• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۱۱ مرداد
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5105 -
  • ۱۴۰۰ چهارشنبه ۱ دي

نگاهي ديگر به ساخته جديد اصغر فرهادي

درياي بي‌پايان قهرمان

ابراهيم عمران

قديم‌تر‌ها اگر حرفي نادرست درباره افراد بر سر زبان‌ها مي‌افتاد؛ در بدترين حالت كوي و برزن يا نهايت محله مي‌بود كه ميزبان آن ادعاهاي شايد نادرست مي‌شد و بس و ديگر در جايي درز آنچناني نمي‌كرد. امروز محله و خيابان و شهر و كشور و بالمال جهان مي‌تواند ميزبان دروغ‌هايي باشد كه به مدد شبكه‌هاي اجتماعي، گستره آن را با كمترين مشكل وسعت مي‌بخشد. 
بر همين اساس اصغر فرهادي موضوع جديدترين ساخته خود را از آسيب‌هاي چنين شبكه‌هايي انتخاب كرد. داستان شخصيتي به نام رحيم كه در همان چند پلان ابتدايي، امير جديدي كاراكتري خلق كرد بي‌بديل از فردي كه بي‌اندازه كنش و واكنش‌اش طبيعي است و هيچ اغراقي در آن نيست. چهره معصوم و آرامي كه در پي زندگي آرامي است و اين مهم را داد نمي‌زند. سعي در قالب كردن آن به مخاطب ندارد و هيچ تلاشي نمي‌كند تماشاگر را در شگفتي خاصي قرار دهد. بيست دقيقه ابتدايي فيلم بي‌درنگ بر سر اصل داستان مي‌رود. قصه‌اي آشنا اما اين‌بار با كمي پيچ و تاب داستاني فرهادي‌وار. پله‌هايي كه رحيم در سكانس‌هاي ابتدايي بالا مي‌رود، تداعي پله‌هاي ساختمان فيلم «فروشنده» است. تو گويي آغاز قصه فرهادي از پله‌هايي اين‌چنين شروع مي‌شود و داستان هر چه است از دل اين مارپيچ‌ها نضج مي‌گيرد. شخصيت رحيم از اين پله‌هاي آثار باستاني شهرش و كاراكتر زن دلداده رحيم نيز از پيچ و خم پله‌هايي عبور مي‌كند كه خبر از آشوب ذهني ناگواري مي‌دهد. اين‌گونه آغاز كردن فرهادي ديگر براي مخاطب آشناست. آنسان كه كليدواژه‌هايش را نيز در دل ديالوگ‌هايش جاي مي‌دهد. آنجايي كه شوهرخواهرش او را دعوت به نوشيدن چاي مي‌كند و مي‌گويد چاي محل دفن خشايارشاه با چاي زندان تفاوت دارد. اين‌گونه نام بردن از زندان، جرقه‌اي در ذهن مخاطب فيلم‌هاي فرهادي ايجاد مي‌كند. پس هر چه بعد از آن قرار است رخ دهد به نحوي به سلول‌هاي زندان ارتباط پيدا مي‌كند و از اين رهگذر كارگردان سعي دارد بسيار آگاهانه نقبي به داخل زندان بزند. بي‌آنكه بخواهد آنچنان گل درشت گونه از خوب و بد آن بگويد. اينجاست كه دوگانه ذهني مخاطب نسبت به فرهادي مي‌تواند شكل گيرد. دقت شود مي‌تواند؛ نه آنكه لزوما چنين باشد.
اصولا نگره‌هاي بيروني است كه انديشه مخاطبِ كمي داراي فكر را قلقلك مي‌دهد. اينكه جايگاه كارگردان در مناسبات اجتماعي و سياسي در چه نقطه‌اي قرار مي‌گيرد و آيا لزوما كارگردان و در اينجا سازنده نام‌آور ايراني بايد بلندگوي جريان خاصي باشد يا خير؟ اين نگاه‌هاست كه كمي دشوار مي‌نمايد پيرامون آخرين ساخته ايشان، موضع گرفتن و احيانا نقد ماهوي نوشتن. چه كه برخي حوادث آزگار تاريخي در روزگار زيست ايشان رخ داده و آنچنان واكنشي درخور از چنين كارگرداني با جايگاه خاص، مشاهده نشده است. از اصل نوشته دور نشويم با اين پرانتز ناخواسته. باري فرهادي به باورم نه مي‌خواهد تطهير كند و نه توان آن دارد كه زير سوال برد. آنچه در فيلمنامه‌اش مي‌گنجاند نوع جهان‌بيني‌اش است و بس. شايد مانيفست فيلمش نوع نگاه رييس زندانش باشد. سكانسي كه بعد از پرخاش و ناراحتي رحيم؛ در اتاق محكم بسته مي‌شود و رييس سابقا طرفدار ايشان، به نوعي برخورد مي‌كند كه رحيم مظلومانه و بي‌پناه گونه در را آرام مي‌بندد و سر به زير مي‌رود. چه مي‌داند مخاطب كه آيا به راستي در نهان فرهادي، همان اموري مي‌گذرد كه او (مخاطب) مي‌انديشد؟ يا در سكانس جمع كردن پول و كمكي كه پسر ناتوان در حرف زدنش؛ به خيريه مي‌كند؛ مابه‌ازاهاي فراواني مي‌تواند داشته باشد. يا در صحنه فيلم گرفتن از همان پسرك؛ به نوعي يادآور فيلم‌هاي از روي اختيار نباشد و بوي اجبار و ساختگي بودن بدهد! همه و همه مي‌تواند در ذهن پر از پرسش مخاطب جولان دهد. ولي از سويي هم‌ مي‌تواند در جغرافياي ايران چنين نگره‌هايي رخ دهد و تماشاگر در پي قرينه‌سازي ذهني‌اش باشد. فرهادي حاليه خويش را فيلمساز جغرافياي خاصي نمي‌داند. او خود را كارگرداني جهاني مي‌بيند و اينكه يكي در ميان فيلمي در موطن خود مي‌سازد؛ شايد از عِرقش برآيد و بس. 
به حتم آن نگاهي كه ما به كارهاي فرهادي در داخل داريم به ويژه آثار اينجايي‌اش؛ با نگاه مخاطب اروپا و امريكا تفاوت ماهوي بسياري دارد. ما در اينجا تاويل‌هاي فرامتني اثر، زياد داريم و خود را در چنبره آن گرفتار مي‌بينيم. گرفتار ذهن شايد سياست‌زده. ولي در آن سوي گيتي سينما به ماهو سينماي فرهادي است كه بيشتر مورد مداقه قرار مي‌گيرد تا ارجاعات مستقيم يا غيرمستقيم كارهايش. شخصيت بهرامي با بازي محسن تنابنده شايد بتواند گره از برخي زد و بندهاي ذهني‌مان باز كند. چه كه از زبان او مي‌شنويم كه رحيم «قهرمان» است و قهرمان مدنظر او با قهرمان‌هاي مانده در ذهن‌مان تفاوتي عظيم دارند. باجناق سابق كه ضامنش شده و اينك پولش را طلب مي‌كند. خب مخاطب آنچنان نمي‌تواند با او همذات‌پنداري نكند. ولي سير داستان چنان است كه تماشاگر او را بدمن غيرمستقيم فيلم مي‌بيند و حتي گذشت‌هاي مقطعي او را نيز درك نمي‌كند و چالش فيلم نيز در چنين بزنگاه‌هايي است. خير و شر مطلق نداريم. آنچه است نوع نگرش آدمي به اطراف است. فرهادي اين‌بار نيز آنچنان قضاوت نمي‌كند. داوري‌اش در برخي ديالوگ‌هايش هويداست. آنجا كه كلي حكم صادر مي‌كند. مانند ديالوگ راننده تاكسي در فرمانداري كه مي‌گويد: «حيف اين مملكت كه دست شما‌ها افتاده است.» فرهادي زيركانه نمي‌خواهد بار