قسمت سوم پزشكان
وطنم پاره تنم
بابك زماني
بيست سالي ميشود رفته، حتي يكبار هم بازنگشته، با همسر ايراني متاركه كرده، همسر سوئدي اختيار كرده، فرزندان ايراني را به ثمر رسانده و حالا دارد فرزندان سوئدياش را بزرگ ميكند، ميتوان گفت سوئدي شده.
ساعت از نيمه شب گذشته كه باز در گروه همكلاسيها كامنت ميگذارد، با يكي از همكلاسيهاي ديگرمان در يك كشور ديگر در مورد يكي از مسائل روز ايران كلكل ميكند؛ آن هم به شدت.
مينويسم: «صابر بخواب بِه وقت شما هُم دير وقته برو زندگيت را بكن».
راست ميگويند «وطنم پاره تنم» وگرنه صابر و بسياري ديگر سر بِه كار خود ميگرفتند و بِه زندگي نويني كه خود اختيار كردهاند، رضا ميدادند .وطنش پاره تنش بوده. پاره تنش را جا گذاشته و آن را رها نميكند. دست خودش نيست.
ملت و تعلق به ملت پديده جديدي است . حداقل مدرنتر از فرهنگ متعارفي كه هنوز تعلقات قومي و اعتقادي آن در برابر مفهوم شهروند به تمامي فرو نريخته است .فراموش نكردهايم آنچه دوران مدرن را به واسطه انقلاب فرانسه از دوران كهن جدا كرد همين فراروييدن مفهوم شهروند بود. مفهومي كه مسيحي و يهودي را به يكسان شهروند ناميد. درك اين بخش وجود و رسيدن به اين نقطه كه بدون اين پاره تن زندگي به راحتي امكانپذير نيست، پديدهاي مدرنتر است و نياز به آموزش و پرورش دارد. يعني در سطحي از تكامل اجتماعي و فرهنگي، وطن بخواهيم يا نخواهيم پارهاي از تن ما ميشود اما درك اين موضوع در سطحي بالاتر و پيشرفتهتر صورت ميگيرد. كشور ما در دهههاي اخير وارد دوران مدرن شده و مستقل از اراده افراد، وطن بخشي از تن ما شده است همانگونه كه يك فرانسوي بدون آن نميتواند زندگي كند. با اين تفاوت كه در كشور ما ممكن است همه آن را احساس نكنند. داشتن يا نداشتن اين ادراك يعني اشراف به مفقود شدن بخشي از وجود تاثيري بر درد حاصل از اين جدايي و عواقب مترتب به آن ندارد. بيترديد بخش مهمي از پزشكاني كه مهاجرت را برميگزينند، تاثيرات مخرب جدا شدن پارهاي از تنشان را بر زندگي شخصي و خانوادگي خود ميفهمند. از همين جاست كه ميتوان ذرهاي از چالش عظيم اخلاقياي كه در پيش پاي ايشان است را درك كرد.گرداب هولناكي كه تا سالها ذهن و روح پزشكان و تحصيلكردگان مهاجر را مثل آقا صابر شب زندهدار ما ميفرسايد.