نگاهي به مجموعه شعر «پيغمبر تنها» اثر هيلدا احمدزاده
«شيرچشمي»هاي آهوي سهلانگار
محمد صابري
به گمان شكلوفسكي وظيفه ادبيات نه آشنا و قابلفهم ساختن مفاهيم دشوار كه برعكس ناآشنا ساختن تعابير مألوف است و براي اين گفته خود به جملهاي از گوگول در «شنل» اشاره ميكند كه در آن آسمان را به رداي خداوند تشبيه ميكند. تشبيهي كه از خود آسمان دورتر به نظر ميآيد. شكلوفسكي بر اين باور است كه كاركرد اصلي ادبيات همين آشنازدايي از واقعيتهاي مألوف است. اينجا همه آسمان را آسمان مينامند و ميدانند اما ادبيات از آسمان پرترهاي ديگر در ذهن مخاطب تصوير ميكند. پرترهاي در عين حال ذهني اما به مراتب عينيتر از سقف بالاي سر. آسمان، سنگ، آينه، صبح و شب و... همگي از مألوفترين و عاديترين حقيقتهاي زندگي همه آدمهاست و آنقدر انسان به آنها خو كرده است كه ديگر آنها را آنطور كه هستند نميبيند و لحظهلحظه اين تصويرها در ذهن او كدرتر ميشوند. از اين منظر ادبيات ماندگار بايد به مدد تمهيدات ادبي از امور آشنا و مألوف آشنازدايي كند. همان كه گوگول از آسمان كرده. در نگاهي به مجموعه غزل «پيغمبري تنها» به برخي از اين دستآشنازداييها تيتروار اشاره ميكنيم و آنگاه به اندك گذر و نظرهاي زنانه شاعر نگاهي مياندازيم:
«خدا خداست و ما ذره ذره اوييم/ نترس دسته خود را تبر نميبرد»
تشبيهي كه در اين بيت هست، از آن دست آشنازداييهاست. شاعر نگاهي ماورايي به محيط پيرامون خود دارد. تشبيهي گوگولوار به قدرت لايزالي كه در شناخت و ماهيت او ميتوان از فلسفه اگزيستانسياليسم سارتر نيز به نوعي انتزاعي بهره برد. ميتوان رگههايي از اين فلسفه را در ناخودآگاه شاعر هم ديد، چراكه تبر با ايمان به اصالت وجودياش از بريدن دستهاش صرفنظر ميكند.
از نگاه اگزيستانسياليستي شاعر، غريزه انسان جايگاه ويژهاي دارد و در نهايت همه ماهيت كرداري در برابر اين به قول فرويد- قدرت نامتناهي ذاتي- به هيچ ميرسد و از آن دو مولفه ديگر «ايگو» و «سوپرايگو» چيز زيادي باقي نميماند.
آن سوي ديگر نظريه شكلوفسكي ياكوبسن با پذيرش آراي او ميافزايد كه در گذر زمان حتي همين تمهيداتي را كه ادبيات براي آشنازدايي به كار گرفته كمكم دچار رخوت و سستي ميشوند و در آينه بيرحم آن كدر ميشوند. پس بايد براي آشنازدايي از اين تمهيدات نيز راه چارهاي يافت:
«شاعر فقط پيغمبري تنهاست/ اي واي از آن روزي كه زن باشد»
شايد ناخودآگاه شاعر نيز در زمان سرايش به اين نكته واقف نبوده كه بعد از آشنازدايي از تعريف مكرر و مألوف پيغمبر دست به كار بزرگي زده و در تاييد نظريه ادبي ياكوبسن از اين تمهيد ادبي نيز غبار عادتشدگي واژه پيغمبر را زدوده و علت تنها ماندن پيغمبر را در زن بودنش ديده است. اينجا نيز با طنزي تلخ و تاثيرگذار و به عبارتي فرياد تظلمخواهي روبهروييم.
از اين دست واكاويها و نقد و نظرها سخن بسيار است و فرصت كوتاه. مجموعه «پيغمبري تنها» سروده هيلدا احمدزاده به همت نشر مهر و دل به بازار نشر آمده و بيترديد در انبوه بيسر و سامان كنوني بازار نشر از مجموعههاي خواندني است. آندروژني به تمام معنا با حفظ هويت مستقل زنانه.
اين گفتار را با اين دو بيت به اتمام ميرسانم:
«من يك زنم با شير چشمم گاهگاهي/ قصد شكار گلهاي كفتار دارم
اما براي دلبري در چشمهايم/ گاهي دو تا آهوي سهلانگار دارم»