داستان دو نفر
عباس عبدي
اگر آقايان اصولگرا به ويژه نواصولگرايان با دقت و حسنظن اين يادداشت را بخوانند، زيان نخواهند كرد. هدف از اين يادداشت مچگيري و حمله نيست، بلكه طرح اين مساله است كه نواصولگرايان در چه فضايي تنفس ميكنند و تصميماتي ميگيرند كه فاقد حداقل نشانهاي از همدلي و همراهي با مردم و دردهاي آنان است؟ اين فضا چگونه و از كجا آمده كه ذهنيت و رفتار آنان را به كلي پوشش داده است؟ براي اين ميكوشم كه مقايسهاي كنم ميان رفتار مرحوم دكتر مجتهدي رييس دبيرستان البرز و مهدي چمران رييس شوراي شهر تهران. مصطفي چمران فرزند مهاجري ساوهاي است كه در محله سرپولك در جنوب تهران متولد ميشود. او با استعداد بود و درسخوان، در اواسط دهه ۲۰ سيكل اول را در دارالفنون گذراند. مديريت دبيرستان احساس ميكند كه خوب است او به البرز برود كه بهترين دبيرستان آن زمان تهران بود ولي شهريه ميگرفت. او را به دكتر مجتهدي معرفي ميكنند. مجتهدي ابتدا چند سوال از او ميپرسد، سپس برگهاي را مقابلش ميگذارد تا پاسخ دهد. هنوز پاسخها كامل نشده به مصطفي ميگويد: پاشو پسر جان تو قبولي و شهريه هم لازم نيست بدهي. چنين شد كه چمران در رشته مهندسي برق دانشكده فني دانشگاه تهران درس خواند و در نهايت در دانشگاه كاليفرنياي امريكا دكترا گرفت و رفت لبنان براي دفاع از شيعيان آنجا. آمد ايران و رفت و جنگ و تمام. شهيد شد. ظاهرا برادر كوچكترش هم مهدي از لطف دكتر مجتهدي و نعمت دبيرستان البرز بهرهمند شده و رفت دانشگاه تهران و دكترا گرفت و بعدها چند دوره در كسوت نواصولگرايي، رييس شوراي شهر پايتخت شد و اكنون هم هست. همه كساني كه به نحو خوبي از خيرخواهي ميهندوستاني افرادي چون مرحوم مجتهدي بهرهمند شدهاند، اكنون بايد زكات آن محبتها را بدهند و با جبران آنها در خدمت مردم خود درآيند. البته حرف زدن و سخنراني كردن و شعر گفتن يك مساله است، ولي داشتن احساس نسبت به فقر و نداري مردم و عمل كردن براي كمك به آنان بحث ديگري است. حتي اگر نتوانيم كاري كنيم، احساس همدردي كمترين كاري است كه ميتوان كرد. يك خانم روزنامهنگار چند شب را بيخوابي ميكشد تا گزارشي «اتوبوسخوابي» عدهاي از شهروندان را به تصوير كشد. اتوبوسهايي كه در طول شب چند بار بايد آنها را عوض كرد تا قدري خوابيد. در اين ميان تصوير يك كودك خوابيده روي صندلي در كنار يك خانم بيش از هر چيز ديگري بازتاب داشت. در برابر اين گزارش چه واكنشي بايد نشان داد؟ اگر فقط به اندازه سر سوزني از احساس انساندوستي و ميهندوستي دكتر مجتهدي وجود داشت، بايد يا خودشان يا يك گروه را مسوول ميكردند كه يك شب را بيخوابي بكشند و سوار آن اتوبوسها شوند تا ببينند كه اين مردم چرا و چگونه در اتوبوس ميخوابند؟ آن زن ميتواند خواهر و دختر ما باشد و آن كودك نيز فرزند يا نوه ما يا بالقوه يك چمران آينده باشد كه در رختخواب گرم و نرم خوابيدهاند.
ولي رييس شوراي شهر چه كرد؟ دستور داد صورت مساله پاك شود. يعني به قول خودشان بساط اتوبوسخوابي برچيده شود. مساله از طريق پاك كردن صورت مساله حل شد!! حتي از يك اظهار همدردي و ناراحتي خشك و خالي نيز دريغ كردند.
اين اتفاق همزمان شد با درخواست عمومي جهت استفاده از مساجد براي خوابيدن افراد بيسرپناه. مساجدي كه از انواع امتيازات عمومي مثل پول آب و برق و گاز و... بهره ميبرند و بايد در خدمت مردم باشند. ولي به صراحت چنين درخواستي را رد ميكنند كه مگر مسجد جاي خواب است؟! مساجدي كه بهطور نسبي بيش از هميشه از نمازگزار خالي شده را حداقل با خواب بيسرپناهان پر كنيد.
مساجدي كه هميشه گرم هستند. چه خدمتي بالاتر از اين به مردمي كه به دليل سياستهاي چند دهه اخير دچار اين وضع شدهاند؟ جالب است كه يك آقاي روحاني در زمستان برزيل و با افتخار توييتي با عكس زد كه مسجد ساخت ايران در سائوپائولو كه هوا به 4 درجه زير صفر رسيده به مكان گرم براي كارتنخوابها تبديل شده است. اين يك بام و دو هوا عليه شهروندان ايراني و ديگر كشورها ريشه در بيتفاوتي عجيبي دارد كه ناشي از وجود فضاي عمومي حاكم بر نواصولگرايان است و جز چسبيدن به قدرت آن هم در كوتاهمدت به هيچ چيز ديگري توجه ندارند. آيا نميشد كه چندتا از صدها آپارتمان و ملك مسكوني گرانقيمت كه از طرف شهردار اصولگرايان با شرايط ويژه به اين و آن داده شد را براي خدمترساني به مردم اختصاص ميدادند؟ اين حد از بيتفاوتي درباره فساد و فقر و تبعيض در كنار اين همه شعارهاي اسلامي و عدالتخواهانه، واقعا نوبر است و بازتابي از عمق تناقضات در اين مجموعه است. هنگامي كه ميبينيم از مديران و خدمتگزاراني مثل مجتهدي به مديران امروزي رسيدهايم كه برحسب وظيفه خود بايد به مردم خدمت كنند و نميكنند، بسيار متأسف بايد شد.