ادامه از صفحه اول
سنتهاي از ياد رفته؟!
موسيقي متن تابلو، صداي قطار بود:
ميدود آسمان
ميدود ابر
ميدود دره و ميدود كوه
ميدود جنگل سبز انبوه
ميدود رود
ميدود نهر
ميدود دهكده، ميدود شهر
ميدود، ميدود دشت و صحرا
ميدود موج بيتاب دريا
كارون و بلمها در غروب كارون و موتور آبي و... به دنياي ديگري وارد شده بودم. يك ماه اهواز ماندم. معني و مفهوم سفر و كارون و «دايي» برايم محسوس بلكه مشهود شده بود. سالها بعد دايي محمود به اراك مامور شد. هر هفته به خانه ما سر ميزد. كلاس پنجم دبستان بودم. از درس و بحثم پرس و جو ميكرد، انشاهايم را ميخواند، گاهي كه وقتش كم بود. پوتينش را از پا در نميآورد. لبه ايوان خانه ما، خانه با ديوارهاي گِلي با سقف تيرهاي چوبي و حصير و رشتههاي انگور آويزان از سقف، سقف سبز ميزد؛ به من ديكته ميگفت. وقتي دايي محمود از تعاوني شهرباني خواربار يا پوشاك ميگرفت، سهم ما هم محفوظ بود. مراقب همه بچهها بود. پدر و مادرم سواد نداشتند، البته پدرم در دوره سربازي مختصري سواد خواندن ياد گرفته بود. نميتوانست بنويسد، به قول خودش سواد قرآني نداشت. دايي محمود بود كه حواسش جمع بود. گاهي به دبستان خيام يا دبيرستان پهلوي سر ميزد و از آقاي مصطفي كيوان مدير دبستان خيام، يا آقاي خليل داعي رييس دبيرستان پهلوي از وضعيت درسي من ميپرسيد.
همه ما دايي محمود را بسيار دوست داشتيم. چقدر خوب حرف ميزد. با طنين محكم و كلماتي كه درست ادا ميشد، چقدر خوشخط مينوشت، حق هر حرفي را در نوشتن درست ادا ميكرد، همانطور كه هميشه لباس فرم شهرباني را كه ميپوشيد. پيراهن آبي- خاكستري خوش دوخت و خوشرنگ و شلوار سرمهاي، هميشه لباسش اتو شده بود، از تميزي برق ميزد و هميشه ميشد در برق واكس پوتينهايش عكسمان را ببينيم. من دقت ميكردم، در بستن بند پوتين مراقب بود هيچ تابي در بند نباشد. موقع نوشتن انگار كلمات را اتو ميكرد! هيچ واژه بلكه حرفي شكسته بسته و ناخوانا نبود. در ذهن كودكانه يا نوجوانانه ما و نيز در دوران جواني و دانشجويي، دايي محمود، تكيهگاه بود. هميشه وقتي مهمانش بوديم. يا در هر يك از خانه خالهها كه مهماني بود. پس از جمع شدن سفره، ميرفت جارو را برميداشت. خودش كف اتاق را جارو ميكرد. ميرفت دست و صورتش را ميشست و ميگفت: حالا وقت چاي است.
زندگي جديد، اين سنتها را كمرنگ يا بيرنگ كرده است. البه دوريها هم نقش و اثر خود را دارد. خانوادهها از هم جدا شدهاند. كاركرد و نقش بزرگ فاميل كه هم در شاديها و هم در دشواريها يا مصيبتها، ستون تكيهگاه بودند، كمتر ديده ميشود. البته منظورم زندگي شهري و به ويژه در شهرهاي بزرگ است، در محيط روستايي يا عشايري ما اين سنتها همچنان زنده و پايدار و جاري است. جوانان و نوجوانان هميشه كسي را دارند كه با او صحبت كنند، به او تكيه كنند در دشواريها و تنگناها، نقطه اميدشان باشد. اگر جوانان ما تنها بمانند. نتوانند با هم درست حرف بزنند، نتوانند مسائلشان را با تدبير و شكيبايي حل كنند. زندگيهاي نو، پا نميگيرد. سقف زندگي ترك برميدارد. طلاق و تنهايي رواج پيدا ميكند و آسيبهايي كه همگان به ويژه جوانان در آن بازندهاند.
كوتاهمدت عليه بلندمدت!
كلا سياست قيمتگذاري دولتي، نوعي نگرش كوتاهمدت عليه منافع و الزامات بلندمدت است. يكي ديگر از مصاديق اين نگرش، دروغگويي و پنهانكاري است. دروغگويي در سياست و در زندگي عادي ناظر به تامين منافع كوتاهمدت است، چون اين احتمال جدي هست كه حقيقت برملا شود و نه فقط منافع آن دروغ از ميان ميرود، بلكه زيان سنگينتر كه بياعتمادي است به دروغگو و پنهانكار تحميل خواهد شد. در ماجراي سقوط هواپيماي اوكرايني اين مساله بسيار برجسته بود. حتي كساني كه به حرف مسوولان مربوط اعتماد كردند و دروغ را تكرار كردند، لطمات حيثيتي سنگيني خوردند، چه رسد به آنان كه در مركز اين دايره بودند. اگر سقوط هواپيما را سه بخش كنيم و ۱۰۰ واحد هزينه براي آن در نظر بگيريم، اصل سقوط شايد ۱۵ واحد هزينه داشت، ۵۰ واحد پنهانكاري و دروغگويي و ۳۵ واحد باقيمانده ناشي از بيتفاوتي نسبت به بازماندگان اين رخداد تاسفبار است. اگر از ابتدا حقيقت گفته ميشد، حتما خسارات آن در همان حدي باقي ميماند ولي نگرش كوتاهمدت دنبال پنهانكاري بود، به شيوههايي متوسل شد كه ضربه سختي را حتي به طرفداران حكومت زد. اين وضعيت در فضاي مجازي نيز ديده ميشود. برخي افراد كه با دستور در آنجا حضور دارند هر رطب و يابسي را كه به آنها بگويند تكرار ميكنند، ابتدا احساس رضايت و موفقيت ميكنند، ولي ديري نميگذرد كه دروغگويي يا خلاف بودن گزارههاي آنان برملا ميشود در نتيجه در موقعيت بسيار بدي قرار ميگيرند و اثرگذاري خود را از دست ميدهند. راهحل چيست؟ واقعيت اين است كه ما به جاي بحث درباره برد يا باخت، ابتدا بايد دنبال شكلدهي يك بازي قاعدهمند و شرافتمندانه باشيم. پس از برقراري چنين بازياي است كه برد و باخت معني ميدهد، اگر ورزش جذاب است، براي شكل گرفتن اصل رقابت و بازي است و پس از آن پيروزي يا شكست معنا ميدهد، در ورزش حتي شكست نيز آخر دنيا نخواهد بود. در ليگهاي اروپايي هر سال يك تيم پيروز ميشود و بقيه شكست ميخورند، ولي هيچگاه رقابت و جذابيت آنها تمام نميشود، تا هنگامي كه قاعده بازي بر مبناي ستيز و حذف است، بلندمدت قرباني كوتاهمدت ميشود، چه براي طرف پيروز و چه براي طرف شكست خورده و فقط در رقابت است كه هر دو به يك نسبت برنده ميشوند، چه شكست بخورند و چه ببرند. نكته راهبردي: اگر قدرت دست از ستيز و حذف برندارد، دليل نميشود كه منتقدان هم در اين بازي دوسر باخت مشاركت كنند.