بشنويم و بگوييم
علي وراميني
«بشنو»، جمله آغازين كتاب سترگ «مثنوي معنوي» است؛ از مهمترين كتابهاي پندآموزي، دستكم در زبان فارسي. «مولانا»، خلاف رويه ديگر كتابهاي معنوي، با مدح و ثنا شروع نميكند، «نينامه» متن ابتدايي كتاب اوست و اگر با اين پيشفرض موافق شويم كه او نه از سر اتفاق كه بهعمد و با منطق خودش دست به چنين كاري زده، آغازين كلمه او بيشتر جاي توقف و تامل پيدا ميكند. گويي مولانا با پرتاب اين كلمه به سمت مخاطبش ميخواهد او را از كليشههايي منقادكننده رهايي دهد و انگار مهمترين آنها نشنيدن است.
مشكل نشنيدن گويي در تاريخ استمرار داشته است؛ هم خواصي چون مولانا به آن اشاره كردهاند و هم انگار نوعي كلافگي در ميان ما مردمان از نشنيدن وجود داشته است كه عبارت «خدا دو گوش براي شنيدن داده و يك دهان براي گفتن» مصطلح شده است. اين نشنيدن به هر دليلي با ما بوده و هست. علتهاي اين رفتار كمي پيچيدهتر از ظاهر نشنيدن است، اينكه طرحوارههاي مسلط ما چه تاثيري دارند؟ ژنمان چقدر به اين رفتار دامن ميزنند؟ يا تعصب به باورها و عقايد راه شنيدن را مسدود ميكند و... درباره همه اينها اهل و اصحابش گفتند و خواهند گفت. پاسخ به هر كدام از اينها ميتواند راهگشاي اين مساله باشد؛ مسالهاي كه گرچه نه همه بحرانها و گرفتاريهاي فردي و اجتماعي ناشي از آن است، حل آن دستكم بخشي از بحرانها را از بين خواهد برد.
در خاطر دارم كه جملهاي از جناب «مجتهد شبستري»، پژوهشگر برجسته دين و فلسفه، خواندم با اين مضمون: «ما در سوءفهم يكديگريم نه فهم يكديگر.» اگر نخواهيم به سبك جملات قصاري كه در روز با بيشمار از آنها مواجه ميشويم، با اين جمله مواجه شويم و بهنوعي آن را در امتداد همان سخن مولانا ببينيم، بايد بينديشيم كه براي اين سوءفهم چه كاري بايد انجام دهيم. به نظر ميرسد يگانه راه گفتوگوست؛ گفتوگو نه در معناي سطحي آن، بلكه با عنايت به ابعادش و مرزبنديهايي كه با ديگر مفاهيم به ظاهر متشابهي كه دارد.
صحبت كردن، حرف زدن، بحث، مجادله، منازعه، مذاكره، مناظره و... همه مفاهيمي هستند كه ما با يك اسم واحد، يعني گفتوگو، از آنها ياد ميكنيم. در حالي كه هر كدام از آنها را به معناي دقيقش اگر بهكار بريم كاملا متفاوت و حتي بعضا متضاد با گفتوگوست.
شايد عدهاي ايراد بگيرند كه اين كارها ملانقطيبازي است و فايدهاي ندارد. حقيقت امر چنين نيست. درهمآميختگي و خلط اين مفاهيم، يا در واقع عدم توجه به چيستي اين واژهها، عدم فهم اينكه هركدام از اينها به چه چيزي در بيرون از زبان اشاره ميكنند منجر به بسياري از بحرانهاي ما ميشود. ما بايد بدانيم در كجا و كي مذاكره كنيم، چه وقت منازعه و مناظره و كجا گفتوگو كنيم. وقتي مرزهاي اين واژهها در زبان براي ما مشخص نيست، در عالم واقع هم آنها را با هم خلط ميكنيم و به قول شبستري هميشه در سوءفهم يكديگر ميمانيم.