يك هفته
سروش صحت
ترافيك سنگين بود. مردي كه جلوي تاكسي نشسته بود، گفت: «اين ترافيك آدم را ميكشد.»
بعد از راننده پرسيد: «شما خسته نميشيد؟»
راننده گفت: «اتفاقا خيلي خستهام، دلم لك زده براي يه مسارفت سه، چهار روزه.»
مرد گفت: «خب بريد.»
راننده گفت: «هفده ساله هيچ جا نرفتم.»
مرد با تعجب به راننده نگاه كرد و پرسيد: «واقعا؟»
راننده گفت: «بله.»
مرد گفت: «آقا يه هفته كار رو ول كن، برو براي خودت صفا كن.»
راننده لبخندي زد و گفت: «چشم.»
مرد از راننده پرسيد: «واقعا ميريد؟»
راننده گفت: «بله.» سكوت شد. ترافيك هنوز سنگين بود و راننده روبهرو را نگاه ميكرد. دلم ميخواست ميفهميدم راننده واقعا يك هفته كار و بار را ول ميكند و ميرود براي خودش صفا كند يا نه.