• ۱۴۰۳ جمعه ۲۵ آبان
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5125 -
  • ۱۴۰۰ يکشنبه ۲۶ دي

خوانشي بر مجموعه داستان «حرف اولِ اسمش نون بود» اثر حافظ خياوي

مصائب شيرين آقاي نويسنده

مهدي وحيد دستجردي

يكي از درگيري‌هاي هميشگي نويسندگان را مي‌توان چگونگي رويارويي آنها با واقعيت پيرامون‌شان دانست يا دقيق‌تر، انتخاب فرم پرداختن به مسائل شخصي‌شان و اين همان لحظه‌اي است كه تفاوت را در دنياي داستان‌نويسان رقم مي‌زند. پس هر نويسنده‌اي در آغاز با چنين سوالي مواجه مي‌شود كه اصولا بايد در اثرش به دنياي پيرامون خود بپردازد يا نه؟ و اگر جواب اين سوال مثبت است، اين پرداختن چه حد و مرزي را در برمي‌گيرد؟ چه محدوديت‌هايي را بايد در ارتباط با خود و ديگران درنظر گرفت...؟ و بالاخره از همه مهم‌تر اينكه واكنش محيط اطراف نويسنده به عمل او چگونه خواهد بود؟
چنين نويسندگاني همواره در مظان اين اتهام قرار مي‌گيرند كه با پرداختن به پيرامون نويسنده و خود او، داستان را از اصل خود دور مي‌كنند. چنين موقعيتي را هم در ادبيات جهان و هم در ادبيات معاصر ايران مي‌توان سراغ گرفت؛ براي نمونه هوشنگ گلشيري در مورد يكي از جنجالي‌ترين رمان‌هايش در مصاحبه‌اي با محمد تقوي و علي‌اصغر شيرزادي مي‌گويد: «مساله اين است كه آيا مي‌توانيد چيزي بنويسيد كه زن به حساب يك جنجال راه بيندازد و از شما طلاق بگيرد؟ اين جرات را داريد كه اين كار را بكنيد؟ هيچ كدام ندارند. به همين جهت وقتي بنده كريستين و كيد را نوشتم كه بخشي از زندگي من بود، نه همه آن...»
اتفاقا گلشيري صرف پرداختن به تخيل را قصه مي‌داند و در ادامه به اين نكته اشاره مي‌كند كه شروع داستان‌نويسي به معناي مدرن با نوعي بازگشت به خود همراه است: «مگر آغاز رمان‌نويسي بازگشت به جهان موجود نبود؟ مگر تعريف حكايت و قصه اين نبود كه به تخيل بپردازند و كاري به عين موجود ندارند؟ ... آدمي كه چيزي را كه دور از تجربه است مي‌نويسد، هنوز در عصر قصه به سر مي‌برد» (گلشيري، 1388: 821).
گلشيري در اين مورد نه تنها با كنجكاوي و قضاوت اطرافيان خود مواجه بوده، بلكه به روايت آراز بارسقيان در كتاب تازه منتشر شده‌اش «نمايندگان امر، نمايندگان كلام» كه سرگذشت كانون نويسندگان ايران در دوران قبل از انقلاب را روايت مي‌كند، مورد بازخواست دستگاه امنيتي وقت نيز قرار مي‌گيرد (بارسقيان، 1400: 232).
اين‌گونه است كه نويسنده‌اي مانند حافظ خياوي نيز همواره با چنين مشكلاتي دست به گريبان بوده است. خياوي در اكثر آثار خود به شهر زادگاهش، مشكين‌شهر (خياو) مي‌پردازد و همشهريانش را در روايت‌هاي داستاني خود وارد مي‌كند. البته ميزان اين دخالت در آثارش متفاوت است، اما هميشه از اين ويژگي سود برده است. گاهي رگه‌هايي از شخصيت‌هاي محيط اطراف را در داستان‌ها وارد مي‌كند مانند مجموعه داستان «خدا مادر زيبايت را بيامرزد» و «بوي خون خر»، گاهي نيز كليت بستر روايت را بر شهر زادگاهش قرار مي‌دهد مثل رمان «همه خياو مي‌داند.» البته خود مولف نسبت به خطرهاي چنين شيوه داستان‌نويسي آگاهي كامل دارد و در مصاحبه‌اي كه چند سال قبل با نگارنده اين متن انجام داده، تصريح مي‌كند كه «در داستان‌هايي كه مي‌نويسم خاطراتم، تخيلاتم را با خاطرات ديگران و ماجراهاي ديگري كه شنيده‌ام در هم ادغام مي‌كنم. در بعضي داستان‌ها اين «خود» حضوري نسبتا پررنگ‌ دارد و در بعضي كم‌رنگ‌تر، اما به صورتي مي‌نويسم كه همه خيال مي‌كنند خاطرات خودم است؛ در صورتي كه طبيعي است به اين شكل نباشد كه البته گاهي هم باعث ايجاد سوءتفاهم‌هايي شده و موجب رنجش ديگران مي‌شود.»
