داستان كوتاه و لحظه مكاشفه
جمال ميرصادقي
داستان كوتاه از كيفيتي برخوردار است كه آن را از انواع ديگر متمايز ميكند. جان چيپور داستان كوتاهنويس پرآوازه امريكايي ميگويد: «رويداد برگزيده، نويسنده در زمان معين و در مكان معين، وارد معركه ميشود، اينجا از آن آزاديهايي كه در رمان هست، خبري نيست و بايد قهرمان، داستان را در «يكلحظه» شكار كند، در يكلحظه بحراني از زندگياش گير بيندازد و داستان كه پايان گرفت، زندگي قهرمان ديگر هماني نخواهد بود كه قبل از ماجرا بود، عظمت داستان كوتاه هم در همين هدفگيري شگفتانگيز لحظهاي است، مثل دوربين تلويزيون در يك بازي فوتبال.
رمان همچون دوربيني است كه در سراسر ميدان بازي به گردش درميآيد و تمام صحنه و تمام بازيكنان را نشان ميدهد و ناگهان، در انتها يا ميانه ميدان، روي چهره درهم كشيده و برافروخته يكي از بازيكنان متوقف ميشود. به نظر من، تفاوت رمان و داستان كوتاه هم از همينگونه است. هر كدام، در جاي خود، نقش خاص خود را دارند. با اين حال، خود من به عنوان نويسنده داستان كوتاه، شيفته همين لحظه شكار هستم، لحظه مكاشفه.»
از اينجاست كه اختلاف اساسي داستان كوتاه با رمان آشكار ميشود و لحظهها در داستان كوتاه نقش بنيادي دارد و داستان كوتاه از تسلسل كند زماني پرهيز ميكند و در حالي كه تسلسل كند زماني از نقاط قدرت رمان محسوب ميشود.
داستان كوتاه اغلب نمايشدهنده وقايعي است كه در آنها شخصيتهاي جذاب و غيرعادي، خشن و بيرحم، عشاق و فداكار و... در لحظههاي بحراني زندگيشان تصوير ميشوند.
در اين لحظهها حقيقت وجودي خودشان را آشكار ميكنند، لحظههايي كه ممكن است براي آنها در حكم مكاشفه باشند و تغيير و دگرگوني روحي و بينشي آنها را به دنبال بياورند، لحظههايي كه ممكن است كه در طي آن شخصيتها به درك و فهم بسيار مهمي از زندگيشان برسند، لحظههايي كه ممكن است آنها را روي در روي مرگ قرار بدهد.
اگرچه ممكن است كه ما براي مدت كوتاهي، چند دقيقه، چند ساعت، چند روز، شخصيتها را در خاموشي و روشني و سكون و تلاششان ببينيم، اغلب، آنها را بهتر از مردماني ميشناسيم كه سالها با آنها در رفتوآمد بودهايم. گروهي از اين شخصيتها را تحسين ميكنيم و دوست ميداريم، با بعضي همدلي و همدردي ميكنيم، از بعضيها بيزار ميشويم، اما بيتوجه به اينكه برخوردمان با شخصيتهاي داستان چگونه است، اغلب با همه آنها به نحوي كنار ميآييم. اصولا خواندن داستان، درك و شناخت ما را از زندگي بيشتر ميكند، اطلاعاتي از محيط و مكانهايي به ما ميدهد كه با آنها غريبه بودهايم يا آشنايي كمي داشتهايم و ممكن است هيچوقت فرصت و امكان ديدار آنها برايمان پيش نيايد. داستان ما را به زمانهاي متفاوت ميبرد، به زمان گذشته، حال و آينده، زمانهايي كه ميتوانند هر كدام خاطرههايي را براي ما زنده كنند و منظرههايي را پيش چشمهاي ما بياورند.
دست آخر بعضي از اين داستانها ممكن است راهگشا باشند و راههاي تازهاي از زندگي را به ما نشان بدهند و ما را آگاه كنند كه چرا وقايع اتفاق ميافتد و چرا مردمان همانطور عمل ميكنند كه بايد بكنند، چرا ناگهان از اين رو به آن رو ميشوند. به همين دليل است كه ما خواندن داستان را اينقدر دوست داريم و اوقات فراغت خود را به آن اختصاص ميدهيم.