نگاهي به نمايش «بك تو بلك»
وقتي همه محبوسيم
سارا كنعاني
اين يك كملطفي آشكار در حق نمايش «بك تو بلك» است كه بخواهيم آن را در رديف و گروهي خاص بگنجانيم و برچسب اجتماعي يا سياسي بودن، عاشقانه يا خانوادگي بودن و مواردي ديگر از اين دست را بر پيشانياش بچسبانيم. نمايشي كه سجاد افشاريان اين شبها روي صحنه ميبرد، در يك كلام «دعوت به خويشتن» است. انسان و رنج انسان بودن، همان آوازي است كه علي (تنها كاراكتر عينيت يافته نمايش) به اتفاق حيدر، رفيق صميمياش و سورمه، دختري كه دوستش دارد، سر ميدهد و مخاطب را هم مجاب ميكند كه با او ضرب بگيرند، ضرباهنگي به نام سكوت و تامل. حقيقتي كه اثر از آن سخن ميگويد به قدري بغرنج است كه ذهن ما را از بعضي سوالات رها ميكند و از دقيقهاي به بعد، ديگر برايمان مهم نيست كه بدانيم جرم علي چيست و چرا به زندان افتاده است؟ ما فهميدهايم كه او به عنوان يك هنرمند جستوجوگر، موضع انفعال را كنار زده و به تاوان همين كنشگري، در بند افتاده است؛ بندي كه در روساخت اين نمايش رئال، احتمالا اتاقكي در جايى است، اما اگر دقيقتر بنگريم بزرگي آن را به مساحت كل جهان ميبينيم و چه بسا خودمان را هم يك زنداني به حساب بياوريم.
بازنده بودن چه معنايي دارد الا اينكه عمري را پشتسر بگذاريم و ناگهان چشم باز كنيم و ببينيم حتي يك رفيق امن در زندگيمان نداشتهايم؟ عبارت «بازنده بودن» ميتواند هزاران مصداق در شهر ما داشته باشد؛ كافي است در خيابانها راه برويد و كساني را ببينيد كه رقصيدن در حاشيه اتوبان در شب جشن عروسي را سبكسري ميپندارند يا اينكه حاضر نيستند براي ملاقات كسي كه دوستش دارند، پول قرض كنند و در نقش شاگرد كلاس خصوصي او ظاهر شوند!
علي نميتواند زنداني بازنده نمايش «بك تو بلك» باشد؛ او نماد كسي است كه تمامقد زندگي را در آغوش گرفته است، نشان به اين نشان كه در مهلت مرخصي كوتاهمدت خود از زندان، جشن ازدواجش را برگزار ميكند و بعد در لباس دامادي، دست عروس را ميگيرد و به دل جادهاي ميزند كه معلوم نيست مقصدش كجاست، آنهم بدون گوشي موبايل. هر جمله يا حركتي كه در طول نمايش به سمع و بصر مخاطب ميرسد با فلسفهاي مشخص در اثر گنجانده شده است، حتي همينجا گذاشتن موبايل به عنوان مظهر مدرنيته و عامل اعتياد بشر مدرن يا به عبارت دقيقتر: زندانبان وقت ارزشمند او.
«بك تو بلك» يك قدرتنمايي آشكار براي بدن و بيان بازيگرانش است كه تنها با يك چهارپايه و يك سيگار و دو صدا و يك آدم، يك ساعت و ده دقيقه هوش و حواس تماشاگر را محبوس ميكند اما اين همان دليلي نيست كه نگارنده بخواهد با استناد به آن كسي را به تماشا دعوت كند؛ بلكه اين نمايش را بايد ديد، تنها به اين علت كه انسان را به يك جستوجو دعوت ميكند: يافتن قفسهاي نامرئي روزگار خود و تلاش براي بيرون جستن از آن.