پيوستار روشنفكري ايراني
چهارم بهمن ماه سالروز تولد داريوش شايگان (1313-1397) است، فلسفهپژوه و نويسنده سرشناس ايراني كه در سطح بينالمللي هم نامي آشناست. همچنين هفتم بهمن ماه، سالروز درگذشت مجتبي مينوي (1281-1355) است، پژوهشگر بزرگ معاصر در حوزه ادبيات و تاريخ و از مهمترين ايرانشناسان معاصر. هشتم بهمن ماه هم سالروز درگذشت سيدحسن تقيزاده (1348-1257) است، روشنفكر و پژوهشگر برجسته ايراني و سياستمدار بحثبرانگيز و جنجالي؛ سه چهره متعلق به سه نسل تاريخ روشنفكري در دوران جديد ايران.
تاريخ روشنفكري ايران سابقهاي كمتر از دويست سال دارد و پيشينهاش به ميانه عصر قاجار بازميگردد، زماني كه نخستين منورالفكران ايراني، به ممالك مترقي رفتند و به تعبير داريوش شايگان از خواب زمستاني بيدار شدند. زمينههاي اين خودآگاهي البته پيشتر و در نتيجه شكستها و ناكاميهاي ايرانيان از اواخر دوره صفويه پديد آمد، ضمن آنكه از همان عصر صفوي، مراودات سياسي و اقتصاد ايران با جهان جديد شكل گرفته بود. در دوران قاجار اين ارتباطات ناگزير و عموما آسيبزا (تروماتيك)، به پديد آمدن طبقه يا قشر يا گروهي انجاميد كه «انتلكتوئل» يا «منورالفكر» و بعدا «روشنفكر» خوانده شدند، دستهاي از دغدغهمندان اهل فكر كه با فرهنگ و تمدن جديد بيش از بقيه آشنا بودند و مهمتر آنكه توانايي و شجاعت بيان انديشههاي نو را داشتند و از انتقاد و گفتن حقيقت به قدرت و مردم هراس نداشتند. روشنفكري ايراني با اين ويژگيهاي اصلي، در طول اين دو قرن، جريانهاي متفاوت و گاه متعارضي داشته، اما بهرغم اين تنوع و تكثر، يك پيوستار
(continuum) را شكل داده است، مجموعهاي فشرده و همبند با افراد و چهرهها و جريانهاي مختلف. سه چهره برجستهاي كه در ابتداي سخن از آنها ياد شد، غير از آنكه به لحاظ زماني، در طول يكديگر قرار ميگيرند، از نظر نوع نگرششان به كار روشنفكري هم در عرض هم هستند. سيدحسن تقيزاده در جواني در عرصه سياست و حتي روشنفكري چهرهاي تندرو و راديكال محسوب ميشد، اما با گذشت زمان و گذر از ميانسالي به تدريج هم در سياست و هم در رويكردش به تحولخواهي، محافظهكارانهتر و محتاطتر بيشتر شد. مجتبي مينوي كه متعلق به نسل بعد از تقيزاده بود، متاثر از تجربه او و همنسلانش يعني فروغي و بهار، بيشتر به تحقيق و پژوهش در آثار ادبي و تاريخي پرداخت، يعني چندان به سياست كاري نداشت و عمر ارزشمند خود را صرف تصحيح آثار مهمي چون كليله و دمنه، نامه تنسر، ويس و رامين و اخلاق ناصري و همچنين تاليف و ترجمه كتابها و مقالات ارزشمندي در حوزه ايرانشناسي كرد. اما داريوش شايگان متعلق به نسل بعد از مينوي، همچون او چندان سياسي نبود، اما بيش از مينوي و تقيزاده به فرهنگ غيرايراني پرداخت. شايگان براي فهم وضعيت كنوني ايران از سويي رو به سوي ريشههاي فرهنگ آسيايي آورد و از سويي به فلسفه و ادبيات جديد غرب پرداخت.
اين سه الگوي كار روشنفكري اما در يك نقطه شباهت داشتند، هر سه فرهنگ و تمدن ايراني را خوب ميشناختند، به آن علاقهمند بودند و بسيار روشن و روان با نثري پيراسته و زباني شيوا مينوشتند. حتي شايگان كه بيشتر آثارش را به زبان فرانسه نوشته و موضوع بسياري از كتابهايش فلسفه و ادبيات غربي است، در آثاري چون پنج اقليم حضور، تسلط و آشنايي خود به ادبيات كلاسيك فارسي را نشان ميدهد، بگذريم از نثر روشن و استوارش در نگارش و روايت انديشههاي نويسندگاني چون پروست و بودلر.
كوتاه سخن آنكه تاريخ روشنفكري ما، با چهرههاي نامداري چون تقيزاده و مينوي و شايگان بهرغم گسستها و تعارضها، پيوستاري از عشق و علاقه به سرنوشت جامعه ايراني را عيان ميسازد. اين روشنفكران گويي در يك مسابقه دوي امدادي، دستاورد كار روشنفكري براي بهبود وضعيت جامعه را نسل به نسل با يكديگر دست به دست كردند. اكنون در آستانه سده جديد خورشيدي پرسش اين است كه چهرههاي شاخص روشنفكري كنوني چه كساني هستند؟
ممكن است گفته شود كه عصر روشنفكران سرآمد به سر آمده و حوزهها تخصصي شده و تعداد باسوادان دغدغهمند بسيار. اما مساله اين است كه نسلهاي جديد تا چه اندازه بر شانههاي گذشتگان خود ايستادهاند و تا چه ميزان پيوستار مذكور را تداوم ميبخشند؟ روشنفكران بعد از اين، چقدر با فرهنگ و تمدن ايراني آشنا هستند؟ انتظار زيادي نداريم، آيا ميتوانند مثل سه چهره يادشده، روشن و روان و استوار فارسي بنويسند؟