سياسي به اثرش بدهد. چه كه نيك آگاه است مخاطب عام و حتي خاصش ديگر از اين ديالوگ‌هاي سه دهه پيش به هيجان نمي‌آيد. هر چند سعي در پنهان‌كاري منويات دروني‌اش نيز ندارد. آنچه ساخته دوساعت و اندي ايشان را براي مخاطب قابل ديدن و در حقيقت داراي كشش مي‌كند با همه اضافات تدويني؛ همذات‌پنداري تماشاگر با بي‌ريايي نقش اولش است و بس. رحيمي كه شايد اصولا ارتباط خاصي با دنياي ديجيتال امروز نداشته باشد. جهاني كه در سكانس‌هاي ابتدايي و در خانه خواهرش و در سر سفره ناهار، بچه‌ها سر در گوشي و تبلت داشته‌اند و راست و دروغ درون آن را در ذهن خود مي‌پرورانند. مي‌ماند ذكر اين نكته كه دنياي مجازي مي‌تواند سرنوشت زنداني‌اي مثل رحيم را عوض كند و به نوع نگاه مسوولاني كه هم با او در برهه‌اي هم راي بودند؛ تاثير نامناسبي بگذارد. كارگزاراني كه با وجود باور نداشتن به پايگاه مستحكم اين شبكه‌ها؛ در تصميم‌گيري‌هاي خاص مي‌توانند از آن مصادره به مطلوب كنند. نمي‌دانم فرهادي چه در سر داشت زمان نوشتن اين فيلمنامه؛ به حتم در مصاحبه‌هاي آتي بخشي از آن لايه‌هاي تفكري‌اش عيان خواهد شد ولي آنچه كمي قابل رويت است؛ قهرمان فرهادي قهرمان بي‌اسلحه و ادواتي است كه دشنه و چاقو و تفنگ ندارد. قهرماني‌اش در وجود پنهاش نهفته است. وجودي مي‌تواند گاهي شر شود و گاهي هم خير در آن متجلي شود. 
قهرماني كه دمي آسايش با دختري كه دلداده او شده؛ برايش از برخي متلك‌هاي سياسي هم‌بندي‌اش مهم‌تر است. (خودكشي زنداني شايد سياسي) قهرماني كه باجناقش او را چنين ناميده به حتم قهرمان سياسي ما نيست. قهرمان نجات‌دهنده خويش و پسرش هم نمي‌تواند باشد. فردي است با گوشت و پوست و استخوان كه رنجش افزون‌تر از آن است كه خودي نشان دهد. چهره خسته و رنجور رحيم با بازي بي‌نقص امير جديدي؛ ناتوان‌تر از آن است كه حتي گليم خويش از آب بيرون كشد. خم شده دوران است و در پايان نيز زندان را با شمايل جديدش مي‌پذيرد و درهاي باز زندان برايش تداعي اميد است و بس. باور دارم امير جديدي اين نقش را ماه‌ها پروراند تا چنين بي‌عيب بازي‌اش كند. مگر مي‌شود فراموش كرد نوع راه رفتنش، طريقه اداي ديالوگش و خميدگي شانه‌هايش زير بار سنگيني زندگي. امير جديدي مي‌تواند ببالد به اين نقش‌اش؛ كاراكتري كه شايد او را بسان كارگردانش بار ديگر در جهان نامدار كند. هر چه بود قهرمان فرهادي قهرمان لحظه‌ها بود و بس. قهرماني كه خود نيز باور نداشت آنچه برايش رخ داده است از كجا آب خورد و داستانش چه بود...! صداي آوازي در پس زمينه سكانسي مي‌آمد از شهرام ناظري و شعر مولانا كه مي‌تواند شاكله قهرمان فرهادي باشد: چنان درياي بي‌پايان/ شود بي‌آب چون هامون/ كه خوردم از دهان بندي/ در آن دريا كفي افيون/

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون