محاكمه خوك
اسدالله امرايي
«روزي در زماني دور، در يك روستا، يك خوك به نوزادي كه در بالكن خانهاي بدون مراقب خوابيده بود، حمله كرد و با كندن گوشهاي از گونهها و شانه نوزاد او را به قتل رساند. اهالي روستا بلافاصله به دنبال «قاتل» گشتند و خيلي زود خوك را در كنار درختي يافتند. خوك در حالي كه آرام و ساكت نشسته بود و خون نوزاد همچنان دور دهانش ديده ميشد، بلافاصله بازداشت و به زندان منتقل شد تا براي ارتكاب اين قتل محاكمه شود.» محاكمه خوك اثر اسكار كوپفان، نويسنده جوان فرانسوي است كه نشر با ترجمه ابوالفضل اللهدادي در نشر نو منتشر شده است. داستان محاكمهاي است هولناك و عجيب و غريب. اين روايت تكاندهنده در واقع اشارهاي است تاريخي به حوادث عجيبي كه در قرن سيزدهم ميلادي رخ داده و در آن حيوانات را دقيقا مثل انسانها محاكمه ميكردند. به اين ترتيب كه حيوان در جايگاه متهم قرار ميگرفته و وكيل او از حقوقش در برابر هيات منصفه و قاضي محكمه دفاع ميكرد. خوكي كه متهم به قتل شده در زندان شكنجه ميشود و سپس در انفرادي قرار ميگيرد. در اثناي اين حبس و شكنجه، پايههاي اخلاقي كه انسان و حيوان را از هم جدا ساخته، به شدت متزلزل شده و مشخص نيست خوك در مقام انسان قرار ميگيرد يا وضعيت او نمايانگر وضع بشريت و قوانين آنهاست. نكتهاي كه در مورد دادگاههاي حيوانات بايد به آن اشاره كرد، اين است كه اين دادگاهها دقيقا مانند محاكمه انسانها برگزار ميشده. محاكمه خوك لايههاي گوناگوني دارد و تمثيلي است از سيستمهايي كه انسانها طراحي كرده و با آنها حكمراني ميكنند. در واقع نويسنده اگرچه سرنوشت خوك را به تصوير ميكشد، بيش از هر چيز سرشت انسانها را هدف قرار ميدهد كه ممكن است به چه فجايعي دست بزنند و خوشحال و راضي هم باشند. «...به خانه نزديك شد. زني در داخل در حال آواز خواندن بود. كسي ديده نميشد. به گشتن در اطراف خانه ادامه داد. آن طرف، در مقابل در ورودي، در يك گهواره، نوزادي خوابيده بود. نزديكتر شد. تاكنون هيچ بچهاي را از فاصلهاي چنين نزديك نديده بود. چشمانش به گونههاي سرخ نوزاد و به بازوهاي برهنه او افتاد. نگاهشان به هم گره خورد. دورتر صداي آواز پرندگان ميآمد. انگار زمان متوقف شد. روي گهواره خم شد. ابتدا پوست نوزاد را بو كرد. بوي صابون و روغن ميداد. بعد ناگهان با قدرت گونهها و شانه كودك را گاز گرفت.... با دهاني پر از خون به سوي جنگل شتافت. نوزاد فرياد نزد؛ بيشك درد بيش از توانش بود. بعضي دردها جلوي ريختن اشك را هم ميگيرند.
قاضي رو به خوك كه در جايگاه ايستاده بود، از او پرسيد: آيا شما تاييد ميكنيد كه روز هفدهم اكتبر گذشته، ژرژ لابروس كوچك را با خشونت در حالي به قتل رسانديد كه او به آرامي در گهواره خود خوابيده بود؟»