تكرارخزاني ديگر
سهيلا لشكري
گاهي در گوشه و كنار اين زاد بوم كهن، سرزمين اساطير و افسانههايي از جنس مهر و عاطفه، سرزمين فرهنگها و آداب و رسوم كهن، خبريهايي ميشنويم كه بيانش نيز دل سنگ ميخواهد. قتل فجيع موناي 17 ساله قلبمان را شكست و وجدان جمعي مردان و زنان سرزمينم را جريحهدار كرد. رفتار چنين افرادي تيري در جوشن خسته و غارت كاروان انسانهايي است كه زندگي را به گونه مهرآگين و با آرامش ميخواهند و ميپيمايند. وقتي كه ميشنويم و ميبينيم در گوشه گوشههايي از سرزمينم، غبار غم بر چهره عاطفه نشسته و تفاوت بين زن و مرد باعث شده كه شخصي با خود برترپنداري به خود اجازه دهد زن را برده خود بداند و هر طور كه ميخواهد در تخيلات خودش و بدون توجه به قوانين حاكم در جامعه، هر طور كه ميخواهد درباره ديگر انسانها حكم صادر كرده و اجرا نمايد. زنان سرزمين من چه جايگاهي دارند با وجود كساني كه «سر بريده در دست» در كوي و برزن دور افتخار ميزنند و قدرت خود را به رخ ميكشند.
اينگونه رفتارها نه در فهم ميگنجد نه مقبول جامعه متمدن كنوني است. در جامعه متمدن هر كسي كه در پي رفع اختلاف چه با خودي و چه با غير است، اينچنين اقدام به رويارويي خشونتبار و غيرانساني نميكند و نبايد كسي فرصت و مجال چنين عمل دهشتناكي داشته باشد. چنين رفتارهايي باز برپا كردن روح و شيرازه فرهنگ جاهليت است و قرباني ساختن احساس امنيت زنان و دختران از رهگذر ادراك پيامدهاي آشكار چنين اقدامي در جامعه است. مگر نه اين است كه زن مهر ميورزد و ميسوزد تا روشنيبخش محفل خانواده باشد. آيا كانون خانواده ميتواند جولانگاه خشونت عريان و حداكثري باشد؟ آيا ميشود كانون مهر و عطوفت را ناديده گرفت. نبايد نقش اساسي زنان را در حفظ و تحكيم جامعه ناديده گرفت. اوست كه ميآموزاند و بيمنت تربيت ميكند. شادي ميآورد و شهد آرامش بيمزد ميپراكند. پس مزدشان بيمهري نيست. بر ما است كه قدر بدانيم، ارج نهيم و مهر بورزيم و روا نيست روشي غلط بنا كنيم و جفا كنيم. جامعهاي كه قدر زن را نداند و به حقوق زنان حساس نباشد، از كاركردهاي نهاد خانواده به عنوان پايهايترين نهاد اجتماعي بهره لازم را نخواهد برد و در پيشبرد كاركردهاي اجتماعي و تربيتي خود با شكست روبهرو خواهد شد. چون زنان ريشه جامعه هستند كه اگر خوب آبياري نشود ثمري هم نخواهد داشت. چنين رفتارهايي بيارزش نشان دادن جايگاه زنان و خود را مالك جان و مال و ناموس زنان دانستن است. بايد به خود آييم و ريشه اين افكار پليد را بخشكانيم. بيم آن ميرود كه شرار آتش اين تفاوت، كانون عاطفي خانواده را آتش بزند. مونا در خيال و روياهاي كودكانه نكرده مستغرق و قرباني توفان سهمگين برتريطلبي شد و داغي شد بر خاطر موناها و روميناهاي ديگري كه عاقبتشان را نميدانند. عاديسازي اين مساله آتش ترس و ناامني را در دل زنان اين سرزمين روشن ميكند و بذر يأس و نااميدي در بين آنها و همه جامعه پراكنده ميشود، نهال مهر ميخشكد و شكوفههاي اميد در دل زنان پژمرده ميشود. تكرار چنين جناياتي به قول دوركيم باعث عاديسازي آن در جامعه ميشود. ترس از آن روزي است كه هر كسي براي خود قانون وضع كند و حكم قصاص صادر كند كه نتيجه آن ايجاد ترس و وحشت و نا امني و تبديل جامعه به يك جامعه آنوميك است. نيايد به راحتي گذاشت و گذشت. ديد و چشمان را بست. در برابر كوتهانديشها نبايد كوتاهي نمود. همانطور كه پيامبر(ص) ديد و نگذشت و جايگاه شامخ زنان را در جامعه خرافات زده جاهلت احيا نمود. پس برپا كنيم «خلقكم من نفس واحده و خلق منها و زوجها وبث منهما رجالا كثيرا و نساء». ولي با اتفاقات اخير بيم آن ميرود كه بار ديگر تفكرات مبتني بر جنسيت بر انسانيت غلبه يابد و جايگاه انسانها به عنوان آفريده ممتاز خداوند، دستخوش پنداشتهاي جاهلانه و خشونتبار جنسيتي گردد. وجدان جمعي جامعه جريحهدار شده، بايد ببينيم، دفاع كنيم و روشنگري كنيم كه بار ديگر شاهد اين كجرفتاريها نباشيم چون تحمل مكرر اين فجايع ديگر فراتر از توان زنان اين سرزمين است. هر چند فراق، پشت اميد شكست/ هر چند جفا دو دست عالم ببست/ نوميد نميشود دل عاشق و مست/ هر دم برسد به هر چه همت، دربست