درباره فيلم CODA به كارگرداني سيان هدر
مترجم زبانها و جهانها
محمدحسن خدايي
نگاه انساني «سيان هدر» به جهان ناشنوايان قابل اعتنا و ستايشانگيز است. فيلم تحسينشده اين كارگردان زن امريكايي، همچون شخصيت تاثيرگذار فيلم يعني «روبي راسي» با بازي «اميليا جونز» به مثابه يك «مترجم» عمل ميكند. يك فرآيند مداوم ترجمه و تفسير مابين مردماني كه توانايي شنيدن دارند با جهان پر رمز و راز ناشنوايان. سيان هدر در مقام كارگردان اين مساله را گوشزد ميكند كه جهان ما بيش از پيش در حال از دست دادن توانايي شنيدن است و اين ميتواند در آينده مصيبتزا شود. فيلم همچون شخصيت روبي در يك فضاي بينابيني تعين مييابد و تلاش دارد مترجم جهانهاي گسسته از هم باشد. روبي را به ياد آوريم كه چگونه زبان گوياي خانواده است، آنهم در مقابل انسانهايي كه ميل چنداني به شنيدن خواستههاي آنان ندارد. روبي مجبور است علاوه بر ترجمه كردنِ زبان نامفهوم اعضاي خانواده، به تفسير بعضي نكات كه سوءتفاهم ايجاد ميكند مبادرت ورزد، در اين كشاكش هرروزه است كه گاهي مجبور ميشود جملاتي را حذف كند يا با عواطفي چون خشم و شفقت گفتوگو با غريبهها را پي بگيرد. روبي همچون مترجمي بنياديني است كه گويا يك رسالت الهياتي بر دوش دارد تا همبستگي شكننده خانواده را حفظ كند. خانواده كه به ماهيگيري مشغول است به حضور هميشگي روبي احتياج دارد چراكه مشاركت در توليد مادي جامعه از طريق صيد محصولات دريايي، به زباني براي ارتباط و مبادله نياز دارد. اين موقعيتي است دشوار و از قضا تكين براي دختري بااستعداد كه هنگام كار و در دل دريا، آواز بخواند و جهان موسيقي را از يك منظر تازه كشف كند. يك فرآيند طبيعي آموزش كه خارج از مناسبات آكادميك شكل ميگيرد و هنر آواز خواندن را نزد روبي كيفيتي تازه ميبخشايد. فيلم CODA كه مخففي است از «فرزند بزرگسالان ناشنوا» بودن، تلاش دارد در باب رابطه انسان مدرن با يكي از حواس پنجگانه بشري يعني «حس شنوايي» به تامل نشيند. بيگمان شنوايي يكي از تواناييهاي انسان در ارتباط برقرار كردن و لذت بردن از مواهب زندگي است. خطاب فيلم به كساني است كه از اين موهبت طبيعي برخوردار هستند اما به مرور زمان، ارزش آن را از ياد ميبرند و كر ميشوند و مخالف شنيدن حرف ديگران. بنابراين بيجهت نيست كه جلوههاي شنيداري فيلم، چه از طريق موسيقي و چه به ميانجي زبان، اهميتي مضاعف مييابد تا زيستن در يك جهان بيگفتوشنيد را هشدار دهد. البته كه روايت فيلم داستان ساده و سرراستي دارد. دختري نوجوان در يك خانواده ناشنوا به دنيا آمده و به تدريج بدل شده به زبان گوياي آنان در ارتباط با ديگران. روبي هميشه در خدمت خانواده است تا امكان ادامه دادن زندگي از دست نرود. استعداد پيدا و پنهان او در زمينه موسيقي، به همين دليل نامكشوف مانده و تنها بعد از ورود معلم موسيقي به دبيرستان است كه به تدريج عيان ميشود. روبي كه به دليل موقعيت خاص خانوادگي از عدم اعتماد به نفس لازم در مواجهه با همكلاسيهاي خويش رنج ميبرد، با آموزش علمي موسيقي ميآموزد كه چگونه عامليت و كنشورزي خويش را در مقابل ديگران به اجرا درآورد. اين