زاده اضطراب جهان
بيانيه «شعر حجم». بعد هم كه چالنگي از داستان كوتاهش گفت كه در اواسط دهه سي در «كيهان هفته» چاپ شده بود به اسم «كدي» كه به معني توپ جمعكن زمين گلف است و در رمان «خشم و هياهو»ي فاكنر هم آمده.
باري، هر چه گشتيم داستان را پيدا نكرديم و حسرتش ماند برايمان تا در كتاب «دريچه جنوبي» - تاريخچه داستان خوزستان- بياوريم و به عنوان يكي از پيشكسوتان داستان جنوب معرفياش كنيم. آنهم در دهه سي كه بسياري از پيشكسوتان عرصه داستان در خوزستان هنوز در آن دوره كاري چاپ نكرده بودند.
گذشت... آخرين بار در شب مراسم سالگرد زندهياد كورش اسدي ديده بودمش. در ميان دوستان شاعر و نويسنده و تعدادي از اعضاي كانون نويسندگان كه به دعوت خانواده چهارمحاليان جمع شده بوديم. نشستم كنار چالنگي عزيز و حين حرف زدن باهاش، گفتم: شعر تازه ننوشتهاي؟ خنديد. گفت: نه، نميتوانم شعر بگويم.
باورم نميشد. ديده بودم با اين سن و سال هنوز ذهنش جوان مانده و گهگاهي كه شعري از شاعري جوان ميخواند به وجد ميآمد و تلفن كه ميزدم در موردش صحبت ميكرد. مبهوت نگاهش كردم. خنديد. چشمهايش اما چيز ديگري ميگفتند. انگار ميترسيد از كلمه و كلام؛ آنهم براي او كه عمري با شعر زيسته بود و «زاده اضطراب جهان» بود. انگار نميخواست كلام را بيالايد با هر چيزي كه اين روزها برخي شعرش مينامند. انگار شعر شيشه عمرش بود و نميخواست ترك بردارد. يا بشكند.
لبخند زدم. گفتم: نميتواني يا نميخواهي؟
خندهاي كرد ريزريز و با دست شانهام را فشرد.