بنابراين نويسنده در برزخ نوشتن يا ننوشتن قرار مي‌گيرد؛ از طرفي نمي‌تواند در مقابل خواست دروني‌اش به عنوان خالق مقاومت كند و از سوي ديگر با واكنش اطرافيان مواجه خواهد شد: «براي نمونه در همان رمان «همه خياو مي‌داند» دوستان خودم را به اسم نوشته‌ام و بعضي از ماجراها و خاطرات‌شان را آورده و با تخيل آميخته‌ام و بعضي‌ها هم فقط اسم‌هاي‌شان واقعي است و بقيه تخيلي است، چون دوست داشتم اين اسم‌هاي واقعي در رمان باشد. قبل از انتشار براي آنهايي كه اسم‌شان آمده رمان را فرستادم تا بخوانند و نظر بدهند كه آيا در رمان آنها را با همان اسم‌ها داشته باشم يا نه. خيلي‌ها مساله‌اي نداشتند و فقط يكي از دوستانم گفت اسمم را عوض كن. براي دو نفر از دوستان هم كه مي‌خواستم بفرستم يكي گفت: «حافظ تو آزادي! هر چيزي كه راجع به من مي‌خواهي بنويس» و دوست ديگري كه او هم با ما بود، گفت: «حالا كه اين‌طور شد من هم نمي‌خواهم بخوانم، درباره من هم هر چي دوست داري بنويس» و نخوانده قبول كرد؛ اما بعد از انتشار كتاب دلخور و سرسنگين شده و اين سرسنگيني كسي كه خيلي دوستش دارم برايم دردناك است. اميدوارم مرا ببخشد و باز مثل هميشه گرم و خنده‌رو بوده و مثل آن روزها با من حرف بزند!»
گويي اين سرخوردگي از خلق متني كه نمي‌تواني جلوي زايشش را بگيري منجر به نگارش جديدترين اثرش، مجموعه داستان به هم پيوسته «حرف اولِ اسمش نون بود» مي‌شود كه اساسا بر پايه همين كشمكش بنيان نهاده شده است. بحراني كه از همان پاراگراف‌هاي ابتدايي بروز كرده و آرامش خانوادگي نويسنده‌اي كه اتفاقا نام كوچكش «حافظ» است را صلب مي‌كند. صلب آرامشي كه نتيجه مستقيم داستان‌نويسي اوست. يكي از اهالي شهر (اوستا رسول) با تبر در خانه نويسنده آمده تا او را به سزاي اتهاماتي كه در كتابش به وي زده، برساند: «اون چرت‌وپرت‌ها چيه نوشتي مرتيكه؟»، «مگه دادگاه منو تبرئه نكرد؟ مگه تو نمي‌دوني؟» و نويسنده‌اي كه هم از همسر و فرزند خود شرم مي‌كند و هم از رويارويي با ماحصل نوشتنش مي‌هراسد، استدلال مي‌كند كه او را به اسم واقعي‌اش در داستان نياورده «ببين اوستا! نوشته‌ام نادر، اوستا نادر» (خياوي، 1400: 9) اما غافل است كه نام اوستا رسول در شناسنامه همان نادر است. اين دردسر با پادرمياني يكي ديگر از اهالي و قول گرفتن از نويسنده مبني بر اينكه نام نادر را از تمامي نسخه‌هاي در دسترس كتاب قلم بگيرد، ختم به خير مي‌شود. اما نويسنده در جواب سركوفت همسرش كه مي‌گويد نبايد آن ماجرا را مي‌نوشته، به ناتواني خود در برابر ميل به نوشتن اذعان مي‌كند: «آخه ماجراي بكر و خيلي جالبي بود، حيفم اومد ننويسم!» (همان: 13).
