کتاب های نخوانده
حسن لطفی
رفیق اهل دل و اهل کتابی دارم که در بین عادت های خوبش از همه بیشتر به عادت خرید کتاب دلبسته است . در کتابخانه بزرگش همه جور کتابی هم پیدا می شود . در بین آنها کتاب های آکبند و دست نخورده هم کم نیست. کتابهایی که به قول خودش برای خوانده شدن توسط آیندگان و چرخیدن چرخه نشر خریده است. معتقد است دنیا بدون کتاب جای قشنگی برای زندگی نیست. حداقل برای او نیست. شک ندارم امثال او زیاد نیست. اگر بود کتابفروشیها یکی بعد از دیگری تعطیل نمیشد. ناشران به چه کنم ، چرا، نمیافتادند و سرانه خرید و مطالعه پایین نمیآمد.
گمانم یکی مثل او باید متولی امور نشر و چاپ کتاب بشود . یا نه! باید سکان امور آموزشی و تربیتی را به کسی مثل او سپرد. یا نه ! باید شبکه کتاب راه انداخت و به دست او سپرد تا با جان و دل پای گسترش کتابخوان و کتابفروش و ناشر بایستد و برای تحقق رویای کتابخوان شدن همه تلاش کند. می دانم نشدنی است. اما این رویای او و من چندان بیربط با بقیه هم نیست. قصدم تکرار مکررات نیست و نمیخواهم کلیشه کتاب خوب است و بايد کتابخوانی را ترویج کرد را دوباره ضرب کنم. میخواهم از رفیقم به ناکامی رفیقش کتاب برسم. نه با قصد کوبیدن بر طبل ناامیدی! که باور دارم در امید هيچوقت بسته نمیشود. پی گشایش و تحقق آرزوی دیرینهام. دلم می خواهد وقتی در ایستگاه مترو منتظرم همه را کتاب بهدست ببینم. چشمم دنبال صفهایی است که از ساعت دوازده نیمه شب برای خرید کتابی بسته شده که قرار است ساعت نه چاپ اولش عرضه شود. عقب روزهایی هستم که به هم بهجای بسیاری از چیزها کتاب هدیه بدهیم . دلم رونق کتاب می خواهد. رونقی که بدون برنامه (کوتاه مدت ، میان مدت و بلندمدت) شدنی نیست. بدون تداوم برنامه شدنی نیست. برای انجامش شعار و برنامههای مقطعی و مسکن کافی نیست. باید اولش تحقیق کرد تا فهمید چرا یکی میشود رفیق من که به قصد خرید شلوار از خانه بیرون میآید و به خانه که بر میگردد ترجیح داده همان شلوار قدیمی را یکسال دیگر به پا کند و به جايش کتاب خریده و یکی هم کسی میشود که افتخارش کتاب نخریدن و کتاب نخواندن است. عدهای هم که با آنکه باور دارند کتاب بهترین دوست است حاضر نیستند پولی بابت کتاب بدهند یا حتی عضو کتابخانهای شوند. دانستن دلیلش حتما میتواند قدم مهمی برای بهبود حال کتاب و رفقای علاقمندش باشد.