خاطرات سفر و حضر (152)
اسماعيل كهرم
به هنگامي كه ما را وقت خوش بود، هواپيماي ملي در زوريخ به زمين مينشست و خانواده بنده هم آنجا بودند. بنابراين 5/4 ساعت بعد از برخاستن، زوريخ بوديم. بعدها هواپيماها به ژنو منتقل شدند و بنده يكبار قرار بود كه از ژنو به زوريخ پرواز نيمساعته داشته باشم، خانم مهمانداري بنده را به هواپيمايي كه عازم «بوگاندا» بود هدايت كرد و بنده از فرط خستگي بلافاصله خوابيدم. حدود دو ساعت بعد از خواب خوش خرگوشي برخاستم و تعجب كردم كه هنوز در راه و پا در هوا بودم. فكر كردم كه شايد ساعتم عقب مانده و انواع خيالات مربوط به ساعت و غيره. هواپيما به طور مستقيم به سمت جنوب ميرفت و اين مسير شهر زوريخ نبود. يكي از خدمه پرواز را خواندم و پرسيدم كه كي به زوريخ ميرسيم. صداي جيغ اين خانم هنوز در گوشم است. گفت چي؟ شما به زوريخ... و گفت بليتتون كجاست؟ خودم هم شك كردم. بليتم در جيب بغل بود به قول آقاي «هالو» آن را درآوردم، جيغ باز هم تكرار شد، تعداد جيغها باز هم تكرار شد و نهايتا كمكخلبان نزد من آمد. من را به كابين برد همه خندان بودند. تعجب ميكردند كه چگونه من در آن هواپيما بودم. شرح دادم كه خانمي به نام «شرمن» كه نامش روي سينهاش نوشته شده بود من را راهنمايي كرد. اين خانم مدير ترمينالي بود كه در ژنو بنده سوار شده بودم. خلبان اين خانم را صدا كرد و با او صحبت كرد. به او (با خنده) گفت چه دسته گلي به آب داده،جيغ بعدي ممتد را آن خانم كشيد كه از هزاران كيلومتر راه به ما رسيد. من نگران خانوادهام بودم كه در فرودگاه زوريخ منتظر من بودند. معجزه تكنولوژي به كار افتاد. خانم شرمن مادر و برادران بنده را در زوريخ پيدا كرد و جريان ماوقع را تعريف كرد. ايشان به خانوادهام قول داد كه 3 روز بعد من در فرودگاه زوريخ خواهم بود. در اين سه روز مهمان «سوييس اير» در «هتل كامپالا» پايتخت اوگاندا بودم همراه خلبانها و مهمانداران و دوستان سوييساير؛ دوستاني كه تا به امروز با آنها در ارتباطم. سوييساير با اصرار روزي 100 دلار پول توجيبي به من پرداخت. آن خانم (شرمن) را در ژنو ديدم و تشكر كردم.