جالب اينجاست كه با وجود رخ دادن اين مشكلات در تمامي طول داستان اهالي و دوستان نويسنده همچنان مشتاقانه اتفاقات جالبي را كه گمان مي‌كنند مي‌تواند ماده اوليه مناسبي براي داستان‌نويسي نويسنده شهرشان باشد، برايش تعريف مي‌كنند. البته با اين تبصره «ولي بايد قول بدي كه اسمامونو ننويسي!» و نويسنده داستان هم مدام تكرار مي‌كند كه «اصلا نگران نباش، ديگه اسم هيشكي رو نمي‌نويسم» (همان: 16). اين دوگانگي در ميان همشهريان نويسنده نيز وجود دارد و همان‌طور كه نگاشته شدن رازهاي مگو ناراحت‌شان مي‌كند يك اشاره مثبت موجب خشنودي‌شان مي‌شود. براي نمونه آقاي كريمي، پدرزن نويسنده در ابتداي آشنايي، او را به باغ خودشان دعوت مي‌كند و مي‌گويد: «هر وقت خواستي، هر وقت دلت گرفت مي‌تواني بيايي اينجا و[...] حتي مي‌تواني بيايي طبقه بالا، بشيني بنويسي و [...] فقط كافي است اسم يكي از آدم خوب‌هاي داستانت كريمي باشد» (همان: 30).
زين پس در طول داستان هرگاه راوي-نويسنده روايتي جذاب مي‌شنود يا خاطره‌اي را به ياد مي‌آورد اما به هر دليلي نمي‌خواهد يا نمي‌تواند موضوع را همان‌گونه كه هست بيان كند دست به تغيير مي‌زند مثلا «اگر قدري، بيست‌وپنج سي سالي در ذهنم جوان‌ترش كنم، تاسي‌اش را بگيرم و موهاي صاف و بلندي برايش بگذارم و رد بريدگي پيشاني‌اش را پاك كنم كه يادگار لات‌بازي‌ها و نفس‌كش خواستن‌هاي روزگار جواني‌اش است، آن‌ وقت جان مي‌دهد كه صورت آن جوان تنهايي باشد كه امروز فردا شروع مي‌كنم به نوشتن داستانش» (همان: 66) اما همين راوي-نويسنده هنگامي كه مي‌خواهد شرح آشنايي با معشوقه قبل از ازدواجش را بنويسد و از ترس برهم خوردن رابطه زناشويي به فكر تغيير دادن روايت معشوقه مي‌افتد، نااميدانه از خودش مي‌پرسد اگر حقيقت را ننويسد «مگر كسي باور مي‌كند آن‌ همه شوريدگي‌ام را و دنبالش رنج كشيدن‌هايم را كه مي‌خواهم در ادامه اينجا بنويسم؟» (همان: 23).
از سويي حضور يك نويسنده براي همشهريان پيامدهاي مثبتي نيز به همراه خواهد داشت. دوستي مي‌تواند براي ثبت و ماندگار كردن خاطره مادر در آستانه مرگش به معجزه كلماتي كه نويسنده روي كاغذ مي‌آورد، اميدوار باشد و بگذارد تا او را در آن روزهاي آخر ببيند «خودم خواستم سرت را بالا بگيري و نگاهش كني كه شايد روزي درباره چشم‌هايش بنويسي كه فقط من در جريان بيماري لاعلاجش بودم و مي‌دانستم كه چند ماه بيشتر زنده نيست.» (همان: 17). اين وجه مثبت و منفي گاهي چنان در كار نويسنده به هم گره مي‌خورد كه نيت وي از لابه‌لاي كلماتش قابل تشخيص نيست مثلا در اواسط كتاب راوي اعتراف مي‌كند كه مي‌دانسته نام «اوستا رسول» در شناسنامه «نادر» است اما براي تلافي اتفاقي در گذشته ماجرايش را با نام واقعي نوشته و چاپ كرده است؛ بالاخره نويسنده هم گاهي مجاز است شيطنت كند. همان‌طور كه در انتهاي كتاب و زماني كه روايت دختري را مي‌شنود كه سال‌ها پيش از پايتخت به شهر آنها آمده، براي نگفتن نامش او را «حرف اولِ اسمش نون بود» صدا مي‌زند اما بالاخره جايي به تنگ مي‌آيد و مي‌گويد: «اصلا از اين به بعد من نوشين مي‌ناممش.» (همان: 82) حالا و با توصيفي كه از نويسنده و دنياي داستان‌نويسي او رفت چه كسي مي‌تواند به حقيقت ماجرا پي ببرد...؟ چه كسي غير از خود نويسنده...؟
منابع: 
*خياوي، حافظ (1400)، حرف اولِ اسمش نون بود، نشر نيماژ
*گلشيري، هوشنگ (1388)، باغ در باغ، چاپ سوم، انتشارات نيلوفر
*بارسقيان، آراز (1400)، نمايندگانِ امر نمايندگانِ كلام، انتشارات اميركبير
*«راوي راويان جوان» مصاحبه با حافظ خياوي، روزنامه اصفهان زيبا، 6 بهمن1397

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون