پرسشهاي بزرگ
مرتضي ميرحسيني
سال 2012 در چنين روزي ديرينهشناس امريكايي به نام استرلينگ نسبت فسيلي در تانزانيا پيدا كرد كه قدمت آن به 243 ميليون سال پيش برميگشت. فسيل به دايناسوري كه نياساسور نام گرفته تعلق داشت و در قياس با قديميترين فسيل كشفشده تا آن زمان (كه در آرژانتين كشف شد و 231 ميليون سال قدمت داشت) بيشتر از 13 ميليون سال كهنتر بود. هرچند اين فسيل تانزانيايي قديميترين فسيلي است كه ميشناسيم، اما نشانههاي قديميتري هم از زندگي دايناسورها روي كره زمين
وجود دارد.
مثل ردپاي دايناسوري كه در ارتفاعات مركزي لهستان پيدا شد و عمر آن را 249 ميليون سال قبل تخمين ميزنند. مواجهه با اين اعداد ميليوني كه گاهي از فرط بزرگي، معناي خودشان را از دست ميدهند اين پرسش را پيش ميكشد كه جهاني كه ما در آن زندگي ميكنيم چقدر قديمي است و عمر آن را چند سال برآورد ميكنند؟
قبل از پاسخ به اين پرسش، اين نكته را درنظر داشته باشيم كه اديان و علوم درباره هر چيزي با يكديگر اختلافنظر داشته باشند، درباره اينكه جهان ما جهاني بسياري قديمي است باهم موافقند، البته معني «بسياري قديمي» براي هر كدامشان متفاوت از ديگري است. اما جهان كه برخي دانشمندان تخمين ميزنند عمر آن به حدود 14 ميليارد سال ميرسد و برخي ديگر - براساس مطالعات و معيارهايي متفاوت- ميگويند قدمت آن بيشتر از 11 ميليارد سال نيست. همانهايي كه عدد 14 ميليارد سال را پذيرفتهاند زمان شكلگيري كهكشان راه شيري را هم 13 و نيم ميليارد سال پيش ميدانند و معتقدند عمر خورشيد ما و منظومهاي هم كه به نام اوست به 4 و نيم تا 5 ميليارد سال ميرسد. كره زمين را هم سيارهاي با حدود 4 و نيم ميليارد سال سن ميشناسند.
روي اين كره كه شرايط مناسبتري نسبت به سيارات ديگر داشت، حيات شكل گرفت، هرچند عدهاي گفتهاند و اعتقاد دارند منشا اين حيات خود زمين نيست و از سيارههاي ديگري در آن سوي كهكشانها به اينجا آمده است. بحث درباره چنين مسائلي -كه بسيار هم جذابند، حداقل تا آيندهاي نامعلوم- خارج از محدود دانش تاريخ است. درباره عمر بشر روي كره زمين و ارتباط ميان انسانها و انسانوارهها هنوز بسياري چيزها را نميدانيم و آنچه ميدانيم جز شمعي كوچك در غاري تاريك نيست. دستاوردهاي دانشمندان درباره انسان و انسانگونهها ستودني است، اما هنوز پرسشها و ابهامات بسيار است و هر گام رو به جلو، صدها پرسش و ابهام تازه را به دنبال ميآورد. به قول هنري لوكاس (تاريخ تمدن، ترجمه عبدالحسين آذرنگ) در اين مسير، از جايي به بعد، به وادي فلسفه و خداشناسي ميرسيم و «حقيقت» را با معيارهاي متفاوتي درك ميكنيم.
بقاياي موجوداتي با برخي شباهتها به انسان در شرق و جنوب قاره آفريقا كشف شده كه قدمتشان به حدود 2 ميليون سال پيش ميرسد، اما سابقه انسان با ويژگيهاي امروزياش از 110 هزار سال قبل، عقبتر نميرود (مثلا ساكنان سرزميني كه امروزه فرانسه خوانده ميشود تازه 50 هزار سال پيش آتش را كشف كردند). انسانها در آغاز شكارچي بودند، اما بعدتر كشاورزي و رام كردن حيوانات را آموختند و نخستين اقامتگاههاي جمعي را برپا كردند. همينها هم با تصميم به ماندن در يكجا و برنامهريزي براي آينده، بذر چيزي را پاشيدند كه «تمدن» ناميده ميشود.