينكه ما نيازي به مرزبندي با گفتمان طالبان نداريم و اتفاقا جريان اصلاحطلب بيش از ديگران نيازمند مرزبندي با طالبان است. به گفته وي «اسلام طالباني نسبت به اسلام سياسي در دورترين افق فكري ايستاده است و به اين سادگي نميتوان چنين وصله ناجوري را به گفتمان انقلاب اسلامي چسباند». با اين وجود مهدويزادگان هم چهار شاخص زير را براي ترسيم مرز فكري و سياسي با طالبان مطرح كرده است:
1- انقلابي بودن گفتمان انقلاب اسلامي و مطالبه تغيير همهجانبه وضع موجود بر اساس اسلام ناب اولين شاخص مورد نظر است. به گمان نويسنده، اسلام طالباني اساسا انقلابي نيست همانگونه كه گفتمان اصلاحات هم انقلابي نيست.
2- مردمي بودن هم شاخص ديگر مورد نظر مهدويزادگان است. به نظر وي، طالبان برخاسته از قدرت قوم پشتون و تنها 40درصد جمعيت افغانستان و با زور بر اين كشور مسلط شده است و بنابراين مردمي نيست در حالي كه انقلاب اسلامي در ايران محصول حضور مردم در صحنه انقلاب است. باز هم نويسنده مدعي است كه اصلاحطلبان به دليل مردمي نبودن نميتوانند با طالبان مرزبندي كنند.
3- فلسفه سياسي گمشده گفتمان طالبان است و «امارت اسلامي» ممكن است با جمهوري اسلامي يا خلافت اسلامي متمايز باشد، اما فلسفه سياسي مشخصي ندارد كه بشود درباره آن سخن گفت. نويسنده باز هم سراغ اصلاحطلبان ميرود و تاكيد ميكند كه فقر فلسفه سياسي تنها مختص طالبان نيست، بلكه گفتمان اصلاحات هم درگير آن است.
4- پيشرفت آخرين شاخص مورد نظر مهدويزادگان است. به نظر او گفتمانهاي سياسي اسلامخواه نميتوانند بدون توجه به مقوله پيشرفت و بدون داشتن نظريه در اين زمينه پايدار بمانند و به همين دليل طالبان كه در اين زمينه دستش خالي است، دچار مشكل خواهد شد. به عقيده نويسنده، گفتمان انقلاب اسلامي آمادگي نظري براي پيشرفت را داشته است اما ديگران از جمله اصلاحطلبان و طالبان فاقد اين مباني هستند.
ج- جمعبندي
مقوله مرزبندي ميان اسلام مورد قبول ما با اسلام طالباني را ميتوان يكي از نيازهاي جامعه امروز ايران و محافل ديني و سياسي كشور دانست. در كنار مبارزات شيعيان كه در ايران به تشكيل جمهوري اسلامي ختم شد، ما شاهد رشد جريانهاي سياسي و مبارز و انقلابي در محافل اهل سنت هم هستيم كه در قالب سازمانهاي جهادي و انقلابي و دولتهاي داعش و طالبان ظهور يافته است. طبعا ميان جريانهاي اسلامخواه منطقه ميتوان مشابهتها و تفارقهايي را نشان داد كه همان مرزبندي نظري در اين باب است. پيشتر در اين زمينه تلاشهايي صورت گرفته است كه از جمله آن مرزبندي دكتر شريعتي با عنوان «تشيع صفوي و تشيع علوي» و «تسنن اموي و تسنن محمدي» است. امام خميني(ره) نيز بعدها از «اسلام ناب محمدي و اسلام امريكايي» سخن گفت تا نشان دهد كه دو اسلام با فهم متفاوت ذيل يك عنوان نميگنجد و بايد بين آنان تمايز قائل شد. اكنون نيز بايد ميان فهم طرفداران اسلام سلفي تكفيري يا داعشي يا طالباني با فهم مورد نظر ما از اسلام مرزبندي كرد. در اين مرزبندي طبعا شاخصههايي مورد توجه قرار خواهند گرفت كه در اين عصر مهم هستند و گويايي خود را دارند و دلايل مخالفت ما با آن فهم از اسلام را عيان ميكنند. هدف اين نيست كه يك جريان خاص مانند طالبان افغانستان را با جمهوري اسلامي مقايسه كنيم و تفاوت آنها را برشماريم، بلكه بايد به عمق فهم و درك ديني دو طرف توجه كرد و تفاوت اين دو تجربه را نشان داد. به همين دليل نوع مطالعه جناب علويتبار قابل دفاعتر از نوشته نقضي جناب مهدويزادگان مينمايد و دچار تناقض دروني نيست.
با ترسيم ملاكها و مرزبنديها، چه بسا جريانهايي را در داخل كشور بيابيم كه دقيقا مشابه طالبان ميانديشند و اگر شرايط اجازه دهد مانند آنان هم عمل خواهند كرد. مرزبندي يعني سرمشق گرفتن براي انديشه و رفتار تا به تدريج از مباني مورد نظر خودمان فاصله نگيريم و به وادي كساني كه قبول نداريم، وارد نشويم. اصلاحطلبان در اين مرزبنديها به شاخصههاي مورد نظر خود بها ميدهند و اصولگرايان به ملاكهاي خودشان اما معلوم است كه دولت طالبان در افغانستان به آساني ميتواند خود را انقلابي، مردمي و داراي فلسفه سياسي معرفي كند در حالي كه نميتواند شاخصهايي مانند نوانديشي ديني، جمهوريت و مردمسالاري را بپذيرد و مقدمات و الزامات پيشرفت همهجانبه اين كشور را فراهم كند. به همين دليل مرزبندي اصلاحطلبان در اين زمينه قابل دفاعتر است.