داغي ابدي بر دل فرهنگ ايراني
كامبيز درمبخش كاريكاتوريست و گرافيست برجسته ايراني در 79 سالگي درگذشت
با يادداشتهايي از: علي فرامرزي، اردشير رستمي و آرش سلطانعلي
ذهنِ خلاقِ پايانناپذير
علي فرامرزي
ميگريم، مينويسم، بر من ببخشيد اگر پريشان است.
مينويسم نه فقط از اين باب كه او را 46-45 سال است كه ميشناختم، نه به اين خاطر كه دوستي درستكردار بود و نه فقط چون داغي بر دل است كه زدوده نخواهد شد.
مينويسم چون او را ذهني با خلاقيتي پايانناپذير ميديدم؛ خدا ميداند كه چه سخت است چنين شوكشده و دلآزرده براي كسي بنويسي كه يگانهاي بود بيتكرار.
آنها كه او را ميشناختند، ميدانند كه چه ميگويم. از او خلاقيت ميباريد و ميجوشيد. آن ذهن نازنين پيوسته در جوشش بود. در همان هنگام كه با تو سخن ميگفت، همچنان ميانديشيد و ايده ميآفريد.
در مطلبي به او لقب «كامبيز كافهنشين» داده بودم. تمام روزهاي هفته كه با يكديگر نهار ميخورديم، يك بند طرح ميزد. در تمام طول آن ساعتها حتي وقتي حرف ميزد، مشغول كشيدن بود. مغزي دوگانه داشت. با بخشي در جمع بود و با قسمت ديگر ميآفريد.
كاغذهاي توي كيفش كه تمام ميشد، دستمال كلينكس روي ميز را برميداشت و مشغول ميشد. گارسنهاي پارك هتل ميدانستند و ميشناختندش و دوباره دستهاي دستمال ميآوردند.
بخشي از عادتش بود كه در پاتوقهايش در بين مردم بنشيند و آن اتودهاي ناب را خلق كند. در هر چيزي ايده ميديد و با دنبال كردن هر نكتهاي مجموعهاي ميساخت. آخر او درمبخش بود.
سالهاي پس از انقلاب در آن گيرودار مريضي، كمتر زمانهايي بيكار ميديديش. جهاني خلاقيت داشت. هميشه ميگفت نگرانيام اين است كه نتوانم همه ايدههايم را خلق كنم و ميترسم اجل امانم ندهد كه نداد و در مقايسه با آن درياي جوشان درونش ناتمام رفت و داغي ابدي بر دل فرهنگ اين سرزمين نهاد.
او رفت و حسرت ديداري دوباره را بر دلها گذاشت. او رفت تا سرزميني خوابآلوده نداند كه كي رفت. زحمتكشي بود كه دغدغه معيشت و هزينههاي زندگي امانش نميداد. ميدانم كه رفت بدون روي آسايش ديدن. پيوسته با آن چشمان نگران معصوموارش دل در گرو دو چيز داشت: آفريدن و معيشت.
آن نكتهسنجيهاي چون شمشيرش، آن تيزي و نازكبيني لطيفش. چه بنويسم؟ از چه بنويسم؟ كتابي را به شهد طنز ميآلود و در طرحي در كمال خلاصه بودن به روي كاغذ ميآورد. گاهي در روبرو شدن با كارهايش از خودم ميپرسيدم اگر بخواهم اين محتواي فشردهشده در اين طرح را توضيح دهم، چه حجمي از كلمه لازم است؟ ولي او همچنان ميكشيد؛ خلق ميكرد.
زمانهايي از خودم ميپرسيدم اين مغز چقدر فسفر دارد؟ چطور اينهمه ايده ميپردازد و خسته نميشود. تكرار ميكرد و تكرار ميكرد و كمالطلبياش در عميقتر كردن محتوا و خلاصه كردن ارضا ميشد.
او هنر كاريكاتور را به سطحي برد كه دسترسي به آن بالابلندي نه كار هر كس باشد. در جايگاهي ايستاده بود و متواضعانه ميآفريد كه ميتواند الگويي باشد براي كمكاران پرادعا، براي دغلكاران پرگو.
معصوميت نهان در چهرهاش و آغشته در آثارش از او يگانهاي ساخته است كه براي ساليان طولاني فرهنگ و هنر اين سرزمين بايد انگشت حسرت به دندان بگزد.
اردشير محصص و كامبيز درمبخش نه فقط آبرويي بودند براي كاريكاتور اين سرزمين كه يگانههايي هستند براي فرهنگ به غربت رفته اين مرز و بوم.
نديده بودم براي ارتقاي تجسمي ايران كبر و غروري به خرج دهد يا در جايي پا پس بكشد. تواضع ذاتياش به گونهاي به دل مينشست كه هرناشناسي را آشنا ميكرد. لبخند هميشگيش چيزي از غم نهانش كم نميكرد. گويي همه بار اين تضاد هستي را پذيرفته بود تا با آن به گونهاي حسابشده و تاملبرانگيز براي ثبت هميشگي به تاريخ بسپارد.
آنچنان ماهرانه نهفتهها را ميگفت كه هر ذهني را به شك واميداشت. آن سادگي در رفتار و آن عمق در آثارش ميتوانست ديگران را در شناختش به شك وادارد.
اين را كه او در عرصه تخصصياش چه كرده است، بايد به دست متخصصين آن بسپارم كه نه مهارتي در آن دارم و نه حالي براي چنين نوشتاري. مينويسم چون جگرم ميسوزد. مينويسم چون دردانهاي را چنين رايگان از دست دادهايم. مينويسم چون تاريخ بسيار بايد بزايد تا چنين گوهرهاي يكي، يكدانهاي در اين سرزمين به وجود بيايند و به بار بنشينند.
خدا ميداند كه عاجزم از هر تحليل و تفسير ولي نميتوانم اين سوز دل را آرام بخشم. نميدانم تا كي و تا كجا بايد شاهد باشيم و هر روز با چشماني غمزده به جهان خبر خيره شويم.
ببخشاييدم اگر بيتمركزم. ببخشاييدم اگر پريشان مينويسم. خبر ناگهاني بود و غم بزرگ. مگر ميشود جهان خلاقيت و طنز بيچون اويي را پذيرفت و تحمل كرد. كساني هستند كه دنيايشان را به قدر اندامشان خلق كردهاند و اندكاني آن چنان حضوري دارند كه جهاني را در خود آفريدهاند و حجمي را در هستي هست كردهاند كه نبودشان سياهچاله ميآفريند. هر بزرگي بر بزرگي اين هستي منبسط چنان ميافزايد كه نبودش بر دل هستي داغي ابدي مينشاند. مادر روزگار چه تعداد بزايد تا درمبخشي از آن ميان به در آيد؟ گفتنِ در كلام و ادعاي در حرف سادهترين كار است ولي عمري را به پاي عمقي نشستن و جاني را بر سر پيماني نهادن نه آسان است و نه جامهاي براي اندامي دوخته شده. تازه اگر خوشبخت باشي و يار غاري در كنار داشته باشي و آشيانهاي فراهم و هماهنگ كه اگر اينان نيز آنچنان كه بايد، نباشد واويلاست. چه مقدار بيافريني تا بر گرده زمانه ناهماهنگت به باوراني خود را؟ چه حجمي خلق كني تا خلقِ تنگ خلق بيحوصلهات پذيرايت شود؟ چگونه از كوچههاي تنگ معيشت عبور كني كه ننگي نيالايدت؟ زمانه را چطور شاهد باشي كه شهادتت مورد قبول تنگنظران بيهنر قرار گيرد؟ رنج هستي را تا كجا صيقل دهي تا اينهمه تازگي و طراوت از آن بتراود؟
خداحافظ استاد درمبخش
اردشير رستمي
پس از ماهها بيآبي، حالا 3 شبانهروز است كه باران ميبارد ولي شما ديگر نيستيد.
شما همراه برگهاي زيباي درختان به آغوش مادر نخستينتان، خاك باز ميگرديد. همه ما به آغوش مادر باز خواهيم گشت حتي روزي خود زمين هم به آغوش مادر خود كائنات باز خواهد گشت. حتي زمان هم زماني خود را پشت سر خواهد گذاشت و همهچيز تمام خواهد شد. همه ما فرصتي محدود داريم كه بايد آن را به شكل در بياوريم و شما به بهترين شكل توانستيد اين كار را انجام بدهيد.
شما تسليم جهان نشديد و روايت خود را قرائت كرديد. مانند حافظ بزرگ، مانند خيام، نظامي، سعدي، بيدل، صائب، حسين بهزاد، كمالالملك، طاهره، مشكينقلم، ميرزا غلامرضا اصفهاني، سهراب شهيدثالث، عباس كيارستمي، علي حاتمي و دهها و صدها نام ديگر.
آثار شما زيباست. محكم و خوشرنگ. پرمعني و گرانسنگ. آثار شما مانند آثار ميكل آنژ، پيكاسو، موديلياني، اگون شييله، جكسون پولاك، دكونينگ، كالدر، كليمت، شاگال، لوسين فرويد، براد هالند، رالف استدمن، گئورگ راخ، مونه، صميع بالچي اوغلو و دهها و صدها نام ديگر زيباست و شما در كنار آنان تا زمين و زمان هست، زنده خواهيد بود.
از آنان كه ادعاهاي دروغين دوستي با شما داشتند ولي دستتان را نگرفتند، حرفي نميزنم؛ آنها در تاريخ و هنر به گرد پاي شما هم نخواهند رسيد. خسته نباشيد استاد. خسته نباشيد. خداحافظ.
جاي خالي يك مدرس بزرگ
آرش سلطانعلي
كامبيز درمبخش از مهمترين هنرمنداني بود كه نقش كتمانناپذير او در زمينه تصويرسازي و كاريكاتور تا سالهاي سال در تاريخ هنر ايران ماندگار خواهد بود. فقدان اين هنرمند بزرگ، از آن دسته آسيبهايي است كه ترميم آن سالها طول خواهد كشيد. او هنرمندِ خاطرات گذشته و سالهاي رفته نبود، بلكه هنر او فرزند زمانه او بود و از اين روست كه تمام آثار درمبخش رنگ و بوي امروزي دارند و زندگي انسان امروزي در اين آثار جاري و ساري است. سوژههاي آثار درمبخش در عين حال كه خندهدار و شيرينند، اما تفكر مخاطب را نيز برميانگيزند و اين تفكر گاه به طنز سياه نيز پهلو ميزند.