سير تطور دانشآموزي است بااستعداد كه پيش از اين نتوانسته هنر خويش را به نمايش گذارد و ديگران را مبهوت آواز خود كند. حضور مغتنم مردي چون برناردو ويلالوبوس در مقام يك معلم موسيقي جدي و كاربلد، اين امكان را براي روبي فراهم ميكند كه استعدادش را با آموزش حرفهاي تربيت كند. سيان هدر تلاش دارد اهميت تحصيلات رايگان را در جهان سرمايهداري نئوليبرال به همگي ما گوشزد كند كه اگر موقعيت آموزش رايگان و همگاني در اختيار اقشار مختلف جامعه قرار نگيرد، بيشك ميتواند زمينهساز نامكشوف ماندن استعدادهايي شود كه ميتوانند جهان ما را به جايي بهتر براي زيستن تبديل كنند. اين روزها بيش از پيش در حال دور شدن از آرمانهاي جمعي هستيم، بنابراين فرصتهاي آموزش، بهداشت، رفاه و امنيت چندان در دسترس همگان نيست. از اين منظر فيلم CODA را ميتوان در ستايش جهاني مبتني بر عدالت دانست كه ميتواند به شكوفايي استعدادهاي بشري منتهي شود و بشارتدهنده آيندهاي انسانيتر باشد. با آنكه روايت فيلم بر دوگانه «شنوا/ناشنوا» شكل گرفته، اما هرچه به انتها نزديك ميشويم فهم و دريافت ما از جهان ناشنوايان عمق بيشتري مييابد. تلاشي براي يك مفاهمه كه در ابتدا ناممكن مينمايد اما حركت در مسير آن ميتواند واجد سويههاي انسانمدارانه شود. سيان هدر در يكي از صحنههاي تماشايي فيلم، يعني اجراي دوئت روبي و مايلز از يك آهنگ معروف، ناگهان صداي صحنه را قطع ميكند تا فضاي كنسرت از منظر ناشنوايان حاضر در اين آمفيتئاتر روايت شود. نتيجه سكوتي هولناك است كه آرامش ما را برهم ميزند تا براي لحظاتي اندك زندگي ناشنوايي را تجربه كنيم كه در كنار ما زندگي ميكنند. تابآوري اين صحنه براي ما دشوار است و محروم شدن از شنيدن يك دوئت زيبا، دشوارتر. اين منطق مفاهمه مابين شنوايان و ناشنوايان همچنان و در انتهاي فيلم پي گرفته ميشود آن زمان كه روبي مقابل كساني ميايستد كه قرار است استعداد موسيقايي او را براي ورود به دانشگاه مورد سنجش قرار دهند. اعضاي خانواده در يك تخطي آشكار و طنازانه، به قسمت بالكن ميروند و به تماشاي هنرنمايي روبي مينشينند. آنان دركي از يك اجراي موسيقي ندارند و تمهيد روبي در ترجمه حس و حال آهنگ با زبان اشاره، فهمي هر چند اندك از اجراي موسيقي را فراهم ميكند. سيان هدر به صراحت ميگويد كه براي مفاهمه با ناشنوايان بايد طرحي نو انداخت و خلاقانه زيست. روبي به ميانجي آموزش موسيقي اين امكان را مييابد كه از زندگي كوچك و بدون هيجان خانوادگي فاصله بگيرد. اين دور شدن از محيط امن خانه شايد در آينده مستوجب موفقيت در هنر موسيقي شود. شايد از پس اين كاميابي بتوان اقتصاد و معيشت خانواده را ساماني تازه بخشيد. CODA به صدا و موسيقي ميپردازد و اين نكته را عيان ميكند كه جهان ما بيش از پيش گرفتار ناشنوايي است. از ياد نبريم اكثريت مردماني را كه توانايي شنيدن دارند اما گوشهاي خود را بر نواي ديگراني بستهاند كه مانند آنان زندگي نميكنند. در مقابل به ياد آوريم اقليت ناشنوايي را كه تلاش دارند به صداي جهان گوش فرا دهند حتي اگر عالم هستي يكي از بديهيترين تواناييهاي بشري را از آنان دريغ كرده است.