نگاهي به فيلم «سيبها» محصول كشور يونان
جهاني سرد و بيروح اما تاملبرانگيز
تينا جلالي
آيا شده در لابه لاي افكار روزانه خود روي اين موضوع كمي مكث كنيد كه اگر يك روز بر اثر حادثه ناگواري حافظه بلندمدت شما پاك شود وديگر هيچ خاطره و تجربهاي ولو اندك حتي از دوران كودكي در ذهن نداشته باشيد چه اتفاقي برايتان ميافتد؟ بيحافظه و نداشتن ذخيره اطلاعات، جهان را چگونه تصور ميكنيد و زندگي براي شماچه شكل وشمايلي پيدا ميكند؟ اينكه نتوانيد حتي سادهترين مسائلِ روزمره و اتفاقات را به ياد بياوريد برايتان دردناك است يا اين موضوع را ميتوان شروع يك زندگي و هويت جديد برشمرد؟ درام خوش ساخت «سيبها» Apples اولين ساخته كريستوس نيكو به چنين پرسشهايي ميپردازد و جهانش حول اين موضوع تعريف ميشود. درست برعكس نام «سيب » كه نماد سرزندگي، سلامتي و شادابي است فيلم «سيب ها» از پژمردگي و غمناكي انسانها حكايت دارد و روايت آدمهاي به فراموشي رفته يا فراموش شده است. (اينجا صحبت از زوال عقل نيست، بحث از دست دادن حافظه بلندمدت است) در اين فيلم با شهري مواجه هستيم كه مردمانش در عنفوان جواني ذخيره اطلاعات ذهنيشان پاك ميشود و هيچ چيز را به خاطر نميآورند، اين آدمهاي دچار اختلال ذهني شده در كلينيك روان درماني به يك زندگي جديد دعوت ميشوند و سعي ميكنند به دنياي تازهاي روي بياورند و ادامه حيات دهند. اينكه چه حادثهاي براي آدمهاي اين شهر رخ ميدهد كه باعث اپيدمي فراموشي بين آنها ميشود بحث و مساله اصلي فيلم نيست و از آن سخني به ميان نميآيد به جايش تمركز روي نجات بيماران با روشهاي علمي، آموزشي خاص بخش عمده فيلم را به خود اختصاص ميدهد. اما وجه دراماتيك ماجرا آنجاست كه شخصيت اصلي داستان، دچار فراموشي نشده و خودش به فراموشي خودخواسته روي ميآورد. آريس (با بازي آريس سروتاليس) براي رهايي از بار مصائب و رنج عظيمش ترجيح ميدهد خاطراتش را از حافظهاش پاك كند و براي درمان دردهاي روحي به فراموشي متوسل ميشود وتلاش ميكند به زندگي جديدي روي بياورد (بخش جالب ماجرا اينجاست كه مخاطب از اين برنامهريزي آريس اطلاعي ندارد و درپايان فيلم متوجه ماجرا ميشود) سكانس ابتدايي را در نظر بگيريد كه چه آغازي هنرمندانه براي فيلم است. همان لحظهاي كه فقط تكصداهاي مبهمي را ميشنويم .از اين صدا همه جور تصوري ميتوان در ذهن داشت الا اينكه يك نفر از استيصال و به پيوست سرش را به ديوار بكوبد. چه بر سر آريس آمده و چه اتفاقي براي او افتاده كه چنين به بيهودگي و دلمردگي ميرسد نه سكانسي در فيلم هست و نه توضيحي داده ميشود (به غير از پايان فيلم) مثل مجهول بودن دليل اپيدمي فراموشي در اين شهر. اما آنچه باعث گيرايي فيلم است اينكه آريس همپاي شخصيتهاي دچار فراموشي در يك برنامه درماني خاص شركت و به خود تلقين ميكند كه چيزي را به ياد نميآورد. درواقع سيري كه او در اين فيلم طي ميكند تا خودش را با زندگي تازه منطبق كند، تلاش براي بازگشت به زندگي دوباره و پيروي كامل او و ديگر بيماران از روشهاي آموزشي براي دستيابي به زندگي جديد باعث فصلهاي جذاب فيلم شده و مخاطب را با خود همراه ميكند. اين سوال كه آيا فراموشي راهحل منطقي براي رهايي از رنجهاي بشر ميتواند باشد در طول فيلم ذهن را به خود درگير ميكند. سكانسهاي پاياني فيلم همان صحنههايي كه آريس از اين نقشه خودخواسته به تنگ ميآيد و دوام نميآورد و به زندگي گذشته خود بر ميگردد آنجاست كه مخاطب به ابتداي فيلم وصل ميشود و به ماجراي داستان پي ميبرد، اينكه اصلا آريس دچار فراموشي نبوده و در اين طي طريق به خودشناسي ودرك عميق زندگي ميرسد.
«سيبها» موضوع متفاوت و تفكربرانگيزي دارد. فضاي سردي كه در كليت فيلم جريان دارد مخاطب را به انديشه دعوت ميكند. آنچه بار سكوت و فضاي سرد حاكم بر فيلم را كم ميكند و باعث ميشود بيهودگي و افسردگي فيلم قابل تحمل باشد و مخاطب آن را پس نزند بازي باورپذير شخصيت اصلي آريس است كه بسيار هنرمندانه و خلاقانه از پس نقشش بر ميآيد بهطوري كه تا نيمههاي فيلم مخاطب باور نميكند كه او به فراموشي خودخواسته روي آورده باشد انگار كه ما با آدمي مواجه هستيم كه حافظهاش را كاملا از دست داده است. به صحنههايي كه از درون رنج ميبرد و به اطراف و آدمها خيره ميشود دقت كنيم يا سكانسهايي كه روي سيب خوردن او تمركز ميكند. «سيبها» فيلم پرگو و شعاري نيست، ديالوگ كم دارد و تصوير محور است نه تصويرها وميزانسهاي خيرهكننده بلكه صحنههايي كه گوياي احوال شخصيتها هستند. براي پايان هفته، ديدن اين فيلم خالي از لطف نيست و تماشاي آن توصيه ميشود.