• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۱۸ بهمن
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
fhk; whnvhj بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 5137 -
  • ۱۴۰۰ يکشنبه ۱۰ بهمن

مرا به نام كوچكم صدا بزن

اميد مافي

 يكي زير شلاقِ برف، آرام و شمرده گفت: سكوت سرشار از ناگفته‌هاست. يكي كه خودش را سال‌ها ميان خاكستر زندگي رها كرده بود و سالي يك‌بار هم به ابرهاي باران‌زا خيره نمي‌شد. آن ديگري با عصيان گفت: زندگي با هوار و هورا معني پيدا مي‌كند و بهتر است آدميزاد به غلغله خيابان يله دهد و به هر چه باداباد دل بسپارد.
من اما پس از لختي مكث گفتم: باور كنيد سكوت و فرياد هر تنابنده‌اي به خودش مربوط است و اصلا به ما ربطي ندارد كه فلان آدم داغدار امروز روبه‌روي آينه ايستاده و موهايش را شانه كرده يا نه؟
در اين روزهاي صعب و سرد كه يكي به خاطر بر باد رفتن سرمايه‌اش مي‌لرزد و ديگري به خاطر گران شدن سكه‌هايش مي‌رقصد، بهتر است فارغ از اتفاقات دهشتناك، گريبان يكديگر را در باد رها كنيم و هرگز در قامت يك مرشد ملال‌انگيز ظاهر نشويم و روي زخم‌هاي جماعتي كه به دنبال مرغزاري سبز، سر از كوير لوت درآورده نمك نپاشيم.
اصلا به ما چه ربطي دارد كه فلان دوست قديمي براي سير كردن زن و بچه‌اش از صبح تا شب كارگري مي‌كند و هر شب با لباسي كه بوي خاك گرفته به خانه مي‌رود. چرا بايد سركوفتش را ما بزنيم و راهي كه به چاه دلتنگي مي‌رسد را پيش روي كسي قرار دهيم كه به نام كوچك صدايش مي‌زنيم.
شايد ما از بوتاكس و فيلر متنفر باشيم و ترجيح بدهيم دردهاي زندگي به گونه‌اي سيماي‌مان را خط‌خطي كند كه شبيه هزار ساله‌ها شويم. در چنين شرايطي دليلي ندارد همسايه كناري صداي‌مان بزند و با گفتن اين جمله كه چقدر پير و شكسته شدي غمگين‌ترمان كند. مگر ما به خودمان جرات مي‌دهيم به همسايه بيش‌فعال روبه‌رويي بگوييم آن‌قدر سولاريوم كرده‌اي كه زبان‌مان لال علائم حياتي از روي پوستت پر كشيده است.
اينكه چرا من به جاي شب، روز مي‌خوابم و وقتي روزنامه‌ها روي دكه مي‌روند تازه خميازه مي‌كشم به خودم مربوط است و استهزاي ديگران تنها حالم را بد مي‌كند. پس بگذاريم هر كس سوار هر موجي شود كه خودش دوست دارد. اينكه من هنوز با عطر كاغذ كاهي و بوي روزنامه جان مي‌گيرم و يك ستون خوب از يك نويسنده عاصي را به سر تا پاي اينستاگرام ترجيح مي‌دهم دليل نمي‌شود كه براي فضاي مجازي شمشير آخته را از رو ببندم. 
قبول كنيد بهتر است هر كس گام در سنگلاخي بگذارد كه خودش تشخيص مي‌دهد. من هنوز در اين سن و سال ترجيح مي‌دهم بستني عروسكي بخورم و شما لابد ترجيح مي‌دهيد با يك فنجان كافه لاته به گذراندن عصر زمستاني‌تان فكر كنيد. من دوست دارم اين شب‌ها آنا آخماتووا بخوانم و شما كه حوصله شعر را نداريد به مورفي ساموئل بكت دل مي‌بازيد و در سطرهاي مرد دوبليني غرق مي‌شويد. هر كس جهان خودش را دارد و نبايد كسي را به همزيستي با كلمات فلان رمان‌نويس يا شاعر متهم كرد.
بگذاريم در روزگاري كه هر كس دلواپسي‌هاي مختص خويش را دارد به قدر يك سلام و خداحافظ گرم از يكديگر بسنده كنيم و توقع نداشته باشيم گل‌هاي پارك ساعي به اندازه گل‌هاي قالي حال‌مان را خوب كنند.
بگذاريم كه احساس هوايي بخورد و از اينكه فلان رفيق قديمي بدون خداحافظي چمدانش را بسته و براي هميشه رفته ونكوور ماتم نگيريم.
دنيا آنقدر بزرگ هست كه هر كس جايي براي خيال‌پردازي و زندگي فانتزي گونه‌اش پيدا كند و بي‌آنكه سوهان بر اعصاب اين و آن بكشد تكيه داده به سايه ديوار، براي آلام خويش چند قطره اشك بريزد. كاش جلوي خيس شدن قاب چشم هيچ انساني را نگيريم و در ازدحام رفاقت بيانيه صادر نكنيم و دكترين خود را به رخ نكشيم.
فكر مي‌كنيد آخرِ آخر اين داستان‌ها به كجا مي‌رسد؟ به يك ديس خرما و حلوا و چند آيه ياسين... همين. هر كس با هر نگاهي يك جايي بالاخره تمام مي‌شود و آن وقت است كه مي‌توان از يك چيز مشترك حرف زد و ديگر از چشم‌ها نيفتاد. آن چيز مشترك‌ لباس نو و سپيدي است كه در آستانه تنهايي ابدي مي‌پوشيم. ما سربازان صفر پادگان گيتي، وقتي برف و باران بي‌صدا مي‌بارد فقط كمي آرامش مي‌خواهيم. آرامشي كه ديگران گاهي با بداهه‌پردازي‌ها و تك‌مضراب‌هاي‌شان آن را خراب مي‌كنند. جز اين است يعني؟

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون