سايه عنقا
جانا سر تو يارا مگذار چنين ما را ا ي سرو روان بنما آن قامت بالا را
خرم كن و روشن كن اين مفرش خاكي را خورشيد دگر بنما اين گنبد خضرا را
رهبر كن جانها را پر زر كن كانها را در جوش و خروش آور از زلزله دريا را
خورشيد پناه آرد در سايه اقبالت آري چه توان كردن آن سايه عنقا را
مولانا