يادداشتي بر مجموعه داستان «اينجا هيچكس نگاهم نميكند»
برشهايي از 15 زندگي
سارا كنعاني
گزاره درستي وجود دارد كه ميگويد مخاطبان جدي ادبيات داستاني، قبل از هر چيز، اهل خواندن داستان كوتاه هستند. حقيقتا اينگونه است و بيراه نيست اگر بگوييم اوج هنر يك نويسنده در نوشتن داستان كوتاه متجلي ميشود؛ چراكه او بايد در فرصتي اندك، هم جهانبينياش را عرضه و هم به درستي از ابزار معرفي اين جهانبيني استفاده كند. تبيين موضوع، پرداخت شخصيت، بازيهاي روايي و نثر و بسياري عناصر ديگر وجود دارند كه يك داستان كوتاه را ميسازند و از آنجا كه ادبيات - و به ويژه ادبيات داستاني- يك موجود زنده و پوياست، دوره به دوره تعريف چيستي داستان كوتاه كاملتر ميشود.
در ادبيات امروز آثاري به عنوان داستانهاي كوتاه خوب تحسين ميشوند كه شايد اگر روزي، همين چند ده پيش، واجد ارزش ادبي شناخته نميشدند. واقعيت اما اين است كه ادبيات مدرن نه به دنبال پيامرساني و نتيجهبخش بودن بلكه در پي اثرگذاري و به فكر فرو بردن است. اين عبارت به آن معناست كه هنگام خواندن داستان كوتاه، نبايد به عادت كلاسيك، دنبال كشف گره باشيم و بعد با اثر همراه شويم تا ببينيم آن گره را چگونه برايمان باز ميكنند. ما بايد با تأني به جهاني كه نويسنده برايمان ساخته، قدم بگذاريم و با گامهايي آهسته، سطر به سطر، با او همراه شويم تا بفهميم از كدام دريچه به دنيا نظر كرده است؛ شايد فقط همين. همين كه نظرگاه او را بدانيم و جايي را كه نوك انگشتهايش به آن اشاره ميكند - به شرط سلامت اثر- ببينيم، سهممان را از داستان برداشتهايم. ركسانا ايور در مجموعه «اينجا هيچكس نگاهم نميكند» كه از سوي نشر سيب سرخ منتشر شده، چنين كاري را به انجام رسانده است. ما در 15 داستان خيلي كوتاه او با 15 برش از 15 زندگي روبهروييم كه جايي در ميانه آغاز ميشوند و جايي در ميانه به پايان ميرسند؛ اما آخر كار، هيچ ردي از ابهام براي خواننده باقي نميگذارند؛ بلكه اثري را سبب ميشوند كه شايد چند خط اول از يك داستان نانوشته ديگر باشد كه در ذهن او به نگارش در ميآيد. ايور كه پيش از چاپ اولين مجموعهاش در رويدادهاي ادبي زيادي كانديداي دريافت جايزه بوده، در اين مجموعه داستان، برخلاف فرم روايي ثابتي كه انتخاب كرده، به سبكهاي داستاني متفاوتي پرداخته است. در داستاني مثل «دايره شب» با يك واقعگرايي تاموتمام روبهرو هستيم و يك موقعيت آشناي زنانه برايمان مرور ميشود و قرار نيست به كشف به خصوصي دست پيدا كنيم؛ فقط با زن تنها و عاشق قصه همراه ميشويم و در سطور پاياني همدلي با او اتفاق ميافتد. از سوي ديگر در داستاني مثل «درخت سارهزيل» يا «كا» با تنيده شدن تنگاتنگ تخيل و واقعيت مواجه هستيم كه به ناچار، هوش و حواس ما را هم بيشتر جمع ميكند؛ چراكه بايد خط و ربط بين آدمها و موقعيتهايشان را در گذشته و امروز درك كنيم و اين، خود سبب التذاذ از داستانخواني ميشود.
ركسانا ايور براي نوشتن اين 15 داستان صرفا به روزگار معاصر بسنده نكرده و حتي ميتوان فضاي تهران دهه سي را هم در كتاب او پيدا كرد. او در داستان «ميركريم» يك قصه آشنا را از زاويه ديد يك دختر جوان بازتعريف كرده و با تصاوير ذهني آشنا يك قاب جديد و كمتر ديدهشده پيش روي ما گذاشته است.