كاريكاتورهاي كامبيز درمبخش در عين اينكه بينالمللي هستند، ريشههاي عميقي در امروزِ مردم كشورش دارند و او بيش از بسياري از هنرمندان ديگر، در سالهاي پاياني عمر عزيز خود، غمها و شاديهاي مردمش را به تصوير كشيده است.
نكته مهم ديگر درباره درمبخش، اين بود كه او افزون بر ويژگيهاي ارزشمند و يكتاي آثار هنرياش، انساني بزرگ، ارزشمند، خلاق، صاحب ايده و باسواد بود و شخصيتي كه پشت تمام آثار كامبيز درمبخش حضور دارد، هنرمندي است كه به تمام اين صفات ويژه، متصف است. درمبخش نه تنها هنرمندي يكتا بود، بلكه شخصيتي يگانه نيز داشت و اين مساله، حقيقتي است كه احتمالا تمام دوستان، آشنايان و مخاطباني كه او را از نزديك ديده بودند، بر آن صحه خواهند گذاشت.
ما افتخار اين را داشتيم كه از ابتداي تاسيس مدرسه «ايده» در خدمت كامبيز درمبخش باشيم. درمبخش در مجموعه ما، از مدرسين كاريكاتور و طراحي كارتون بود و دانشجوها و جوانان بسياري را در اين دو رشته آموزش داد و به فضاي حرفهاي هنرهاي تجسمي معرفي كرد. هميشه با اشتياق بسيار در كارگاهها و كلاسها حاضر ميشد و فضاي جلسات را به گونهاي مديريت ميكرد كه مخاطب از لحظه، لحظه اين جلسات بهرهبرداري مناسب خود را انجام دهد. تمام سوالات را با دقت و حوصله پاسخ ميداد و اين ويژگي، كارگاههاي او را به برجستهترين كلاسهاي مجموعه ما تبديل كرده بود.
تصوير ديگري كه از حضور او دارم، جشن پنجسالگي «ايده» در خانه هنرمندان ايران است كه بخشي از آن برنامه به گراميداشت كامبيز درمبخش و تقدير از خدمات او در زمينه تصويرسازي و كاريكاتور اختصاص داشت. او با تواضعي مثالزدني، همراه با شرم و سپاس در اين برنامه شركت كرد و حضور عزيزش براي همه در آن روز مايه شادي بود. افزون بر اينها، كامبيز درمبخش از كساني بود كه همواره در برنامههاي هنري و فرهنگي از نخستين مشوقان و حاضران بود و هيچوقت فراموش نخواهم كرد كه چگونه در بسياري از نمايشگاههاي مجموعه حضور فعال داشت و حتي گاه از آثار هنرمندان جوانتر نيز بازديد ميكرد. او عاشق هنر بود و همين است كه هيچ علاقهمند واقعي به هنر، نميتواند درمبخش را از ياد ببرد.
كرونا، كامبيز درمبخش را هم از فرهنگ و هنر ايران گرفت. كاريكاتوريست و گرافيست برجستهاي كه خبر درگذشتش، فضاي فرهنگي كشور را كاملا تحتتاثير خود قرار داد. او متولد 8 خرداد ۱۳۲۱ در شيراز بود و در كارنامه هنرياش چندين جايزه بزرگ معتبر بينالمللي ديده ميشود. نمايشگاههاي مستقل مختلفي از آثار درمبخش در كشورهاي مختلف جهان برگزار شده است. استمرار فعاليت هنري از ويژگيهاي درمبخش بود. چنانكه طي نيمسده كار هنري هيچگاه توقف نداشته و حاصل اين استمرار، دستاوردهاي ارزشمندي را در عالم هنر رقم زده است. درمبخش آوازهاي جهاني داشت؛ چنانكه امروز در هر جاي دنيا كه بنا باشد سخني از كاريكاتور به ميان بيايد، بيشك گريزي از ذكر نام او نخواهد بود. هنرمندي كه جايزههاي مختلفي در بزرگترين و معتبرترين مسابقات بينالمللي كاريكاتور از جمله در ژاپن، آلمان، ايتاليا، سوييس، بلژيك، تركيه، برزيل و يوگسلاوي را از آن خود كرد. درمبخشهمچنين نشان شواليه را از دولت فرانسه دريافت كرد و در ۱۳۹۷ در مراسم پاياني ششمين «جشنواره بينالمللي هنر براي صلح» يكي از چهار هنرمندي بود كه نشان عالي «هنر براي صلح» را به خود اختصاص داد. بهدنبالدرگذشت كامبيز درمبخش، سه نفر از اهالي هنرهاي تجسمي يادداشتهايي درباره او نوشتهاند كه در ادامه ميخوانيد.