• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۲۹ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 5126 -
  • ۱۴۰۰ دوشنبه ۲۷ دي

صدايش

ابراهيم عمران

گفت همه‌چيز از يك تلفن ساده شروع شد. زنگ زده بودم تا در مورد كالايي پرس‌وجو كنم. بالطبع هم كار من و هم كار طرف مقابلم؛ طبيعي بود در اولين تماس كه با هم رسمي و با احترام گپ بزنيم. ايشان كارشان بود و من نيز بايد براي تهيه وسايل مورد نيازم، به جاهاي مختلف يا زنگ بزنم يا حضوري بروم. به سبب گسترش كرونا؛ كسب‌وكار ما هم بيشتر اينترنتي شده بود. جنس از بازار مي‌خريديم و به كل كشور ارسال مي‌كرديم. 
صحبتش كه به اينجا رسيد؛ كمي چهره‌اش دگرگون شد. مكثي كرد. گفت از همين مكث در كلامم خوشش مي‌آمد. مي‌گفت چقدر با مهر و طمانينه حرف مي‌زنم. كم‌كم به واسطه كار، بيشتر به‌هم پيامك مي‌زديم. گهگاهي هم خارج از ساعت كار. اولش پوزش‌هاي دو طرف بود. بعد ديگر عادي شده بود. رفته‌رفته به هم عادت كرديم. من از صدايش خوشم مي‌آمد و او نيز از طريقه مهرورزي‌ام. راستش من هيچ‌گونه لوندي و ناز و كرشمه‌اي نمي‌آمدم. فقط نمي‌دانم چه شد كه دلداده صدايش شدم. صدايش براي مني كه تا به حال با هيچ غريبه‌اي اينچنين صميمي نشده بودم؛ آرامش خاصي داشت. او نيز مي‌دانست. ولي به هيچ عنوان در پي بهره بردن نامطلوب از اين حسن خدادادي‌اش نبود. چند باري خواستم كه تماسي نگيرم. چند روزي شديد فكر كردم. سر آخر، صبح تلفن را برداشتم و بسان يك سال قبل؛ با او گپ زدم. چاره‌اي نداشتم. يك‌سال از دوستي منطقي‌مان گذشته بود. هر چند روابط كاري‌مان نيز سر جايش بود. هر دو طرف مقيد به اصولي بوديم. جالب آن بود كه هنوز همديگر را نديده بوديم. هرچند، چند عكسي از پروفايل هم ديده بوديم. دلداده چهره هم نبوديم. اصولا چهره براي‌مان مهم نبود. چه در سني نبوديم كه ميميك صورت تاثيرگذار در رابطه‌مان باشد. من پنجاه‌وپنج را رد كرده بودم و او نيز چهل‌وهشت بهار را ديده بود. ولي مخرج مشتركي داشتيم. هر دو كمبود محبت را درك كرده بوديم. تشنه و گرسنه احساس و درك و فهم طرف مقابل بوديم. او به نوعي و من نيز به طريقي ديگر. پرسيدم چگونه پنهان مي‌كرديد از خانواده؟ لبخند تلخي زد و گفت تازه شده بوديم جوان هجده سال كه راه و رسم عاشقيت را خوب مي‌دانستيم. ولي از شبكه‌هاي اجتماعي شناختي نداشتيم. در حد سلام و خداحافظ هر دونفرمان؛ كارمان را راه مي‌انداختيم. مجبور شديم واتس‌آپ و تلگرام نصب كنيم. گفت وقتي به دخترم گفتم برايم تلگرام نصب كند؛ با تعجب پرسيد؛ شما و تلگرام؟ حتما فيلترشكن هم مي‌خواهي؟ خنده‌اش گرفت. گفت واقعا نمي‌دانم چه شد. دلتنگش مي‌شدم. او نيز. هر جايي مي‌رفتيم به فكر هم بوديم. فيلم به هم معرفي مي‌كرديم.  بيشتر عاشقانه و از فرانسه! كارمان شده بود فيلم ديدن و تعريف به هم و تفسيرش. تا اينكه روزي يادم رفت چت‌هايش را پاك كنم. همسرم نيز اصلا عادت نداشت گوشي‌ام را چك كند. اصولا او نيز مثل من اهل گوشي نبود. ولي اين اواخر زياد در دستم گوشي مي‌ديد. در جوابش گفته بودم بچه‌هاي شركت نيستند و من بايد جواب مشتري‌ها را بدهم. او نيز مي‌پذيرفت. اصلا ذهنش خطور نمي‌كرد كه من دلباخته شده باشم. آن شب به سبب قرص‌هايي كه مي‌خوردم؛ خوابم گرفته بود. چند وقتي بود كه به دليل مشكل بي‌خوابي‌ام كه از خانواده پنهان كرده بودم؛ قرص مخصوصي مي‌خوردم. نه خواب بودم و نه بيدار. ولي در آني همه‌چيز فراموشم مي‌شد. لحظه‌اي خوابم برد. وقتي بيدار شدم همسرم از من شماره جايي را خواسته بود. گفتم حالش را ندارم پيدا كنم. برو از گوشي‌ام ببين. به سبب همان بيماري خاص؛ لحظه‌اي همه امور يادم مي‌رفت. گوشي دادن به همسر همانا و متوجه شدن او به رابطه‌اي كه داشتم. صفحه‌ام قفل نشده بود. در همان صفحه دوستم بودم. آن شب دست بر قضا براي هم عكس ارسال كرده بوديم و دوستم نيز صدايش را برايم فرستاد. شعري از هما ميرافشار برايم دكلمه كرده بود: آه مي‌ترسم شبي توفان شود/ ساحل اميد من ويران شود /‌گر ز دريا قطره‌اي هم كم شود/ مرغ توفان سينه‌اش پر غم شود/ از فردا زندگي برايم جور ديگري رقم خورد. همسرم هيچ از اين موضوع نگفت. حرفي هم باهم نمي‌زديم. اصولا قبل آن نيز نمي‌زديم. دلم را باخته بودم به دوستم كه دركم مي‌كرد. فقط به همسرم گفتم هنوز ايشان را نديدم. پذيرفت. گفتم از كجا قبول كردي؟ گفت در چت آخرت برايش نوشته بودي كه هفته ديگر هم را خواهيم ديد. داستانش به اينجا كه رسيد، گفت: همه اينها را برايت گفتم تا بداني كه هر ارتباطي لاجرم قرار نيست منجر به فرجام بد شود. ولي گفت نمي‌دانم چه در صدايش بود كه جذبش شده بودم. ادامه داد شماره‌ام را عوض كردم. گوشي‌ام را خاموش. دفترم را تعطيل. هيچ ردي از من نداشت. ولي من وويس‌هايي كه برايم فرستاده بود را ذخيره كرده بودم؛ مي‌دانستم روزي اين اتفاق خواهد افتاد. چون خودش برايم خوانده بود با صداي گيرايش كه: همه هست آرزويم كه ببينم از تو رويي/ چه زيان تو را كه من هم برسم به آرزويي/

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون