• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۱ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5122 -
  • ۱۴۰۰ چهارشنبه ۲۲ دي

ناگفته‌هاي زندگي سياسي و شخصي ميرزا محمدتقي‌خان فراهاني در گفت‌وگو با ايرج احمدي هزاوه

مرد فقط امير بود

محسن محمدي

ميرزا محمدتقي‌خان فراهاني يا همان «اميركبير» معروف‌ترين صدراعظم تمام اعصار تاريخ ايران است؛ صدراعظمي كه در دوران كوتاه صدارت سه ساله‌اش منشا خدمات و مبتكر اصلاحاتي بود كه تاثير بسزايي در تاريخ كشور و سرنوشت مردم ايران داشت. روستازاده‌اي كه از هزاوه اراك سربرآورد، در مقام يك سياستمدار و مصلح اجتماعي تاثيراتي شگرف بر جامعه سودازده قجري آن روزگار داشت و اگر دسيسه بدخواهان و بدبيني شاه جوان مجال مي‌داد چه بسا كه حضورش مي‌توانست منشا خيرات و بركات افزون‌تري براي ايران و ايراني باشد. به مناسبت بيستم دي‌ماه، سالگرد قتل معروف‌ترين صدراعظم ايران با ايرج احمدي هزاوه، پژوهشگر، مردم‌شناس و استاد دانشگاه حول محور زندگي سياسي و شخصي امير كبير گفت‌وگو كرديم. احمدي هزاوه عضو هيات امناي خانه اميركبير در روستاي زادگاه او نيز هست. اين پژوهشگر كتاب «هزاوه خاستگاه اميران» را در شرح حال چهار صدراعظم برخاسته از اين روستا يعني ميرزا حسين وفا، ميرزا عيسي قائم‌مقام، ميرزا ابوالقاسم قائم‌مقام و ميرزا تقي خان اميركبير به رشته تحرير درآورده است.

   تصويري كه از ميرزا تقي‌خان فراهاني در كتاب‌ها و رسانه‌هاي رسمي منعكس و در باور عمومي جامعه غالب شده، چقدر به اميركبير تاريخي و واقعي نزديك است و شباهت دارد؟
مي‌شود گفت آنچه درباره اميركبير در كتاب‌ها و حتي رسانه‌ها آمده است تا ۸۰ درصد با واقعيات تطابق دارد. در سينما و تلويزيون اما بعضا داستان‌سازي شده است. در فيلم‌ها و سريال‌هايي كه مستقيم به زندگي اميركبير پرداخته‌اند رواياتي را مي‌بينيم كه بيشتر براي جذب مخاطب طراحي شده‌اند و سنديت تاريخي ندارند. حتي در رسانه‌هاي مكتوب هم گاهي اسناد و اقوالي به اميركبير نسبت داده مي‌شود كه صحت ندارد. مثلا يكي از دست‌خط‌هاي امير در برج ميلاد رونمايي شد كه ما دلايل بسياري داشتيم كه به ايشان تعلق ندارد و مجعول است. اما در مجموع، آنچه از كليات و چارچوب زندگي اميركبير در كتاب‌ها و رسانه‌ها درج مي‌شود و در اذهان وجود دارد، به واقعيت نزديك است. ويژگي‌هايي مثل پاك‌دستي، وطن‌دوستي و مبارزه با استعمار كه از اميركبير در اذهان برجسته شده است، دقيقا با واقعيات تاريخي مطابقت دارد.
   اگر بخواهيد به بزرگ‌ترين تحريف يا غلوي كه درباره زندگي اميركبير و عملكرد سياسي‌اش شده است اشاره كنيد كدام مورد را مطرح خواهيد كرد؟
شايد بهتر باشد كه به جاي تحريف، عنوانش را بگذاريم عدم دسترسي به واقعيت. به نظرم عمدي هم نبوده است. در پرداخت به شخصيت اميركبير چند نگاه وجود دارد كه همراه با اشكال است و برخاسته از عدم شناخت دقيق از او و گزينشي عمل كردن. عده‌اي امير را شخصيتي فوق‌العاده و غيرقابل دسترس و شبه‌مقدس پنداشته‌اند كه اين نگاه پر از اشكالات فراوان است. امير در زندگي شخصي و سياسي خود خالي از نقصان نبوده است. در برخورد ديگري كه با اين شخصيت مي‌شود، جنبه ملي‌گرايي او را به‌شدت برجسته مي‌كنند و از عقايد و دلبستگي‌هاي مذهبي او غافل مي‌مانند. چند سال پيش يكي از ائمه جمعه محترم كشور از تريبون رسمي نماز جمعه اعلام كرد كه ما هرچه بدبختي داريم از اميركبير است. اين سخن را به لحاظ نوگرايي و تجددي كه امير با تاسيس دارالفنون براي كشور به ارمغان آورد، مطرح كرده بودند. متاسفانه پرداخت همه‌جانبه و كاملي به شخصيت اميركبير نشده است. شما اگر نوشته‌هاي عباس اقبال آشتياني، فريدون آدميت، حسين مكي و حتي آقاي هاشمي‌رفسنجاني را بخوانيد به اين برداشت مي‌رسيد كه اميركبير هم به‌رغم تمام خدماتي كه داشته، عملكردش از عيب و نقص عاري نبوده است. به نظرم بهترين و متقن‌ترين كتاب درباره اميركبير «اميركبير و ايران» فريدون آدميت است.
   اصولا اميركبير را به عنوان يكي از شخصيت‌هاي تاثيرگذار تاريخ ايران بيشتر يك سياستمدار مي‌دانيد يا مصلح اجتماعي؟
واقعيتش يك مصلح اجتماعي مي‌دانم. اميركبير مي‌توانست وقتي صدارت را به دست گرفت تدبير بهتري به ‌كار ببندد. انساني با اين ضريب هوشي بالا، قدرت فزاينده و قرابت به شاه مي‌توانست سياست بهتري به خرج دهد؛ با انگليس و روسيه از در بازي وارد شود، با بزرگ‌ترين دشمنش مهدعليا مدارا كند و حتي به او ميدان دهد و با شاهزاده‌هاي قاجاري و امراي ارتش تعامل بهتري داشته باشد. در تاريخ آمده كه اميركبير گاهي در برابر مسائل 
نه چندان بزرگ و مهم، رفتارهاي خشن و صريحي داشته كه چندان هم لازم به نظر نمي‌رسيده است. اگر اميركبير سياستمدار خوبي بود شايد مي‌توانست تعاملات و ملاحظات بهتري را در رفتارهايش اعمال كند. امير اما دلبسته آرمان‌هايي بود كه برايش حكم شرف را داشت و حاضر نبود به هيچ عنوان از آنها عدول كند و درنهايت جانش را هم به پاي همين آرمان‌ها داد. او حتي پيشنهاد روسيه را براي بست‌نشيني در سفارت نپذيرفت. اين بست‌نشيني در آن زمان معمول بوده و موضوع قبيحي نبوده است. داشته‌ايم حتي روحانيوني را كه اقدام به اين كار كرده‌اند. در تاريخ مي‌بينيم كه محمدعلي‌شاه قاجار به روسيه پناهنده مي‌شود يا ميرزا آقاخان نوري تابعيت انگليسي مي‌گيرد. اميركبير حتي مي‌توانست از كشور خارج شود. شايد ناصرالدين‌شاه هم بدش نمي‌آمد او از ايران برود اما امير اهل معامله نبود و شخصيتي آرمان‌گرا داشت و جانش را نيز بر سر همين آرمان‌ها نهاد.
   آيا اميركبير با اقدامات بعضا تند و راديكال اوليه‌اش هنگام صدراعظمي نوعي احساس عدم امنيت را به ناصرالدين‌شاه منتقل نكرده بود و شاه جوان واهمه نداشت كه يك رقيب هم‌تراز با خودش ظهور كرده است؟
اگر بخواهيم عملكرد اميركبير را از منظر سياسي بررسي كنيم بله. ناصرالدين‌شاه جوان، هم خودش ترسيده بود و هم اطرافيان اين حس را در او تقويت مي‌كردند. شاه جوان را مي‌ترساندند كه اميركبير درصدد محدود كردن قدرت اوست و اتفاقا امير هم دقيقا همين كار را مي‌كرد. براي شاه حقوق ماهيانه تعيين كرده بود و رفتاري صريح و بي‌پرده با او داشت. حتي در سفر آخري كه شاه و اميركبير به اصفهان داشتند، از آن‌جايي كه مردم علاقه‌مند به صدراعظم بودند بيشتر به طرف او مي‌آمدند و روايت شده كه امير چند قدم جلوتر از شاه حركت مي‌كرده است. اميركبير معلم ناصرالدين‌شاه بود و شاه جوان شخصا درك مي‌كرد كه امير به او خيانت نخواهد كرد اما به هر حال در جايگاه يك پادشاه، دچار حساسيت‌هايي بود. ديگران هم به ناصرالدين‌شاه القا مي‌كردند كه امير به دنبال ايجاد و وضع قوانيني براي كشور است كه حتي شاه هم نتواند از آن تخطي كند، در شرايط آن زمان كه شاه هم‌تراز با قانون بود. چه سفراي روس و انگليس، چه مهدعليا و چه درباريان دايم در گوش شاه جوان مي‌خواندند كه امير درصدد محدودكردن قدرت شماست. ناصرالدين‌شاه در دو، سه سال اول، اعتماد و اطمينان راسخ به اميركبير داشت اما به مرور زمان، در او ترديدهايي به وجود آمد. البته اميركبير هم در بسياري از مواقع در مقابل ناصرالدين‌شاه مي‌ايستاد و حتي او را مورد خطاب و عتاب قرار مي‌داد.
   به نظر مي‌رسد تاريخ به نوعي به نفع اميركبير روايت و از بيان برخي واقعيات چشم‌پوشي شده و در باور عامه، اميركبير و ناصرالدين‌شاه در دو قطب كاملا متمايز و متضاد و در جايگاه ظالم و مظلوم محض ايستاده‌اند.
 كشته شدن اميركبير و صراحتي كه در روايت نحوه قتل او به‌ كار گرفته شده، در تعيين اين جايگاه نقش عمده‌اي دارد. از سوي ديگر، هيچ سندي درباره تخلف مادي اميركبير وجود ندارد و در زمان مرگ، فقط يك خانه نيمه‌ساز در تهران داشته است. پايان دراماتيك قصه، ناصرالدين‌شاه را در مسند يك ظالم بالفطره نشاند و امير را در جايگاه يك مظلوم محض. اگر شخصيت ناصرالدين‌شاه را در طول پنجاه سال سلطنتش بررسي كنيم، در مقاطعي انسان روشني است. در مورد مرگ امير هم تاسف دارد و بارها اظهار پشيماني مي‌كند. اگر بخواهيم مداقه‌اي بر شخصيت اميركبير داشته باشيم هم، گاهي او را انساني مستبد مي‌بينيم و بعضا رفتارهاي تند و يك‌جانبه‌ دارد كه توجيه‌پذير نيست. براي مثال، در حكايت متواتري داريم كه دستور مي‌دهد شكم يك شخص را به خاطر دزديدن آلو پاره كنند. آقاي هاشمي‌رفسنجاني هم در كتاب‌شان (اميركبير قهرمان مبارزه با استعمار) به همين ماجرا اشاره و تاكيد كرده‌اند كه چنين مجازاتي از نظر شرعي درست نيست. يا دستور كشتن افراد را به جرم رشوه گرفتن داده كه عادلانه و متناسب با جرم نمي‌تواند باشد. شايد اگر امير كمتر خودراي بود، حتي جانش را هم از دست نمي‌داد.
   به نظرتان اگر اميركبير به قتل نمي‌رسيد امكان بازگشتش به صدارت و قدرت وجود داشت؟
نه، حذف اميركبير طي يك فرآيند عملي شد كه فقط شاه در آن دخيل نبود. در ماجراي قتل امير چهار عامل دخيل بودند؛ اول شاه، دوم مادرش و شاهزاده‎هاي قاجاري، سوم سفارت روسيه و انگليس و چهارم مردم. مردم كه در آن زمان اقدام و واكنشي نمي‌توانستند داشته باشند. با وجودي كه امير را خيلي دوست داشتند اما كوچك‌ترين اعتراضي نكردند. البته در مورد نحوه قتل اميركبير در روزنامه «وقايع اتفاقيه» دروغ‌پردازي شده بود. مرگش را طبيعي جلوه داده و حتي در حمام فين را هم پلمب كرده بودند. اكثر درباريان و شاهزادگان قجري و در راس‌شان مهدعليا، مادر شاه كه زن بسيار باهوش و سياستمداري بود از امير راضي نبودند، به اين دليل كه منافع‌شان به خطر افتاده بود. نامه‌هايي هم از سفارت انگلستان به وزارت خارجه اين كشور موجود است كه در آن از رفتار اميركبير گلايه‌ها كرده‌اند، يعني سفارتخانه‌هاي خارجي هم از امير ناراضي بودند. شاه هم به او سوءظن پيدا كرده بود. به همين دليل، حتي اگر امير زنده مي‌ماند هم احتمال بازگشتش به صدارت خيلي كم و تقريبا هيچ بود. همسر جاستين شيل، سفير انگليس مي‌گويد وقتي امير به طرف كاشان حركت كرد معلوم بود كه اين كاروان مرگ است. حتي در ابتدا قرار نبوده همسرش عزت‌الدوله در سفر به كاشان با او همراه باشد. توطئه قتل امير از همان تهران چيده شده بود. اميركبير مانند قائم‌مقام فراهاني جرقه‌اي بود كه زود خاموش شد. جامعه آن ‌روز ايران تحمل چنين اتفاق و پديده‌اي را نداشت. به صدراعظم‌هاي قبل و بعد از امير توجه كنيد؛ حاج ميرزا آقاسي و ميرزا آقاخان نوري، اولي يك انسان منفعل و ديگري يك فرد خودفروخته كه همان سال صدارتش 110 هزار تومان رشوه مي‌گيرد.
   يكي از موضوعاتي كه كمتر به آن پرداخته شده، رابطه و تعامل اميركبير با روحانيون است. به نظر مي‌رسد روحانيون با توجه به اعدام علي محمد باب توسط اميركبير بايد از او خشنود بوده باشند.
 امير شخصا يك فرد كاملا مذهبي بوده است. شواهدي هست كه حتي نماز صبح او هم قضا نمي‌شده است. وقتي قرار مي‌شود كلنگ افتتاح دارالفنون زده شود، امير مي‌گويد هر كسي كه نماز صبح قضا ندارد كلنگ را به زمين بزند. هيچ‌كس جلو نمي‌آيد و نهايتا خودش اين كار را انجام مي‌دهد. حتي در مكالماتش با ناصرالدين‌شاه هم هست كه به شاه مي‌گويد وقتي شما در خواب تشريف داريد من در حال خواندن زيارت عاشورا هستم. امير در دستگاه قائم‌مقام فراهاني بزرگ شده و يك فرد كاملا مذهبي بود. البته او چندين برخورد با روحانيون داشته، از جمله با امام جمعه تهران كه داماد شاه هم بوده است، نه به شكل برنامه‌ريزي‌شده و مستمر. روحانيون هيچ نقشي در عزل اميركبير نداشتند، حتي اعتراضي هم به عملكرد او نمي‌كردند. اميركبير علي محمد باب را هم اعدام مي‌كند كه باعث خرسندي روحانيت اصيل شيعه است و جلوي انحراف در دين را مي‌گيرد.
   آيا روحانيون پس از اميركبير حمايتي از او كردند يا وساطتي نزد شاه داشتند؟ به هر حال او در حركتي جسورانه و با اعدام علي محمد باب خدمت بزرگي به علماي شيعه كرده بود.
 در تاريخ نداريم كه حمايت سازماندهي‌شده‌اي از سوي روحانيون به نفع امير اتفاق افتاده باشد.
   باز يكي ديگر از نكات مغفول‌مانده در پرداخت به اميركبير درباره زندگي شخصي و خانوادگي اوست. علت جدايي از همسر اولش چه بوده است؟ ازدواج با خواهر شاه؟
آن‌گونه كه گفته شده و در نامه‌اي به ناصرالدين‌شاه آمده است، امير قصد نداشته كه در تهران تشكيل خانواده بدهد و به حكم شاه به اين موضوع گردن نهاده است. او خواهر تني شاه را به زني گرفت كه تقريبا ۳۰ سال از خودش كوچك‌تر بود. در چنين شرايطي بايد همسر اولش را طلاق مي‌داد. همسر اول امير (جان‌جان خانوم) دختر عمويش بوده است. اطلاعات چنداني در مورد زندگي خانوادگي اميركبير در دست نيست، مگر همان چيزهايي كه عزت‌الدوله پس از قتلش مي‌نويسد. عزت‌الدوله دو جمله معروف درباره همسر سابقش دارد. يكي كه مي‌گويد: «يك تار موي گنديده آن بچه‌آشپز به همه شاهزاده‌هاي قاجار مي‌ارزد» و دوم: «مرد فقط امير بود.» عزت‌الدوله پس از امير دو بار ديگر ازدواج مي‌كند. البته امير پيش از ازدواج با خواهر شاه گويا رابطه چندان حسنه‌اي با همسر اولش نداشته و حتي طي اقامت چهارساله‌اش در عثماني هم بدون خانواده گذران زندگي مي‌كرده است. امير در ابتدا تمايلي به ازدواج با عزت‌الدوله هم نداشته است، همان‌گونه كه خواهر شاه هم به او ميلي نداشته، اما گويا با گذشت زمان يك علقه عاطفي ميان آنها به وجود آمده و رابطه خوبي بين‌شان برقرار شده است.
   سوال ديگري كه در اين‌جا مطرح مي‌شود مشكل اميركبير با مهد عليا است، در حالي كه هر دوي آنها تلاش مشتركي را براي رسيدن ناصرالدين‌شاه به سلطنت داشتند. امير شاه جوان را از تبريز به تهران مي‌آورد و مهدعليا به جاي او سلطنت مي‌كند تا پسرش از راه برسد و بر تخت بنشيند. مشكلات اين دو از كجا نشأت مي‌گرفت و ريشه داشت؟
خيلي صحبت‌ها در اين رابطه به ميان آمده است كه البته همه آنها سند ندارند. مثلا از علاقه مهدعليا به امير سخن گفته شده است كه سندي براي آن موجود نيست. يا حتي توصيه امير به شاه براي كشتن مادرش كه براي اين هم سند معتبري در دست نيست. واقعيت اما حكايت نگنجيدن دو پادشاه در يك اقليم است. مهدعليا زن بسيار باهوشي بوده كه در واقع در چند سال آخر سلطنت محمدشاه به جاي او مملكت را اداره مي‌كرده است. محمدشاه در سال‌هاي آخر سلطنتش بيمار بوده و مهدعليا با سفرا، امراي لشكر و واليان شناخت و ارتباط داشته است. اميركبير هم شخصيتي شبيه به مهد عليا داشته است. طبيعتا اين دو نفر نمي‌توانسته‌اند باهم كار كنند. ضمن اينكه امير يك مصلح بود اما مهدعليا دغدغه دوام قاجاريه را داشت و نگران منافع خود و خاندانش بود. از آن سو، نظم ميرزا تقي‌خاني معروف بود و امير اجازه عدول از آن را به كسي نمي‌داد. مهدعليا هم كه عملا در زمان صدارت امير هيچ‌كاره شده بود اين وضعيت را برنمي‌تابيد. 
   گفته شده كه يكي از گلايه‌هاي مهدعليا از اميركبير اتهاماتي بوده كه به او در برقراري ارتباطات نامشروع زده مي‌شده و مهدعليا امير را در پررنگ كردن اين اتهامات مقصر مي‌دانسته است. چقدر اين موضوع به لحاظ تاريخي معتبر است و واقعيت دارد؟
اميركبير در اين باره تذكراتي به ناصرالدين‌شاه داشته است. خود شاه جوان هم مادرش را از اين ناراستي‌هاي اخلاقي مبرا نمي‌دانسته است به هر حال، امير هم بيكار نمانده و درصدد حذف مهدعليا بوده است اما سند معتبري درخصوص موضوعي كه در سوال مطرح شد موجود نيست.
   شما عملكرد اين شخصيت تاثيرگذار تاريخي را در كدام حوزه شاخص‌تر و ماندگارتر مي‌دانيد؟
آغاز آشنايي رسمي و آكادميك ايران با علوم مختلف از زمان اميركبير شروع شد و آثارش را از اواخر دوره قاجار نشان داد. بسياري از صاحب‌نامان ايران در حوزه‌هاي مختلف در اين زمان، فارغ‌التحصيلان دارالفنون هستند. به باورم، يكي از بزرگ‌ترين خدمات اميركبير تاسيس دارالفنون بود. ملاحظه هم داشت كه استادان اين مدرسه از روسيه و انگليس نباشند و از كشورهاي ديگر مثل بلژيك و اتريش بيايند.


عزت‌الدوله دو جمله معروف درباره همسر سابقش دارد. يكي كه مي‌گويد: «يك تار موي گنديده آن بچه‌آشپز به همه شاهزاده‌هاي قاجار مي‌ارزد» و دوم: «مرد فقط امير بود.» عزت‌الدوله پس از امير دو بار ديگر ازدواج مي‌كند. البته امير پيش از ازدواج با خواهر شاه گويا رابطه چندان حسنه‌اي با همسر اولش نداشته و حتي طي اقامت چهارساله‌اش در عثماني هم بدون خانواده گذران زندگي مي‌كرده است. امير در ابتدا تمايلي به ازدواج با عزت‌الدوله هم نداشته است، همان‌گونه كه خواهر شاه هم به او ميلي نداشته، اما گويا با گذشت زمان يك علقه عاطفي ميان آنها به وجود آمده و رابطه خوبي بين‌شان برقرار شده است.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها